دولت جاوید یافت آنکه نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را
(سعدی)
حاج میرزا نصرالله بهشتی، مشهور به ملک المتکلّمین، مشروطهخواه شهیری است که در راه آرمان خود به شهادت رسید.
لطف و عطوفت، درعینحال شجاعت و شهامت از صفات بارز وی بهشمار میرفت. چشمانی نافذ و جذاب و صدائی رسا و گیرا داشت. بهدلیل فصاحت و بلاغت در بیان وکلام «ملک المتکلّمین» لقب گرفته بود. او در دوره زندگی نسبتاً کوتاه و پُرتبوتاب هدفی داشت و آن اعتلای کشور و ملت در سایه «آزادی، عدالت و قانون» بود. «آزادی» کلمهای بود که هیچگاه در خطابههای خود آنرا از یاد نمیبرد؛ او که عارفانه، حکیمانه و در ضمن انقلابی براین هدف و آرمان پای میفشرد، تا دم مرگ آنرا ترک نکرد.
نصرالله بهشتی در ماه رجب سال ۱۲۷۷ ه. ق در اصفهان، از مادری پرهیزگار و پدری دانشمند بهنام میرزا محسن بهشتی پای برجهان نهاد. پساز تحصیلات مقدماتی که هوش و ذکاوت فراوان از خود بروز داد، به فراگرفتن حکمت و فقه پرداخت و یک دوره کامل فلسفه را نیز نزد عالمی روشنفکر بهنام آخوند ملاّ صالح فریدنی، از حکمای برجسته عصر گذرانید. هنگامیکه در طرز اندیشه فرهنگی و همچنین در روند عقاید سیاسی او غور میکنیم، بیشاز هر مشرب و مکتب فلسفی، طرز اندیشه «وحدت وجودی» را میبینیم. او به «مثنوی معنوی» مولانا جلالالدین بلخی-رومی علاقه فراوان داشت و در فراغتی که چندی دست داد، آنرا به دقت مطالعه و در عرفان و فلسفه بیشازپیش پیشرفت کرد. در نامهای خطاب به یکیاز دوستانش مینویسد: «من دیرزمانی است که در نظر گروهی از ملاّها که خواندن کتاب مثنوی را منع کردهاند، مرتد هستم». او همواره با جهل و نادانی در مبارزه بود و در این راه هراسی به خود راه نمیداد.
نصرالله بهشتی در بیستودوسالگی به مکه مشرف شد و در بازگشت کهدر حدود سال ۱۲۹۰ه. ق بود بهدعوت جمعیاز مسلمانان روشنفکر هندوستان و بهدنبال تجسّس در مشربهای مذهبی و عرفانی؛ بهخصوص تجربیات استعماری این سرزمین به هند سفر کرد. او بهمدت دوسال در آنجا به مطالعه و تحقیق پرداخت و توانست به افق دید خود گسترش بیشتری بخشد. در بمبئی برای ایرانیان (پارسیان) مدرسهای به سبک جدید ایجاد کرد که تا سالیانی این مدرسه برجای بود و امروزه از آن بیاطلاعیم. حاصل این جهانبینی، بهخصوص در سرزمین استعمارزده، نگاشتن کتابی بهنام «منالحّق الی الحّق» بود که بهمنظور ضدیت با استعمار انگلستان تألیف شده بود و انتشار آن یکیاز مهمترین دلایل شهرت وی در جوانی شد. این کتاب که درباره آزادی عقیده و ضدیت با خرافات بود و بین مسلمانان جای گشوده بود، در هند با مخالفت انگلیسها روبهرو شد و درنتیجه از آن کشور اخراج شد.
ملکالمتکلّمین پساز مراجعت از هندوستان، در سر راه، در حدود سال ۱۲۹۳ه. ق در بوشهر با سیدجمالالدین اسدآبادی که او نیز در آن زمان در بوشهر به سر میبرد، ملاقات کرد و این ملاقات تبدیل به دوستی گردید.
سید جمالالدین که نماینده مجلس اول نیز شد، سالها در قاهره، پاریس، استانبول و کابل به سر برد. در پاریس روزنامهای دایر کرد و در زمان ناصرالدینشاه به ایران بازگشت. او در روزنامه خود برضد اندیشههای استعماری انگلستان بسیار مینوشت؛ از اینروی انگلیس با او بهشدت مخالف بود و ناصرالدینشاه نیز. سرانجام کارش به تبعید کشید. میتوان گفت اولکسی بود که فلسفه جدید و تاریخنگاری را در ایران نشر داد و همواره بر آزادی پای فشرد.
ملکالمتکلّمین پساز بازگشت از بوشهر به زادگاه خود اصفهان رفت و بهدنبال غیبتی نسبتاً طولانی، دست به کار تنویر افکار مردم و چنانکه هدف وی بود؛ نشر اندیشههای آزادیخواهی بین آنان گردید. در ماهرمضان همانسال، در مسجد شاه اصفهان (مسجد امامخمینی امروزی) بهوعظ پرداخت و از آن پس اینکار ادامه یافت. جمعیتی انبوه دراین مجالس شرکت میکردند و هر روز از روز پیش بر تعداد طرفدارانش افزوده میشد.
مهمترین مسائل مطرح شده دراین خطابهها؛ اوضاع بد اقتصادی و آزادیخواهی بود. بهدلیل همینطرز تفکر در ۲۴ ربیعالاول سال ۱۳۱۸ه. ق. روحانیان، رجال و ملاکین متنفذ و معروف شهر و اطراف آنرا در خانه خود دعوت کرد. پساز ایراد خطابهای مهیج و مؤثر مبنی بر وضع نابسامان، فقر و آشفتگی عمومی و اینکه این وضع به مستعمرهشدن ایران چون هندوستان خواهد انجامید، آنان را به سرمایهگذاری برای ایجاد کارخانهها و رونق اقتصادی تشویق و دعوت کرد.
بهدنبال این گردهمآیی، سرمایهای بهمبلغ یکمیلیون تومان که در آن زمان وجه قابلملاحظهای بود، گردآمد و برای اولینبار در ایران یک شرکت ملّی و یا «شرکت سهامی» بهنام «شرکت اسلامیه» که به «کمپانی» معروف شد، تاسیس شد و یکیاز نتایج آن، ایجاد یک کارخانه پارچهبافی و ریسندگی بود. زمانیکه اولین محصول این کارخانه به بازار آمد، به سفارش او برای هریک از روحانیون بانفوذ شهر جامهای از پارچه وطنی دوختند و همراه با نامهای نزد آنان فرستاد تا در عید نوروز آن جامه را برتن کنند که اینکار بسیار ثمربخش بود. از آن پس گذشته از اصفهان، در بعضی شهرهای دیگر نیز از این نوع شرکتها و کارخانهها ایجاد شد.
درهمینسال، که سالی پُربار برای ملک المتکلّمین بود، او کتاب دوم و معروف خود بهنام «رویای صادقه» را نگاشت که چنانکه از نام آن پیداست، موضوع رؤیائی است که بر او حادث شده، در آن اوضاع بد اقتصادی و فرهنگی بیشازپیش آگاه گردیده و از آن انتقادهای شدید کرده بود. این کتاب با مخالفت مستبدان و قشریون روّبهرو شد؛ ولی علیرغم انتقادات و مخالفتها، شهرت فراوان یافت و در سنپطرزبورگ و هندوستان نیز چاپ و منتشر شد. همزمان ملک المتکلّمین در اصفهان دبستانی به سبک جدید تأسیس کرد.
با رونقگرفتن اقدامات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی وی که همه با سبکی نوین ارائه میشد و در ایران بیسابقه بود، دشمنان، حاسدان، بهخصوص مستبدان او را به فساد و ارتداد متهم و وی را تکفیر کردند. یگانه دبستان اصفهان را غارت و ویران کردند و چنان عرصه را بر او تنگ نمودند که ناچار اصفهان را ترک کرد و عازم تبریز شد. مدتی دراین شهر برسر منابر و در جلسات گوناگون دیگر به تنویر افکارمردم پرداخت که هم قرین توفیق بود. سپس به تهران رفت و چون شنید که جّو اصفهان تاحدّی آرام گرفته، باردیگر به موطن خود بازگشت. دراین میان، سفری هم به کردستان رفت.
با قتل ناصرالدینشاه قاجار، ملک المتکلّمین توفیق آنرا یافت که با آزادی بیشتری به نشر اندیشههای خود بپردازد. ولی سردسته مخالفان او، شاهزاده ظّلالسلطان، حاکم اصفهان از سوئی با مخالفان در تهران که نگران شده بودند، دستبهدست هم دادند تا نگذارند که او در کار خود پیشتر رود. روضهخوانها در مساجد از مفاسد مشروطه سخن میگفتند و مشروطهخواهان را بیدین میخواندند. مخالفان، ملک المتکلّمین را طرفدار «انقلاب، جمهوری» و «عقاید باطل» قلمداد میکردند و از صدراعظم ممانعت بر رفتن بر منبر و حتی تبعید وی را خواستار شدند. روحانیان طرفدار حکومت، در مجالس و بر سر منابر تلگرافهای واصل از اصفهان برضد او را برای مردم میخواندند و آنان را پیوسته برضد وی تحریک میکردند.
مظفرالدینشاه که بهتازگی به سلطنت رسیده بود، ملک المتکلّمین را میشناخت؛ زیرا درگذشته در مجالس وعظ او چه در تبریز و چه در تهران شرکت کرده بود و از افکار بلندش آگاهی داشت. از اینروی به تبعید او رضایت نداد و از آن پس تعداد طرفدارانش در برابر دشمنان فزونی گرفت و او به تهران آمد. پیشاز آغاز این سفر به یکیاز دوستانش نوشت: «مصمم هستم که بزودی به تهران که مرکز تمام این بدبختیهاست بروم؛ زیرا اگر کاری باید کرد، در آنجا باید بشود؛ و اگر اصلاحاتی پیش بیاید از آنجا باید شروع شود. مادامی که قلب مریض است، سلامتی سایر اعضای بدن غیرممکن است؛ و مادامی که دفاع تن ناتوان است، تمام مشاعر مختل خواهد بود. مکاتبی که از دوستان تهران میرسد بوی عشق و امید از آنها احساس میشود.»
دراین زمان یکیاز مؤثرترین یاران او سید محمد طباطبائی، روحانی معروف نهضت مشروطیت بود. سید در ماهرمضان سال ۱۳۲۰، ملک المتکلّمین را در مسجدی که خود در آن نماز میگزارد و وعظ میکرد، دعوت به وعظ و خطابه کرد. مردم در ساعت مقرر ماهرمضان بهجانب این مسجد روانه میشدند و ماهی پُربار ازجهت پیشرفتکار مشروطیت پشتسر گذاشته شد و بیشازپیش در تهران نام ملک المتکلّمین بر سر زبانها افتاد. از جانب مظفرالدینشاه تشویق شد؛ آن مقدار که انگشتر گرانبهایی برای وی هدیه فرستاد.
درباره قدرت بیان و شجاعت ملک المتکلّمین یکیاز محققین مینویسد: «چون بر کرسی خطابه جای میگرفت و لب به سخن میگشود، گوئی عقابی است که جماعت را زیر شهپر خود قرار داده؛ و یا اقیانوسی بیکران است که طوفانی شده… در مجامع هزارنفر پای کرسی خطابهاش حاضر میشدند… نیروی ایمان و فصاحت گفتارش تحولی شگفت در ملت ایران بوجود آورد» و پایههای فلسفه نوین را در کشور استوار کرد.
طولی نکشید که موضوع استقراض دولت ایران از روسیه مطرح شد و ملک المتکلّمین بهشدت با این اقدام به مخالفتعلنی پرداخت. سرانجام مورد تعقیب مأمورین دولت قرار گرفت. ابتدا مجبور به انزوا و سپس ترک وطن شد و ازطریق گیلان راه اروپا را در پیش گرفت. در سر راه، در رشت و بندر انزلی مجالس وعظ تشکیل داد.
حتی موفق شد در بندر انزلی مدرسهای نیز تأسیس کند و پساز افتتاح آن، عازم باکو (بادکوبه) شد. دراین شهر با وطنپرستانی ملاقات کرد و همراه با ایرانیان ثروتمند مقیم بادکوبه اساس مدرسه «ایرانیان بادکوبه» را پی نهاد. چون در ایران وضع بهنفع او کمی آرام گرفت، از همانجا باردیگر راهی وطن شد. اینبار راه شرق را در پیش گرفت و ازطریق عشقآباد به مشهد رفت و در مسجد گوهرشاد، چند مجلس وعظ بسیار پُرشور و مؤثر برپا داشت. سپس به تهران و از آنجا به اصفهان رفت.
در این شهر همراه با سید جمالالدین واعظ و تنیچند از روشنفکران و علمای هممسلک، یک «مجمع سرّی» تشکیل داد و پساز چندی، سفری به شیراز کرد. در شیراز نیز توانست جمعیت انبوهی را گردآورد؛ بهخصوص در مسجد وکیل چندخطابه غراّ و معروف خود را ایراد کرد. سپس بار دیگر به اصفهان و از آنجا به تهران بازگشت و رسماً وارد مبارزات نهضت نوپای مشروطیت شد؛ زیرا به مقدار کافی خود را به مردم سراسر ایران شناسانیده، اندیشههای خویش را منتشر ساخته بود. وی در سال ۱۳۲۲ه. ق. به اتفاق تنیچند از روشنفکران به تأسیس کتابخانهای مبادرت کرد که بهتدریج کانون تجمع روشنفکران و هسته اولیه «کتابخانه ملّی ایران» شد.
یکیاز مهمترین پایگاههای مبارزاتی وی در پایتخت خانه میرزا سلیمانخان میکده، از رجال بهنام اواخر عهد قاجار و وزیر جنگ وقت بود که در زمره مشروطهطلبان فعال بهشمار میرفت. خانه وی واقع در خیابان گمرک تهران، محل گردهمآیی مشروطهطلبان، ازجمله دوشاعر نامی این عهد، عارف قزوینی و عشقی بود که اوقات بسیاری را در آنجا میگذرانیدند. در اینجا نکته جالبتوجه دیگر اینکه بهدنبال تمایل ملک المتکلّمین، دختر میرزا سلیمانخان میکده، بهنام خورشیدکلاه، دوشیزهای فرهیخته، پساز چندی به همسری پسر ملک المتکلّمین درآمد. این پسر بهنام مهدی- دکتر مهدی ملکزاده بعدی- در آن زمان در دانشکده پزشکی پاریس به تحصیل علم پزشکینوین اشتغال داشت.
سرانجام در روز ۱۲ ربیعالاول سال۱۳۲۲ در خانه میرزا سلیمانخان، شاید بتوان گفت اولین کانون یا مجمع مشروطهخواهان تشکیل شد که افرادی چون ملک المتکلّمین، سید جمالالدین واعظ، حاج میرزا یحیی دولتآبادی، سید محمدرضا مساوات، قاضی قزوینی (ارداقی) و از این قبیل شخصیتها که درمجموع «پنجاه و چهارتن» بودند، در آن مجمع حضور داشتند. اعضاء این مجمع روی پرچم ایران کلمات «قانون –عدالت» را افزودند و آنرا «پرچم مشروطیت» خواندند. حاصل این گردهمآیی مجمعی بهنام «کمیته انقلاب» بود. سید محمد طباطبایی و بهبهانی نیز به این کمیته پیوستند.
بهدنبال این اقدام و کارهای دیگر از این قبیل، میخواستند ملک المتکلّمین را زندانی کنند، ولی او پنهان شد و چندی نگذشت که با آرامش نسبی اوضاع، باردیگر از انزوا خارج شد.
خلاصه یکیاز خطابههای او که درهمین «جمع پنجاه و چهار نفری» ایراد شد، چنین است: «برادران، وقت تنگ است و دشمن در کمین. ما جان خود را در کف نهاده و تقدیرات آینده ایران عزیز را عهدهدار شدهایم. باید زودتر شروع بهکار کرد؛ و از فرصت استفاده نمود؛ و آرزوهای دیرینه را که در دلهای همه ما نهفته است و گاهگاهی با اشک چشم و آههای سوزانی تظاهر میکند، با فداکاری و خون، موجودیت بدهیم و پرچم آزادی را به اهتزاز درآوریم.»
تدبیر بهبهانی، حسننیّت طباطبایی، بلاغت ملک المتکلّمین و کارآزمودگی و شجاعت بقیه مشروطهطلبان که همگی شخصیتهایی کارآمد بودند، کارها را به جلو میراند.
ملک المتکلّمین سفری دیگر به کردستان داشت و دراین سفر موفق شد شاهزاده سالارالدوله والیکردستان را با مشروطهخواهان متحد سازد که این خود توفیقی بود.
وی یکیاز مهمترین خطابههای خود را بهسال ۱۳۲۳ه. ق در «مدرسه صدر» تهران ایراد کرد که بسیار مؤثر واقع شد و همچنین در مجمع «اتحادیه طلاب» که بهتازگی تشکیل شده بود. در این زمان بین «ملیون آزادیخواه» و «روحانیان عدالتخواه» اتحاد مستحکمی ایجاد شده بود. آنان که تقاضای تشکیل «عدالتخانه» را داشتند گرفتاری بسیاری برای دولت فراهم آورده بودند؛ بهطوریکه عینالدوله، حاکم تهران با ملک متکلمین ملاقاتی کرد تا شاید بتواند او را آرام و ساکت سازد، ولی توفیق نیافت. سهروز بعد او را دستگیر کردند که بهزودی آزاد شد. سالبعد باردیگر توسط عینالدوله که از دشمنان سرسخت مشروطهخواهان بود، فرمان دستگیری او صادر شد، ولی ملک المتکلّمین توانست پنهان شود.
چندی نگذشت که با آرامش جوّ سیاسی، ملک المتکلّمین از انزوا خارج شد و باردیگر بر سر منبر رفت.
سرانجام در روز ۲۷ جمادیالثانی سال ۱۳۲۴ه. ق. با کوششهای خستگیناپذیر مشروطهخواهان، برای اولینبار در ایران «مجلس شورای ملی» تأسیس و به «مجلس اول» معروف شد و ملک المتکلّمین وارد خانهملت شد.
در جلسه افتتاحیه؛ او خطابه مشهور خود را درباره «اراده ملت» و «آزادی» ایراد کرد که موضوع سیاسی جدیدی بود و «برای اولیندفعه اعلام آزادی ملت از قید بندگی به زبان بزرگترین رهبر آن انقلاب اعلام گردید». فشردهای از متن آن بهقرار زیر است:
«بسمالله تبارک و تعالی فیکتابه المجید: الحمدالله الذی اذهب عنا الحزن ان ربنّا لغفور شکور. خدا را شکر که به توجه ظاهر و باطن امامعصر عجلاللهتعالی فرجهالشریف؛ و از شمول توجهات کامله پادشاه رعیتپرور عدالتگستر، امروز شب تاریک و بینوائی ایرانیان بسر آمد؛ و آفتاب سعادت و اقبال ایشان طلوع کرد. حسن استعداد و قبول قابلیت ملت سبب شد که پادشاه دلآگاه را نیت مقدس که در نجات مملکت و حیات ملت در خاطر الهام مظاهر نهفته بود، در این زمان سعادت فرجام بمنصه شهود رسانید و فرزندان عزیز خود را که در مهد رأفت پرورده بود، اینک در مصالح خود مطلق و آزاد داشته تا آنچه را که برای مصلحت وقت خود لازم دانند، بگویند و بکنند و خرابیهای گذشته وطن عزیز خود را مرمت نمایند.
اینک جای آنست که این هیأت مجلس در بیداری ملت و آگاهی آنان به حقوق مشروعه خود نهایت مساعدت را بهجای آورند تا ملت هم بتواند… حالکه از خوابغفلت برخاسته و درمقام مرمت خرابیها برآمده به راهنمائی علمای دینپرور و وزرای دولتخواه وطندوست کلیه معایب و نقائصی که مدار مملکت را از کار بازداشته، دور دارند…
دراین وقت با کمال مسرت و خوشوقتی ازطرف خود اصالتاً و ازجانب ملت ایران وکالتاً تشکیل این مجلس شورایملی را که فقط برای رسم افتتاح است شکر موفور بعمل آورد.»
یکیاز مورخان اروپائی که بهدنبال مسافرت به خاور نزدیک همزمان کتابی تاریخی نگاشته است، مینویسد: «این اولین مرتبهای بود که در کشور چندینهزارساله ایران بهنام حقوقملت و مداخلهملت در امور ملک و مملکت سخن گفته شده…» و سپس اضافه میکند: «انسان بهمقام معرفت و عمقکلام و پختگیگفتار و مراتب تحقیق خطیب معروف ملی پی میبرد… و ما متوجه میشویم که کلیه نکات حساس که حاکمیت را تضمین میکند و نقل و انتقال قدرت که در نتیجه انقلاب از شاه گرفته شده و به ملت واگذار شده است، چگونه با دقت و نزاکت در آن خطابه تاریخی تسجیل شده است… کاردار سفارت فرانسه که به زبان و ادبیات فارسی آشنائی دارد و چندسال است در ایران زیست میکند، میگفت: فصاحت بیان و بلاغت گفتار ناطق ملی ایران بدرجهایست که درتمام شرق نظیر ندارد؛ و همان فصاحت بیان و عمق عقاید و افکار اوست که یک ملت در خواب را بیدار کرده؛ و آن آشوب عظیم را بوجود آورده است». نظامنامه مجلس با مجاهدتهای فراوان او و سایر نمایندگان تنظیم شد و بهسرعت اقدامات مؤثر دیگری انجام گرفت.
پساز تأسیس مجلس و آگاهی و شناخت آن توسط ملت که هر روز بر این شناخت افزوده میشد، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل در شماره اول روزنامهاش بهنام «حبلالمتین» (صفحه چهارم، پنجشنبه ۱۷ ربیعالاول) چنین مینویسد:
«ایران تغییر کرده. آدم هرچه فکر میکند میبیند این مردم آدمهای پارسالی نیستند. هرجا بروی حرف مجلس است. هرکس را ببینی صحبت از ایران میدارد. هنوز یکصدا بلند نشده، مردم میروند ببینند چه خبر است. هنوز پنجنفر کمیسیون نکرده، مردم میدانند چه گفتهاند. از مجلس علنی و خصوصی و کلا آگاهند و کلمهبهکلمه حرفهای آنان را از حفظ میگویند:
روزها دور ملک المتکلّمین جمعاند و شبها پای منبر آقا سید جمالالدین ازدحام میکنند. نه شب آرام دارند و نه روز آرام میگیرند. واقعاً عجب دوری است، درآن زمان چهارنفر طباطبائی، بهبهانی، ملک المتکلّمین و سید جمالالدین قائدین ملت و رهبراناند؛ و محور حقیقی مشروطیت بودند؛ و دستگاه نوین را رهبری میکردند… عکسشان زینت بخش خانههاّ و دکانها بود و نامشان در مجامع خصوصی و عمومی ورد زبانها بود.»
لازم به تذکر است که در همین مجلس اول، جهانگیرخان جزء نمایندگان برگزیده ملت بود.
پساز مرگ مظفرالدینشاه و روی کارآمدن محمدعلیشاه، ستاره اقبال مشروطیت و آزادی رو به افول نهاد، درحالیکه کار «کمیته انقلاب» رونق بیشتری گرفت و جلسات آن هر نیمهشب تشکیل میشد. ملک المتکلّمین همزمان، برای حفظ آرمانهای صدمه دیده مشروطیت یک نیروی مردمی گسترده بهنام «انجمن برادران دروازه قزوین» ایجاد کرد و در خطابههای خود، مردم را به پیوستن هرچه بیشتر به این گروه تشویق میکرد. برای رفع نقائص «قانون اساسی» که در مجلس شورای ملی اول تدوین شده بود، درصدد نوشتن متمّمی برای آن برآمدند که بر سر مفاد آن میان شاه و نمایندگان اختلاف بروز کرد و بدین ترتیب فاصله بین دوطرف فزونی گرفت. ملک المتکلّمین در مورد معاهده سال ۱۹۰۷ میلادی که میان دو دولت روس و انگلیس بر سر تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ منعقد شده بود، خطابه مؤثری ایراد کرد.
وضع مجلس شورای ملی بسیار نگرانکننده شده بود و او تلگرافهای هشدار دهندهای به انجمنهای تشکیل شده در شهرهای گوناگون میفرستاد.
پایان ماجرا: سرانجام در سال ۱۳۲۶ه. ق. محمدعلیشاه ارگ دولتی را ترک کرد و به باغشاه، دور از مرکز شهر نقل مکان کرد و در آنجا سکنی گرفت؛ زیرا باغشاه یکیاز پادگانهای مهم پایتخت بود که میتوانست از جان وی محافظت نماید.
در سه ماه جمادیالاول همان سال به خانه میرزا سلیمان خان میکده ریختند که جمعی از یاران در آنجا گردهم آمده بودند. او را به باغشاه بردند و به زندانش انداختند؛ ولی ملک المتکلّمین موفق به فرار شد.
در شب ۲۳ جمادیالاول سال ۱۳۲۶ سربازان قزاق به سرکردگی لیاخُف روسی به فرمان محمدعلیشاه به مجلس حمله کردند و آن محل را به توپ بستند.
مشروطهخواهان گریختند و به پارک امینالدوله که در آن نزدیکی بود رفتند، ولی ملک المتکلّمین، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، قاضی ارداقی (واعظ قزوینی) و چندتن دیگر دستگیر شدند و به باغشاه انتقال یافتند. شب پیشاز گرفتاری، ملک المتکلّمین گفته بود: «امشب آخرین شب آزادی است»؛ و چنین نیز شد.
در راه و همچنین در زندان او را مضروب و مجروح کردند، بهگونهای که یکیاز انگشتان خود را از دست داد. او را با جامه خونآلود و پاره و زنجیر برگردن، همراه با میرزا جهانگیرخان درمیان دوصف قزاق و فراش به حضور محمدعلیشاه بردند. شاه با اهانت و ناسزاهای بسیار با آندو روبهرو شد. ملک المتکلّمین با آن وضع دلخراش؛ ولی مطمئن و مصمم در جواب، آخرین و یکیاز معروفترین خطابههای خود را درباره «اهمیت و بزرگداشت آزادی، عدالت، قانون به حقوق ملت» و همچنین استبداد شاه و دستگاه حکومتی ایراد کرد و سپس اینگونه به سخنانش خاتمه داد:
«ما بارگه دادیم این رفت ستم برما
برقصد ستمکاران تا خود چه رسد خذلان»
تو مرا میکشی در حالیکه از هر قطره خون من که بر زمین ریزد، یک نهال آزادی خواهد روئید.»
و شاه در جواب گفت: «ترا نوعی میکشیم که خونت بر زمین ریخته نشود»؛ و دستور داد تا او را بر دار کشند. چنین کردند؛ ولی طناب پاره شد. سرانجام او را به ضرب دشنه شهید کردند؛ درحالیکه خونش بر زمین ریخته شد. سپس میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل را نیز به شهادت رسانیدند.
به دستور شاه این دو «شهید راه آزادی» را در خندقی واقع در جنوب باغشاه رها کردند. نیمهشب مشروطهخواهانی که از این خبر آگاه شده بودند، آنان را در گورستانی کوچک که در جنوب همان محل واقع بود، به خاک سپردند. این واقعه در شب چهارشنبه ۲۴ جمادیالاول سال ۱۳۲۶ ه. ق برابر ۳ تیرماه به وقوع پیوست. چند روز بعد قاضی ارداقی نیز شهید و به آن دو پیوست.
ملک المتکلّمین هنگام شهادت تنها ۴۸ سال داشت. این سن میتواند شکوفاترین و کارسازترین دوره زندگی یک مرد باشد. او به آزادی نگاهی عارفانه داشت و باحصول آن، به «کمال انسانی» که غایت هدف عارفان بوده است، میاندیشید. در محدوده ادبیات سیاسی عهد مشروطیت نیز وی ازجمله شخصیتهای بسیار مؤثری بود که مفهوم کلمه «آزادی» را درکنار «عدالت»، و «ملت» را بهجای «رعیت» پیوسته تکرار میکرد و برای احقاق حق این مفاهیم یعنی «ملت و آزادی» جان خود را تقدیم ایران کرد. در یکیاز خطابههایش چنین میگوید: «بدون وصول به مقام منیع آزادی و جلوس در جایگاه رفیع آزادی و مستی از باده جانپرور آزادی و برخوردار شدن از تجلیات آزادی؛ بشر به گسترانیدن بساط حکمت و عدل و صعود به مرحله کمال انسانیت نائل نخواهد شد.»
و در آخرین شب زندگی با دوستان چنین گفت: «… درنتیجه سیسال فداکاری و کوشش بسیار، پرده ظلم و ستمگری را دریدیم و بیرق آزادی و مشروطیت را برافراشتیم و به تمام دنیا ثابت کردیم که ملت ایران قابل است که در ردیف ملل مترقی و آزاد جهان قرار گیرد… ما تخم آزادی و مشروطیت را در قلوب مردم ایران کاشتیم؛ و اینک موقع آن رسیده که با خون خود آن تخم فشانده شده را آبیاری کنیم و به قیمت جان خود مشروطیت را جاوید نماییم.»
یادش گرامی و روانش شاد باد.
و اینک مختصری درباره دو شهید دیگر
میرزا جهانگیرخان شیرازی، فرزند رجبعلی، مدیر روزنامه «صوراسرافیل» بود که بهدلیل نام روزنامهاش به صوراسرافیل ملقب شد. دکتر ملکزاده شرح حال او را چنین آورده است: وی در سنه ۱۲۹۲ قمری در شیراز متولد گردید. در اوان کودکی پدرش آقای رجبعلی درگذشت و عمه وی سرپرستی او را برعهده گرفت. پنجسال بود که با عمه و مادربزرگ خود به تهران رفت. چهاردهساله بود که به شیراز بازگشت و در آنجا به تحصیل پرداخت. مقدمات ادبیات، منطق و ریاضی را نزد اساتید زمان فراگرفت و به سال ۱۳۱۱ق. با عمع خود به تهران رفت و در دارالفنون و سایر مدارس عالی به تحصیل علوم و فنون جدید پرداخت و یکیاز دانشمندان گردید. دراین هنگام بود که نهضت آزادیخواهی آغاز شده بود.
در انجمنهای سّری ایران راه یافت و با بزرگان سیاسی ایران آشنا گشت و یکیاز ارکان عمده آزادیطلبان بهشمار آمد. روزنامهای موسوم به «حبلالمتین» و معروف به صوراسرافیل ایجاد کرد. تا آن وقت ادبیات طرز انشاء ایرانی عموماً و روزنامهها خصوصاً بهطرز نگارش قدیم، سراسر با الفاظ مسجّع و بیمعنی و خالیاز سود و اثر بود؛ که او در طرز انشاء و تحلیل مطالب روش جدید را پیش گرفت.
این روزنامه در اندیشه خوانندگان تأثیر فراوان داشت. بههمین جهت صوراسرافیل با مشکلاتی روبهرو شد. چندبار او را تکفیر و روزنامهاش را توقیف کردند. پساز اشغال مجلس، میرزا جهانگیرخان چنانچه در پیش ذکر شد، همراه با ملک المتکلّمین به وسیله قزاقها دستگیر و به باغشاه برده شد. احمد کسروی درباره او چنین مینویسد: «هنگامیکه از مقابل سفارت انگلیس میگذشتند، یک دسته ارمنی و اروپائی ایستاده بودند. میرزا جهانگیرخان ایشان را دید و آواز برداشت: «ما آزادیخواهیم». قزاقی از پشتسر شوشکه بر پشتسر او فرود آورد. خون روان شد. سپس آنان را به باغشاه بردند و روز چهارشنبه سوم تیرماه ۱۳۲۶ قمری او را خفه کردند»؛ درحالیکه جوان بود و تنها سیوسهسال داشت.
قاضی قزوینی (ارداقی) در سراسر وقایع مشروطیت فعالانه شرکت داشت و عضو همه کمیتههای تشکیل شده بود. به مجلس شورایملی اول راهیافته، از نمایندگان کارساز و فعال بهشمار میرفت. در امور فرهنگی نیز بسیار کوشا بود و مدرسهای در قزوین تأسیس کرده بود. در همه مراحل او و میرزا جهانگیرخان درکنار ملک المتکلّمین بودند و او را ترک نمیکردند. حتی در باغشاه درکنار او بودند. بعداز شهادت آندو، قاضی ارداقی را با سم «اِسترکنین» مسموم کردند و هنگامیکه از درد بدن و اندرون به خود میپیچید و فریاد میزد، قزاقی با پاره آجری چنان بر سرش کوبید که از آن ضربه جان داد. او را چون آن دو در بیابان پرتاب کردند و سپس او نیز در جوار دو شهید دیگر به خاک سپرده شد.
درباره بنای آرامگاه شهدای مشروطه:
زمانی نگذشت که اطراف قطعه شهدا درختکاری و گلکاری شد. یکسال پساز این واقعه، هنگامیکه احمدشاه قاجار به سلطنت رسید و وضع به نفع مشروطهخواهان تا حدودی دگرگون گشت، در روز ۲ ماهرجب سال ۱۳۲۷، در آرامگاه مجلس یادبود و سوگواری از جانب مشروطهخواهان برپاشد و طی اطلاعیهای به آگاهی همگان رسید. آزادیخواهان به تعداد بسیار بهتزیین آرامگاه پرداختند، خیمهوخرگاه برپا داشتند. دیوارها را با پرده سیاه پوشانیدند. چلچراغها مزار شهدا را روشن و دستههای گل آنها را پوشانید. منبری در صدر مجلس نهادند و کوچههای اطراف را آذین بستند. درآن روز مردم دست از کار کشیدند و گروهگروه برسر مزار حاضر شدند.
مجاهدینمشروطه بهمنظور احترام با تفنگهای واژگون بر دوش سرودخوانان وارد محوطه شدند. رجالمشروطهخواه و بزرگاندولت که در مجلس حاضر میشدند، در برابر آرامگاه، مراسم احترام بهجا میآوردند. دستهّای موزیک به نواختن سرودملی پرداختند و دانشآموزان با بیرق ایران در دست و سرودخوانان مزار شهدا را گلباران کردند. سپس ابوالحسن میرزا شیخالرئیس که خود در باغشاه ناظر صحنههای شهادت آنان بود، بر سر منبر رفت و نطق مؤثری در مناقب آنان ایراد کرد که صدای گریه و فریاد «مرگ بر بیدادگران» از هرسو برخاست. درخاتمه سنگی با تاریخ ۱۳۲۶ق. بهدست زعمای ملت روی گور ملک المتکلّمین نهاده شد و پساز ادای احترام، جلسه خاتمه یافت. روی سنگ این آیه شریفه کلامالله مجید حک شده است: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیلالله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون»
زمانیکه دکتر ملکزاده پساز پایان تحصیلات از خارج به ایران بازگشت، قطعه آرامگاه را خریداری و دور آن دیواری احداث نمود و بهترتیب آن همت گماشت. نقشه آرامگاه توسط استاد ارژنگ مجسمهساز طرحریزی و انجام شد که در حدود یکقرن از آن تاریخ میگذرد.
چندی پس از قتل ملک المتکلّمین، همسرش بهنام خدیجه سلطان خانم درگذشت و او نیز در جوار همسر بهخاک سپرده شد. سالیانی بعد دو فرزند آنان به نامهای اسدالله و محمدعلی نیز در این آرامگاه کوچک خانوادگی – تاریخی آرمیدند.
بنا به درخواست دکتر مهدی ملکزاده، اطاقکی در جوار مقابر پدر و مادر تعبیه شد تا او پس از وفات در کنار آنان قرار گیرد، که چنین شد.
اینک جای بسی خوشوقتی است که به همت و کوشش والای پنجمین شورای اسلامی شهر تهران، شهرداری تهران و زیباسازی شهر تهران با همکاری سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان تهران و همچنین بیمارستان لقمانحکیم (لقمانالدوله سابق) که در جوار آن واقع است، آرامگاه که فرسوده و اخیراً نیمهویران شده بود، با طرزی شایسته و مطلوب مرمت شده است. اینگونه، خاندان ملکزاده با کمال حقشناسی، سپاس فراوان خود را تقدیم همه مقامات دستاندرکار محترم، علاقمند، دلسوز و آگاه این نهادها مینماید. تاچه قبول افتد و چه در نظر آید.
گذشته از آن، نگارنده و سایر اعضای خانواده دکتر مهدی ملکزاده برخود واجب میدانند که از زحمات بیدریغ آقای مهندس نجمی که وکالت این خانواده را برای پیشبرد این امر خطیر پذیرفتهاند، قدردانی و سپاسگزاری کنند.
* استاد دانشگاه، نویسنده و پژوهشگر تاریخ