چندی پیش، سکینه سادات پاد دستیار رئیس جمهور در حمایت از آزادی بیان در اظهاراتی گفته بود که «هر انتقادی تشویش اذهان عمومی نیست. مردم حق دارند حاکمیت را نقد کنند». جدا از اینکه اظهارات ایشان در صحبت از آزادی بیان در تلویزیون و در حال و هوای انتخابات جالب و ستودنی است، باید این دیدگاه مورد سوال قرار گیرد که چرا مردم حق دارند تا تنها حاکمیت را نقد کنند و اساسا آیا تفاوتی میان حاکمیت و حکومت وجود دارد؟ و اگر چنین تفاوتی وجود دارد، آیا این دوگانگی قابل قبول است و یا اینکه باعث صدمه به کشور میشود؟
در ابتدای سخن، باید این نکته را یادآوری کرد که صحبت از براندازی نیست و هرگونه براندازی یا انقلاب به زیان کشور، مردم و جامعه است. انقلاب اسلامی سالها پیش صورت گرفته است و شکل حکومتی حاصل آن به مانند همه اشکال حکومتی در طول تاریخ نقاط ضعف و قوتی داشته است. نه حتی از نظر عقیدتی، بلکه از نظر عقلانی هم نه کشورمان و نه هیچ کشوری ظرفیت تحولات ریشهای آن هم در فاصله چند سال ندارد. آن چه در اینجا مد نظر است، اجازه اصلاح و به روزرسانی آن با باز کردن راههای نقد و همفکری در داخل حکومت است که آن را برای پستی و بلندیهای آینده آماده میسازد. اما، در این روند اصلاحاتی و به روزرسانی باید میان اصلاح «حاکمیت» و اصلاح «حکومت» تفاوت قائل شد.
نکته بعدی این است که مردم نه تنها باید حق نقد بلکه حق اصلاح هم داشته باشند. صرف نقدکردن یک مجموعه یا نظام حتما به تغییرات مطلوب نمیانجامد. بسیار پیش میآید که افراد میتوانند دیدگاه خود را بیان کنند اما نتیجهای از این بیان دیدگاه حاصل نمیشود. یکی از پیامدهای نقد بدون اعمال اصلاحات زیان دیدن رابطه میان منتقد (که در اینجا مقصود مردم است) و نقد شونده است چرا که زمانی که تغییری ملموس صورت نگیرد، منتقد این گونه برداشت خواهد کرد که آن مجموعه یا عملا اهمیتی به انتقاد نمیدهد و یا اینکه دیدگاه منتقد را شایسته پیگیری نمیداند. همین هم باعث ایجاد فاصله میان منتقد و مجموعه میشود.
در کشورهایی که بعضا شیوه مدیریتی در آنها پیشرفتهتر است میتوان مشاهده کرد که پاسخگویی و پیگیری انتقاد از طرف مجموعهای که مورد نقد قرار گرفته در بعضی مواقع حتی مهمتر از خود تغییر است. برای مثال، زمانی که به مجموعهای انگلیسی نامهای منتقدانه بفرستید، در اسرع وقت با توضیحات آن مجموعه روبرو میشوید که یا قول انجام تغییرات را میدهد و یا اینکه دلایل خود را برایعدم اعمال تغییرات ارائه میدهد. زمانی هم که تغییری اعمال شود نتیجه را به اطلاع منتقد و به عموم مردم میرساند. این رویه نه تنها باعث دلگرمی و ایجاد حس اطمینان میان منتقد و مجموعه میشود، بلکه با به وجود آوردن نوعی رابطه دلسوزانه منتقد را به تلاش برای نکته بینی هر چه بیشتر و همکاری برای بهتر شدن آن مجموعه به خود جذب میکند.
پیامد بعدیعدم اصلاح ولو با شنیدن انتقادات ضربه به حیثیت مجموعه است. زمانی که انتقادات شنیده شود اما تغییری صورت نگیرد، منتقد و گروه منتقدان همواره برداشتی منفی نسبت به آن مجموعه پیدا خواهند کرد چرا که اینگونه برداشت خواهد شد که این مجموعه برنامه خود را دنبال میکند و به فکر دیگران نیست یا در پی حل مشکلات خود نیست.
از دیگر پیامدهای منفیعدم اصلاح در این مواقع این است که روحیه مردمی که در زیر چتر آن مجموعه هستند و همه افراد درگیر در آن مجموعه با تنزلی قابل توجه روبرو میشود. زمانی که پاسخی مناسب به نظر منتقد داده نشود (حتی اگر صحبتهای منتقد هم شنیده شود)، به شکل طبیعی روحیه منتقد و دیگر افراد با افت مواجه میشود چرا که این گونه برداشت میشود که آن مجموعه برای اعضای خود هیچ اهمیتی قائل نمیشود و با آنها به شکل غریبه رفتار میکند. همین رابطه غیر دوستانه که بعضا خصمانه هم میشودباعث دلزدگی اعضا میشود و راه را برای نوآوری، سخت کوشی و دلسوزی میبندد.
با این مقدمه راجع به اهمیت اعمال تغییرات ملموس و «حقاصلاحات» بدون بسنده کردن تنها به «حقانتقاد»، بیایید تا با هم به تفاوت میان حاکمیت و حکومت در ادبیات سیاسی ایران بپردازیم.
انقلاب اسلامی حاکمیت و حکومت را ملی کرد
سوالی که باید در رابطه با نقد و اصلاح مطرح شود این است که آیا باید تنها حق انتقاد از حاکمیت وجود داشته باشد یا اینکه باید حق انتقاد از حکومت هم به مردم داده شود؟
مفهوم «حاکمیت» به نظر یکی از آن مفاهیمی است که چند سالی میشود جای خود را در ادبیات سیاسی ایران به آرامی باز کرده است.
در نگاه فلسفی، حاکمیت معمولا به عنوان ترجمه sovereignty در زبان انگلیسی استفاده میشود. این حاکمیت یک بعد خارجی و یک بعد داخلی دارد.
برای مثال، منطقه کردستان عراق هر اندازه هم خودمختار باشد اما در حقوق بین الملل حق حاکمیت ندارد و خود حاکم خود نیست بلکه در هر حال تابع بغداد و حاکمیت آن است. به سبب همین هم هست که قدرت بغداد را باید بالاترین قدرت در کشور عراق دانست که هیچ قدرتی برتر از آن نیست و باید گفت که در داخل عراق، انحصار قدرت به دست کشور عراق است. نه هیچ بازیگر خارجی و نه هیچ بازیگر داخلی دیگری حق دیکته کردن نظر خود بر حاکمیت یک کشور ندارد و اگر خلاف این صورت گیرد باید گفت که آن کشور یا استقلال خود را به طور کامل یا محدود از دست داده و یا اینکه از بخشی از حاکمیت خود چشم پوشی کرده است. این تعریف هم از تعریف حاکمیت وستفالیایی میآید که هر کشوری را مختار بر امورات خود میداند و هیچ بازیگر دیگری را دارای اختیار بالاتر از آن کشور در امور داخلی کشور نمیشناسد؛ اصلی که باعث شده تا جزایر سیشل و روسیه هر دو یک رای در سازمان ملل داشته باشند!
وجه دیگر حاکمیت اما مربوط به داخل کشور است. در کشوری مثل عربستان سعودی، شخص مَلک حاکم محسوب میشود و هیچ قدرتی، حتی قانون کشور عربستان هم بالاتر از وی نیست. این جایگاه سلطنتی برای حاکم یک مملکت هم از قدیم رواج داشته و به همین دلیل هم هست که در زبان انگلیسی برای پادشاه از واژه sovereign هم استفاده میشود، چرا که پادشاه تجسم قدرت محسوب میشد و بالاتر از قانون قرار میگرفت.
در ایران هم قبل از پیروزی انقلاب اسلامی پادشاه تجسم حاکمیت بود و بالاتر از قانون قرار داشت. در واقع، پادشاه خود قانون بود. حاکم حکم صادر میکرد و هرگاه میخواست محکوم میکرد. حکومت هم در دست حاکمی بود که خود عین قانون بود! انقلاب اسلامی اتفاق افتاد تا با این استبداد مبارزه کند. زمانی که امام خمینی (ره) فرمود «مجلس در راس امور است» در واقع به اهمیت این موضوع اشاره میکرد که حاکمیت از آن مردم است و بر خلاف حاکمیت شاه، این مردم است که قوانین را تعیین میکند و هیچ کس اجازه قرار گرفتن بالاتر از مردم را ندارد. در واقع، حاکمیت در پی انقلاب اسلامی ایران بود که مردمی و ملی شد چرا که تمام ملت حالا تجسم حاکمیت بود و بر خود حکومت میکرد. هیچ بازیگر خارجی در خارج و هیچ استبداد داخلی حق دیکته کردن رای خود بر حکومت مردمی نداشت. همین هم اساس حکومتهای مردم سالار است که در آنها «سالار» و حاکم نه شاه بلکه مردم است.
مفهوم دیگری که باید به آن پرداخت «حکومت» است. حکومت را نباید با دولت و حاکمیت اشتباه انداخت. برای مثال، حکومت در ایران همان چیزی است که معمولا با عنوان نظام شناخته میشود. زمانی که فردی قصد براندازی دارد، آن فرد این هدف را دنبال میکند که حکومت را تغییر دهد و شکل دیگری از حکومت را عرضه کند. برای مثال، در حالی که مردم ایران با انقلاب اسلامی حکومت موروثی و استبدادی شاه را با حکومت مردم سالاری دینی تحت عنوان «جمهوری اسلامی ایران» جایگزین کردند، در کشوری مثل عراق، حکومت استبدادی بعثی با مداخله آمریکا به حکومت جمهوری تغییر شکل داد.
این عمل مردم هم باعث شد تا نه تنها خود را در جایگاه حاکمیت قرار دهد بلکه حکومت را هم خود تعیین کند که از ارزش والایی برخوردار است.
بنابراین، اگر بخواهیم تفاوت حاکمیت با حکومت را مشخص کنیم باید بگوییم که حاکمیت بیشتر به مفهوم حکم رانی و حکومت به شکل آن اشاره دارد. بعلاوه، باید گفت که حکومت مجموعه دستگاه حکمرانی است که از تداوم حاکمیت اطمینان حاصل میکند. اگر بخواهیم که استعارهای به کار ببریم، میتوانیم بگوییم که حکومت مثل تاج و تخت و حاکمیت مثل خود شخص پادشاه هست.
«حاکمیت» در ادبیات سیاسی ایران
اما جدا از بحث فلسفی بحث جاری هم هست که بعضا میتواند همسو، همسان، یکسان و بعضا هم مخالف مفاهیم فلسفی باشد. باید در نظر داشت که مفاهیم فلسفی همیشه یکسان با آنچه در جامعه اتفاق میافتد نیستند. برای مثال، دین را در نظر بگیریم. یک بحث، بحث مفاهیم دینی هست که در کتب مقدس و مجموعههای دینی به آن پرداخته میشود، مدارس دینی آن را آموزش میدهند و در تعاریف از آن استفاده میشود. اما یک بحث دیگر هم وجود دارد که شامل دینداری میان مردم میشود. به عنوان مثال، در حالی که از نظر یک آموزگار دینی، حجاب شاید به معنای این باشد که مو باید به کلی پوشیده باشد، شکل عرفی حجاب و آنچه در جامعه جریان دارد اما شاید همسو با این تعریف باشد ولی یکسان با آن نباشد چرا که بر خلاف نظر آموزگار دینی این «پوشیدگی» مو به شکل «تماما پوشیده» تعریف میشود در حالی که عرف جامعه بخشی از مو و یا بخش بیشتری از مو را در صورت پوشیدگی به عنوان حجاب قبول کند.
بنابراین، باید میان تعریف کلاسیک یا آنچه در زبان انگلیسی معمولا به آن تعریف کتاب درسی textbook definition میگویند (که اشاره به تعریف پایهای دارد) و آن چه که عرف است و آن گونه که موضوعی اجرا و اعمال میشود و به آن lived میگویند تفاوت قائل شد.
همین تفاوت میان تعریف کلاسیک و تعریف عرفی را میتوان در مفاهیم حکومت و حاکمیت هم مشاهده کرد!
در واقع، مفهوم «حاکمیت» که چند سالی است راه خود را به ادبیات سیاسی کشورمان باز کرده مفهومی جدید است.
با یادآوری اظهارات خانم سکینه سادات پاد، دستیار رئیس جمهور که گفتهاند «هر انتقادی تشویش اذهان عمومی نیست. مردم حق دارند حاکمیت را نقد کنند» باید این سوال را پرسید که اگر ایشان در صحبت از اجازه نقد حاکمیت قصد بیان این موضوع را دارند که باید اجازه نقد «حاکمیت مردم» را داد، باید گفت که این نکته از اساس اشتباه است و مخالف صحبتهای امام خمینی (ره) و سیاستهای انقلاب اسلامی است چرا که به هیچ عنوان نمیتوان و نباید اجازه داد که حاکمیت مردم مورد سوال قرار گیرد.
باید اذعان کرد که مقصود ایشان در چنین جایگاهی این نیست که باید حاکمیت مردم مورد سوال و یا انتقاد قرار گیرد چرا که اساسا غیرقابل باور است که ایشان قصد مخالفت با جمهوری اسلامی ایران را داشته باشند.
بنابراین، احتمال دومی در اینجا وجود دارد و آن هم این است که ایشان بدون درک صحیح و یا بدون توجه کافی به تفاوت میان حکومت و حاکمیت، این دو موضوع را اشتباه گرفته اند. احتمال بر این بوده که ایشان میخواسته بگوید که مردم باید حق انتقاد از حکومت را داشته باشند اما به اشتباه گفتهاند که مردم باید حق انتقاد از حاکمیت را داشته باشند. احتمال سومی هم هست و آن این است که در زمان صحبت از «حاکمیت»، ایشان قصد داشته تا بگوید که مردم باید حق انتقاد از یک مجموعه یا گروهی غیر از حکومت را داشته باشند. و البته این احتمال هم به دور از ذهن نیست! در واقع، باید گفت که ایشان در زمان صحبت از حق انتقاد از حاکمیت، یا آگاهانه یا ناخودآگاهانه از لفظ حاکمیت به جای حکومت استفاده کردهاند که به نظر میرسد احتمال دوم گزینههاست.
در واقع، چندین سال است که این گونه برداشت میشود که جریانی در کشور سوار بر اسب حکومت شده است و در حال تاختن است. این جریان را نباید دولت و یا حکومت دانست. این جریان حتی قوه قضاییه و یا مجلس نیست.
این جریان، سوار بر حکومت شده است و چون زنگار حکومت را در پشت خود پنهان کرده است.
چرا که در حال ارائه خود به عنوان و به جای حکومت است. یک نوع نظام موازی با نظام اصلی انقلاب اسلامی است. شاید همان چیزی است که معمولا از آن به عنوان «حکومت اسلامی» یاد میشود و در برابر «حکومت جمهوری اسلامی ایران» قرار میگیرد. این همان جریانی است که هم از اصول گرایی و هم از اصلاح طلبی عبور کرده و با انحصار طلبی در حال دو قطبیسازی جامعه به نفع منافع خود است. همان جریانی است که حکومت جمهوری اسلامی ایران را بدون جمهوری میخواهد و گروه یا جبهه خود را به نوعی حزب پیشتاز و یگانه برای عملی کردن آرمانهای انقلاب میداند درست مثل لنینیسم که مارکسیسم را قبضه کرد و انقلاب را در خود خلاصه و متبلور دانست!
این جریان «حاکمیت» البته از حکومت عبور نمیکند و اجازه هم نمیدهد که حکومت از آن عبور کند. این جریان حاکمیت در حال همانندسازی (assimilation) حکومت با خود است به شکلی که گویی در حال قرار گرفتن در کالبد حکومت و حکمرانی بر حرکات آن است. همین هم باعث شده تا حکومت در پشت آن بماند و دیده نشود.
اما در عین حال، حاکمیت در پشت حکومت هم قرار گرفته است و حکومت را تبدیل به سپری برای خود کرده است. کافی است تا به هشدارهای دلسوزان نظام و حکومت مبنی بر اینکه «از رهبری هزینه نکنیم» یا «رهبری را خرج نکنیم» توجه کنیم تا بدانیم که آن چه برای این جریان مهم است نه بقای حکومت بلکه بقای حاکمیت حتی به قیمت حکومت و رهبری است. آن جا که سعید لیلاز میگوید «شانس آوردیم مقام معظم رهبری رهبر شده والا ایشان هم یا ممنوع التصویر بود یا فراری یا محصور در خانه» به این معناست که این جریان به نوعی بر حکومت خیمه زده است و به دنبال انقلاب در انقلاب است (آنجا که صحبت از «مجلس انقلابی تر» میشود). نباید این جریان را «پوست اندازی» حکومت تلقی کرد بلکه باید آن را حلولی در کالبد حکومت دانست. این جریان آن چه از حکومت میخواهد تنها نمای آن است تا بتواند در پشت آن برنامههای خود را جلو ببرد.
به نظر میرسد که امروز اگر دلسوز این حکومت، نظام و کشور هستیم باید با تصرف آن مقابله شود. هزینه کردن از حکومت باعث شده تا مرزبندی میان حکومت و حاکمیت تار شود و به همین سبب هم حتی مردم در انتقادها با مشکل مواجه شوند چرا که اعمال هرگونه انتقاد به حاکمیت به طور خودکار حکومت را هم نشانه میرود و اجازه هیچ اصلاحی را نمیدهد.
به همین سبب هم هست که باید به شکلی آهسته این بیماری و مشکل را درمان کرد و حکومت جمهوری اسلامی ایران عزیز را در مسیر شکوفایی و پیشرفت قرار داد.