یکی از سالهای پایانی دهه هفتاد است و دکتر محمدجواد حقشناس، معاون پارلمانی و امور استانهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. در سفری به شیراز، سرزده به روزنامه «عصر» و ماهنامه ادبی «عصر پنجشنبه» میآید که افتخار سردبیریاش در دوسهسال اولیه با من است و همچون فرزندی، سالهای جوانیام را عاشقانه هبهاش کردهام و حکایتش خود داستانی است پر آب چشم! و من برای نخستینبار، این همشهریِ نامدار را زیارت میکنم. خاطره گنگ و دور آن دیدار کوتاه را بعدها با یادآوری ایشان به یاد میآورم.
اوایل ۱۳۸۲ است و بهدنبال رؤیای نشر و روزنامهنگاری، دستِ دلم را گرفتهام و از شیراز راهی پایتخت شدهام. نشر «نیمنگاه» را سرپرستی میکنم و سرویس ادب و هنر همین روزنامه را هم کجدار و مریز میگردانم. حالا دیگر یکسالی میشود که گرینکارتِ تهران دارم و در شرف ازدواج. اصرار خانواده مبنی بر استخدام در ادارهای دولتی، کار خودش را میکند و با معرفی دوست نازنین و روزنامهنگارم حضرت محمد دادفر، که روزهای پایانی حضورش را در مجلس ششم میگذراند، به سراغ دکتر محمدجواد حقشناس در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میروم. فردای نخستین دیدارمان، کارمند قراردادی امور استانها میشوم و طرح برگزاری مراسم بزرگداشت چهرههای ماندگار فرهنگ، ادب و هنر کشور در زادگاه آنها را با حمایت آقای دکتر پی میگیرم.
اواخر خردادماه ۱۳۸۴، پنجششماهی است که دکتر محمدجواد حقشناس، محترمانه از معاونت پارلمانی و امور استانهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، کنار گذاشته شده و از این وزارتخانه فخیمه رفته است! او چوب برگزاری همان مراسم بزرگداشت مشاهیر فرهنگ و هنر در استانهای کشور را خورده و آتش این کار هم بیشتر از گور من بلند شده که حدود یک سالی است همکار او بودهام! حالا پنجششماه پس از رفتن دکتر حقشناس، دوستی با او، کار دستم میدهد و من هم که گندم بهشت خوردهام، رانده میشوم!
یکی از روزهای تابستان همان سال راندهشدن از بهشت است که دکتر حقشناس، تلفنی، خبری نشئهآور میدهد: «پیگیر انتشار روزنامهای جدید هستیم. فردا جلسه داریم. تو هم بیا.» کور از خدا چه میخواهد؟ دو چشم بینا! در دلم میگویم: «به خدا نیست به عالم، خبری بهتر از این!»
در جلسه فردای آن روز، از نزدیک با روزبه میرابراهیمی، احمد موسوی بجنوردی، احمد صمیمی و اگر اشتباه نکنم، غفور گرشاسبی آشنا میشوم. البته جمشید ایرانی هم هست که او را از یکیدو سال قبل در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی میشناسم. در جلسه بعدی، هادی حیدری هم میآید. هر هفته، اینجا و آنجا، جلسات مقدماتی انتشار روزنامهای است که هنوز نامی ندارد. دفتر دوستی در شمال تهران، یا محل کار دوستی دیگر در مرکز شهر، محل این نشستهای گاه و بیگاه است. به یاد ندارم غیر از این افراد، جلسات، پای ثابت دیگری داشته باشد. روزبه به پیشنهاد دکتر حقشناس، نخ تسبیح این جمع چند نفری است و هماهنگی و اطلاعرسانی به گروه و قرار جلسه بعدی را بهخوبی و با نظم و حوصلهای مثالزدنی بر عهده دارد. هنوز پیامهای روزبه در گوشی ۶۶۰۰ نوکیای آنروزهای من به یادگار مانده است!
چند ماهی که میگذرد، افق دید همه روشنتر میشود. حالا جمشید ایرانی و بهگمانم غفور گرشاسبی، مأموریت دارند تا محل ثابتی را برای روزنامهای که هنوز نامی ندارد، پیدا کنند. یکی از جاهایی که معرفی میکنند، همان خانه اول و آخر روزنامهی «اعتماد ملی» است: خیابان کریمخان زند، نبش خیابان ماهشهر، پلاک ۱۱۶. دیگر همین جاست که برخی نامهای آشنای مطبوعات آن سالها هم به جلسات دعوت میشوند تا از نظرات آنها در خصوص سیاستهایی که جمع مشورتی روزنامه در پیش گرفته بودند، استفاده کنند. به یاد دارم در پایان یکی از همین جلسات که در طبقه اول ساختمان روزنامه با حضور ماشاالله شمسالواعظین برگزار میشود، صحبت از بهکارگیری فردی آشنا و مطلع به مسائل حقوقی مرتبط با روزنامه به میان میآید. دوستان کسی را معرفی نمیکنند یا به خاطر نمیآورند. یاد وحید پوراستاد میافتم که آن روزها به آقای عموزاده خلیلی در هفتهنامه «چلچراغ» در خصوص مسائل حقوقی کمک میکند و به قول دوستان، «آقای قیچیِ» «چلچراغ» است. من دوسه سال قبل در انتشارات «روزنگار»، به مدیریت حمیدرضا (ایرج) اسلامی با پوراستاد آشنا شده بودم. نام او را که میبرم، باز کسی در تأیید یا رد این پیشنهاد حرفی نمیزند اما آقای دکتر حقشناس میگویند همین الان تماس بگیرید و طرح مسئله کنید. در همان جلسه به پوراستاد زنگ میزنم و یکیدو روز بعد، پس از ملاقات با آقای دکتر حقشناس، او هم به روزنامه میپیوندد.
روزهای انتخاب نام برای روزنامه هم مدتی به طول میانجامد. در یکی از جلسات قرار میشود هر کدام برای جلسه بعد، چند نام را پیشنهاد بدهیم تا از بین آنها یکی نهایی شود. نامهای متعدد با سلیقههای مختلف پیشنهاد میشود تا اینکه «اعتماد ملی»، با توجه به سیاستهای پیشرو و همفکری چندماهه و شرایط آن روزهای جامعه، نهایی میشود.
زحمت طراحی لوگوی روزنامه را حسن کریمزاده متقبل میشود و خط آن را هم استاد جلیل رسولی بهزیبایی مینگارد؛ طراحی چشمنواز و منحصربهفردی که دستمایه نشانِ خیلی از نشریات دیگر میشود.
پس از گرفتن مجوز روزنامه به صاحبامتیازی مهدی کروبی و مدیرمسئولی محمدجواد حقشناس است که خبر انتشار آن بهسرعت در داخل و خارج از کشور میپیچد؛ روزنامهای که قرار است ارگان رسمی حزب تازهتأسیس «اعتماد ملی» باشد اما بهدلیل اینکه هنگام تقاضای امتیاز روزنامه، هنوز حزب اعتماد ملی تأسیس نشده است، آقای کروبی بهعنوان صاحبامتیاز به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی معرفی میشود.
بهگمانم از اواخر آذرماه است که حضور اهالی رسانه بر سفره روزنامه گستردهتر میشود و جلسات آقای مدیرمسئول با آنها بیشتر. هر روز نام نوآمدهای مطرح میشود و تصمیم مدیرمسئول و صاحبامتیاز، پس از مشورت با مشاوران خود، مبنی بر اداره روزنامه بهصورت شورایی گرفته میشود. در همین روزها، تکلیف دبیران سرویس روزنامه هم مشخص میشود و مدیر مسئول با حضور در خبرگزاری ایسنا، تحریریه را معرفی میکند؛ تحریریهای که هرچند همگی اصلاحطلب بودند اما هیچکدام دل در گرو حزب «اعتماد ملی» ندارند و با رویکردی حرفهای در عرصهی روزنامهنگاری گرد آمدهاند. آمادهسازی پیششمارههای روزنامه در روزهای پایانی دیماه صورت میگیرد و شب شنبه، اول بهمنماه ۱۳۸۴، تا دمدمههای صبح پلک نمیزنیم و اولین شماره روزنامه «اعتماد ملی» بهعنوان نخستین روزنامه اصلاحطلب پس از تشکیل دولت محمود احمدینژاد، متولد میشود.
روزنامه «اعتماد ملی» برایم یادآور خاطرات تلخ و شیرین زیادی است؛ خیلی زیاد. دوست ندارم در اینجا، آن هم پس از ۱۶ سال، کلمهای بیشتر بنویسم و انبان خاطرات روزهای بعد از شنبه اول بهمن…