این جهان با مهر گه نامهربانی میکند
بزم را میچیند و نادیده فانی میکند.
این شعر را وقتی شنیدم نور چشمانم حسن، آسمانی شده، برای ایشان سرودم. از دلاوریها و جرأتهایش بگویم.
وقتی برای آموزش نظامی به ایلام آمد نوجوانی بیش نبود. ولی در چشمانش شجاعت، دلیری و مردانگی را میدیدم. آموزشهایی که داشتم عالیترین آموزشهای جهان بود. سختترین آموزشها را به وی دادم. چون نمیخواستم به راحتی اسیر دشمن بشود. معاون بنده به من گفت: استاد چرا آنقدر سخت میگیری برای این جوان؟ مگر دوست شما نیست. گفتم چون دوستمان هست دلم میخواهد بهترین آموزشها را ببیند. چون لیاقتش را داشت.
به من گفت سردم است. گفتم بیلچه را بردار و یک گودال بکن. شروع کرد به کندن و برای خودش یک جان پناه درست کرد. او به کم قانع بود ودر برابر سختیها و آموزشهای سخت صبوری میکرد. واقعا یکی از شجاعترین سربازها بود و برای دفاع از کشورش کم نگذاشت.
شکیبای عزیزم دختر صبور و شجاع و نوههای گلم از شماها جا دارد تقدیر و تشکر کنم که همراه و پرستار چنین مرد آزادهای بودید. کلاه از سر برمیدارم و خم میشوم و دست شماها را میبوسم.
همچنین از تمامی دوستان با مرام سردار به خاطر زحماتشان جهت برگزاری بزرگداشت کمال تشکر را دارم.
* پدر همسر حاج حسن کریمی