داستان سخنرانی تاریخی دکتر علی اکبر سیاسی، رئیس هیات نمایندگی ایران در نخستین مجمع عمومی ملل متحد در سانفرانسیسکو و پیشنهاد وی درباره یافتن راههایی برای افزایش آشنایی ملتها با ویژگیهای فرهنگی یکدیگر با هدف برپایی صلح در جهان، که به بنیانگذاری سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) انجامید، داستانی مشهور است. البته شگفت نبود که نمایندگانی از سرزمینی کهن با تمدنی دیرینه چنین پیشنهادی را به جهانیان بدهند و بر اهمیت فرهنگ در روابط میان ملتها تاکید کنند.
از آن هنگام تاکنون، دیپلماسی فرهنگی کم کم جای خود را در میان دیگر اشکال دیپلماسی در دستگاه سیاست خارجی کشورها گشوده است و امروزه به عنوان مهمترین ابزار قدرت نرم دولتها شناخته میشود. نمونه کارآمد استفاده از این دیپلماسی برای تقویت بنیانهای صلح را میتوان در میان سیاستمداران اروپایی یافت. آنان پس از دو جنگ جهانی که اروپا را به ویرانهای بزرگ تبدیل کرده بود، بر آن شدند که راههایی برای کاهش تنشها میان مردمان سرزمینهای این قاره بیابند. گسترش روابط فرهنگی و افزایش شناخت ملتهای اروپایی از یکدیگر، یکی از مهمترین ابزارهای کاهش تنشها به شمار میرفت.
اجرای برنامههای هنری و علمی گوناگون، بازخوانی تاریخ مشترک اروپا، تاکید بر ارزشهای فرهنگی مشترک و برساختن هویت مشترک اروپایی از جمله کارهایی بود که دولتها با کمک نخبگان فکری و فرهنگی در کشورهای اروپایی در دهههای گذشته به انجام رساندند و نتیجه آن، تشکیل اروپای یکپارچه بوده که علیرغم حفظ گوناگونیهای هویتی، در این هشتاد سال توانسته از ملیگرایی به سوی منطقهگرایی برود و در همین حال، صلح و امنیت را در سراسر قاره سبز برپا دارد.
اگر بخواهیم چنین سیاستی را در مناطق دیگر جهان، برای نمونه در منطقه خودمان دنبال کنیم، نیازمند شناخت الگوی پیاده شده در اروپا هستیم. الگویی که برای اجرای ایده صلح و همگرایی در اروپا دنبال شد، به زبان ساده آن بود که ما اگر میخواهیم با یکدیگر نجنگیم، باید منافع مشترکی داشته باشیم. برای یافتن منافع مشترک، ما باید هویتهای مشترکی را تعریف کنیم. و برای تعریف هویتهای مشترک، نیازمند آن هستیم که عناصر و ارزشهای فرهنگی مشترک داشته باشیم. اما این عناصر و ارزشهای فرهنگی مشترک چه هستند و چگونه به دست میآیند؟
یکی از عناصر مهم در این زمینه، «تاریخ مشترک» است. مردمان سرزمینهای حوزه تمدن ایرانی، که شامل بخشهایی از شبه قاره و سرزمینهای غربی چین، آسیای مرکزی، قفقاز، مناطق جنوبی روسیه، تا دریای مدیترانه و سرزمینهای غرب آسیا و جنوب خلیج فارس میشوند، برای هزاران سال خاطرات تاریخی مشترک از زیست در کنار یکدیگر در سایه فرمانرانی سلسلههای پادشاهی و تجربه مشترک یورشهای اقوام گوناگون به سرزمینهایشان را دارند.
عنصر دیگر، داشتن «مشاهیر مشترک» است. تنها حدود صد سال میگذرد که مشاهیر علمی، ادبی و هنری ما صاحب گذرنامه شدهاند و دعوا بر سر ملیت نظامیگنجوی و مولوی و پورسینا و رودکی و ناصرخسرو و ابوریحان بیرونی و اقبال لاهوری و دیگران، میان مردمان سرزمینهای همسایه بالا گرفته است. این در حالیست که سنت دیرینه سرزمینهای ما، به دور از تعاریف مدرن از هویت، همواره بر پیوستگی فرهنگی میان مردمان این حوزه تمدنی تاکید داشته است.
عنصر فرهنگی دیگر، «سنتها و آیینهای مشترک» هستند. ما هنوز و از پسِ هزارهها، نوروز را همراه با صدها میلیون تن از باشندگان این سرزمینها جشن میگیریم. بنا به اعلام یونسکو، هم اکنون سیزده کشور نام خود را در فهرست کشورهایی که در آنها نوروز یک جشن ملی است، ثبت کردهاند و شمار این کشورها رو به افزایش است. در کنار آن، باید جشنهای باستانی دیگری مانند یلدا و تیرگان و مهرگان و مناسبتهای مذهبی مانند عید قربان و عید فطر را نیز گنجاند.
دیگر عنصر فرهنگی در منطقه ما «ادیان و عرفان مشترک» است. سراسر این پهنه تمدنی تجربهای دیرینه در پذیرش ادیان گوناگون و درونی سازی آنها با ارزشهای فرهنگی دیرپای خود داشته است. آنچه که از آن گاه با عنوان اسلامِ ایرانی شده نام برده میشود، حتی واژگان این دین مبین را نیز در برخی مناطق از عربی به فارسی تغییر داده تا بیشتر و بهتر جای خود را در میان مردمان این منطقه باز کند. همینطور است سنتهای عرفانی برآمده از دل ارزشهای دینی و فرهنگی که مکاتب عرفانی ارزشمندی همچون عرفان خراسانی و عرفان آذربایجانی را معنا بخشیده و با تاکید بر ارزشهای انسان دوستانه، سلوک عیارانه و جوانمردانه را در میان اقشار گوناگون این جوامع، از پادشاه تا درویش، رواج داده است.
عنصر فرهنگی دیگر، «زبان و ادبیات و هنر مشترک» است. زبانها و گویشهای گوناگون در این حوزه تمدنی، رنگین کمانی زیبا از واژگان بیشمار و معانی بلند را در طول سدهها شکل دادهاند. با اینهمه، راست است که از هنگامی که قدرتهای استعمارگر پای به سرزمینهای ما گذاشتند، زدودن پیوندهای زبانی و وابسته کردن جوامع به فراگیری زبانهای بیگانه، از جمله مهمترین سیاستهای آنان به شمار رفته است. از همین رو است که همپای گسترش رویکرد ملی گرایانه در میان سرزمینهای بهم پیوسته حوزه تمدنی ما، از سده نوزدهم میلادی رفته رفته انگلیسی و روسی به عنوان زبانهای میانجی تحمیل شدند و از سده بیستم، مرزهای سیاسی به مرزهای زبانی نیز بدل گشتند. نتیجه آنکه، امروزه مردمانی که در درازای تاریخ همواره بی واسطه با یکدیگر در گفتگو و ارتباط بودند، کمتر زبان یکدیگر را میدانند و بیشتر با زبانهای میانجی با همدیگر گفتگو میکنند؛ اگرچه که همچنان واژگان مشترک در میان زبانهای منطقه ما بسیارند.
همین دور افتادگی از آشنایی با زبانهای این حوزه تمدنی، سبب شده که کمتر به پیوندهای ادبی میان جوامعمان توجه داشته باشیم. مثنوی معنوی و گلستان و دیوان حافظ اگرچه هنوز خوانندگان پرشماری در سراسر این منطقه دارد، اما ما چقدر با آنها در ارتباط و گفتگو هستیم؟
بنا به پژوهش انجام شده توسط استاد مهدی سیدی فرخد، داستانهای شاهنامه فردوسی، ۲۳ کشور در جهان امروز را در بر میگیرند. آیا این ظرفیتی مهم برای برساختن یک منطقه فرهنگی به نام منطقه شاهنامه نیست؟ آیا این کتاب تاریخی، تنها سند «هویت ملی» ما است یا میتوان از آن به عنوان سند «هویت منطقه ای» ما نیز یاد کرد و از آن برای تقویت پیوندهای ادبی و زبانی بهره جست؟
پیوندهای مشترک میان هنرمندان منطقه فرهنگی ما در حوزه موسیقی (با سازهای مشترکی مانند تار و رباب) و در عرصه معماری، که دستان آفرینشگر استادان ما در ساختن بناهای تاریخی زیبا در طی سدهها در جای جای این حوزه تمدنی، گویی همگی امضای مشترکی از پیوندهای فرهنگی را بر پای بناها گذاشتهاند و نیز در عرصه نقاشی و مینیاتور که پیوندهای زیبایی میان شهرهای تاریخی ما از هرات تا تبریز و استانبول را پدید آوردهاند، خود گواه روشنی بر همدلی میان مردمان این سرزمینهاست.
و سرانجام آنکه، عنصر فرهنگی دیگر، «اقوام مشترک» هستند. هیچ کشوری در منطقه امروز ما دیده نمیشود که تنها از یک قوم تشکیل شده باشد. گوناگونی قومی بیش از آنکه تهدیدی برای امنیت ملی به شمار آید، میتواند فرصتی طلایی برای تقویت پیوندهای مردمی میان سرزمینهای همسایه باشد.
به این ترتیب، بسیار طبیعی مینماید اگر دیپلماسی فرهنگی، در بالای سیاست خارجی یک دولت تمدنی مانند ایران جای داشته باشد. بنیانهای سیاست همسایگی در چنین دولتی، میتواند بر پایه همزیستی، رواداری،همگرایی فرهنگی و همگامی برای دستیابی به توسعه و امنیت مشترک تعریف شوند.
اما برای اجرای کامیاب دیپلماسی فرهنگی در چهارچوب سیاست همسایگی، بیش از آنکه بتوان انتظار داشت که دیپلماتها و سپاهیان و بازارگانان به ایفای نقش بپردازند، میتوان به سرمایههای فکری و فرهنگی جامعه امروز اتکا کرد. در بسیاری از کشورهای جهان، دانشگاهیان سفیران صلح به شمار میروند. آنان هستند که میتوانند با تغییر تعاریف درباره مفاهیمی همچون خود، دیگری، وطن، مرز و هویت، گفتمانهای تازهای را ارایه کنند. این یک فرصت برای سیاست خارجی ما خواهد بود اگر به این نکته توجه شود که دانشگاهیان ایران همراه با دانشگاهیان کشورهای همسایه، میتوانند وطن فرهنگی مشترکی را برسازند و یک جامعه فرهنگی منطقهای در دل نوروزستان بنیان گذارند.
* استاد موسسه آموزش عالی بیمه اکو در دانشگاه علامه طباطبائی و رئیس هیات مدیره انجمن علمی مطالعات صلح ایران