بله، البته نه جبر فلسفی که سرپیچی از آن ناممکن باشد بلکه جبر اجتماعی که وقتی زمینه و عوامل یک حادثه فراهم میشود، دیگر به راحتی نمیتوان مانع از رخدادن آن شد. اکنون با گذشت بیش از ۴دهه از انقلاب و آشکارشدن ناکارآمدیها، تناقضها، فسادها و امتناع حاکمیت از اصلاحات و چنگ و دندان نشاندادن به مردم معترض و به جان آمده، بسیاری از متولدان پس از انقلاب در حیرتند که چگونه پدران و نسل قبلی به چنین انقلابی رضایت دادند؟
باید در پاسخ، توضیح داد که مجموعه تحولات رخداده در چندقرن اخیر دنیا و یکقرن اخیر ایران که با نهضت مشروطه آغاز شد و با پادشاهی پهلوی ادامه یافت، شکلگیری انقلاب ۵۷ امری ناگزیر بود. اگر نخواسته باشیم انقلاب ۵۷ را بهعنوان تحولی ناگزیر که در عین همه خسارتهایش، زمینه یک جهش را در روند تکاملی تدریجی جامعه ایران فراهم کرده، مورد تحلیل قرار بدهیم و بهدنبال مقصر بگردیم، حتما یکی از مقصرترین افراد، محمدرضا پهلوی بود که نتوانست از فرصت بهدستآمده در جهت استقرار یک نظام مردم سالار و دموکراتیک که زمینه شورش و انقلاب را از بین ببرد، استفاده کند و به دام دیکتاتوری افتاد و منتقدان و روشنفکران و روحانیان و بازاریان را سرکوب کرد.
پهلوی توان و ابتکار اداره یک جامعه متکثر را نداشت و با اقشار سنتی و متدین [که اکثریت جامعه ایران بود] به اشکال گوناگون به ستیزهجویی برخاست و همین امر فرصتی بزرگ را برای روحانیون و آیتالله خمینی فراهم کرد تا ایده انقلاب و سرنگونی پهلوی را به پیش ببرند. البته این همان اشتتباه مهلکی است که ج ا نیز دوباره مرتکب آن شد و با نادیده گرفتن و ستیز با اقشار متجدد و خواهان تغییر و اصلاح، پایگاه مردمی خود را بهشدت تضعیف کرد و امروز مستظهر به یک اقلیت ۱۰تا۲۰درصدی، پا در هوا مانده و تلاش میکند با حکمرانی اطلاعاتی و امنیتی، نظام را تداوم بخشد؛ اما جدای از عامل پهلوی، باید به فضای چپ و انقلابی متاثر از انقلاب مارکسی اکتبر روسیه اشاره کرد که شرق و غرب را در نوردید و جامعه روشنفکری ایران را نیز متاثر ساخت. چپگرایی، پارادایم و گفتمان حاکم بر دهههای بیست تا پنجاه در ایران بود تا جایی که جریان اسلام انقلابی نیز شدیدا متاثر و ملتقط با آن بود.
بسیاری از جوانانی که امروز به حق منتقد ج ا و عصبانی از آن هستند اگر در فضای حاکم بر ۴دهه پیش از انقلاب قرار میگرفتند و آرمانخواه بودند، کموبیش، همان مسیری را میرفتند که پدران آنان رفتند؛ بنابراین نباید در نقد گذشته دچار زمانپریشی شوند و با تجارب امروز، گذشتگان را قضاوت و لعن کنند.
انقلاب ۵۷ چنان شوری در میان خلق ایران و حتی بخشهایی از جهان در افکند که بسیاری واله و شیدای آن شدند تا آنجا که میشل فوکو فیلسوف فرانسوی در سفری به ایران [مهر و آبان ۵۷] از انقلاب ایران بهعنوان روح جهان بیروح یاد کرد.
اتفاقا یکی از اقشاری که در میان آنان مخالفان قابل توجهی نسبت به اندیشه انقلابی و تشکیل حکومت دینی وجود داشت، روحانیت بود، چرا که در قرائت مشهور فقهی شیعه، برپایی حکومت دینی از شئون و اختیارات امام معصوم است و نه فقیه، اما با این وجود طیفی از روحانیون مخالف نیز با دیدن امواج انقلاب و حضور مردم جذب آن شدند. حتی فردی مانند مرحوم آیتالله شیخمحمود حلبی بنیانگذار انجمن حجتیه که به استناد برخی روایات، هر پرچم بر افراشته به نام قیام و حکومت دینی را در عصر غیبت مصداق طاغوت میدانست، بعد از پیروزی انقلاب به دیدار آیتالله خمینی رفت و برای همکاری با وی اعلام آمادگی کرد.
این مقدمه را نگفتم تا باب نقد و رد و عبور از ج ا را ببندم بلکه از آن روست تا در نقد گذشته و ترسیم طرحی برای آینده، واقعبینتر و سنجیدهتر عمل کنیم و دوباره به دام یک انقلاب خشن و کینهتوزانه نیفتیم و از جنبشی خشونتپرهیز و اکثریت محور دفاع کنیم. ما میتوانیم به چهلسال گذشته بهعنوان یک تجربه و شکست درسآموز برای ایران آینده نگاه کنیم که با همه تلخیها و ناکامیهایش، فضای عمومی کشور را برای یک تحول فراگیر که نتیجه آن بینالاذهانی و نهادینهشدن ارزشهایی چون دموکراسی، توسعه، عدالت، دگرپذیری، انسانمحوری و اخلاقمداری است، آماده کرده و از استبداد در هرشکل و صورتی، بهخصوص استبداد دینی که بدترین نوع استبداد است، در حال عبور است.
در ایران عهد مشروطه شاید چندصدنفر اهمیت ارزشهای فوقالذکر را عمیقا درمییافتند اما امروز میلیونها ایرانی به اهمیت آنها واقف شده و در پی تحقق آن هستند. امروز اکثر متدینان نیز موافق این امر هستند که باید رای اکثریت فصلالخطاب عرصه سیاست باشد و باید از اسلام جباری و آمرانه فاصله بگیرند و در یک جامعه دموکرات و عرفی و سکولار، دین و ایمان نیز جایگاه بهتری از یک جامعه تحت حاکمیت دینی با قرائت کنونی ج ا خواهد داشت.