نظامهای سیاسی بسته و توتالیتر برای بقای محدود خود نیاز به قصه و روایت دارند. این نظامها دست به خلق کلان روایتی حاوی شعارهای پرطمطراق با محوریت ستایش از پیشوا می زنند و بدین وسیله قافله حکمرانی عاری از کارآمدی و رضایت بخشی خود را به پیش می برند. اما پس از مدتی و گذشت سالهایی، تناقضهای کلان روایت ایجاد شده با واقعیت بیرونی عیان می شود و پایه های حکومت تمامیت خواه به لرزه می افتد.
همه شواهد و نشانه های پنهان و آشکار، حاکی از فرو ریختن کلان روایت جمهوری اسلامی و شعارهای پرطمطراق اش است.یکی از این شعارهای پرطمطراق، آمریکا ستیزی بوده است که امروز چنان لگدمال دست اندرکاران انقلابی سیاست خارجی شده است که بوی حقارت و استیصال از آن متصاعد است.
آنان که می خواستند کاخ سفید را حسینیه کنند و سخن از عبور از پیچ تاریخی ای می گفتند که آن سوی پیچ، جمهوری اسلامی مقتدر و قوی با زعامت ولی امر مسلمین جهان سر بر می آورد، اکنون ایران را به نوانخانه ای تبدیل کرده اند که به معامله نفت در برابر غذا و دارو تن می دهد تا مردم از گرسنگی و بی دارویی تلف نشوند.
این نظام مدعی اقتدار و در رویای ابرقدرت منطقه شدن، به چنان روزی افتاده است که دست به آدم ربایی در داخل مرزهایش می زند تا بتواند با تاخت زدن آدمهای ربوده شده ای که بعضا شهروند خودش نیز هستند، اندکی از پولهای بلوکه شده حاصل از فروش نفتش را با موافقت آمریکا به ذلیلانه ترین شکل پس بگیرد.
در چنین وضعیت تحقیر آمیزی که نظام در آن گرفتار و همه اجزای قصه اش باد هوا شده و عن قریب است که کودن ترین عناصر وفادارش هم عمق فاجعه را دریابند، پی گیری پروژه حجاب اجباری در راس اهداف عالیه نظام قرار می گیرد و مشغولیتی ذهنی برای اقلیت مدافع ایجاد می شود تا ایامی دیگر به عمر نظام افزوده شود.
البته این تنها قصه باقی مانده برای نظام، چنان در افکار عمومی بی حیثیت است که مجلس و دولت انقلابی مسئولیت طرح و لایحه مورد بحث آن را برعهده نمی گیرند و به گردن یک دیگر می اندازند، تا جایی که عده ای طرح مزبور را بی صاحب و حرامزاده خوانده اند، گر چه همگان می دانند که صاحب آن کیست ولی از بردن نامش هراس دارند.