ملکالمتکلمین، فراتر از یک خطیب توانا، سیمایی نمادین از روشنفکر مذهبی مشروطهخواه بود که با شجاعت، استبدادستیزی و توانایی بیمانند در ارتباط با توده مردم شناخته میشد. او نشان داد که منبر میتواند قدرتمندترین سنگر مبارزه سیاسی باشد.
در قلب تهران امروز، در محوطه بیمارستانی که سنگ قبری ساده وجود دارد که یادبود مردی را نگاه داشته است که صدایش روزگاری طوفان میآفرید؛ مردی که لقب ملکالمتکلمین (شهید ملکالمتکلمین) نه یک عنوان تشریفاتی، که بازتاب واقعی سلطنت بیرقیب او بر منابر و در دلهای مشتاق آزادی بود. سرگذشت ناصرالدین، مشهور به ملکالمتکلمین، روایتی است از تولد در سکوت شهرستانی، اوجگیری در کوران انقلاب، و شهادت در خونینترین طلوع مشروطه، تا سرانجام آرامشی در حاشیه فراموشی شهری. این روایت پژوهشی، بر پایه منابع دست اول تاریخی و تحلیل تحولات سیاسی-اجتماعی عصر قاجار، زوایای زندگی این خطیب بیبدیل و تأثیرگذار را میکاود.
حاجی میرزا نصر الله ملک المتکلمین در ماه رجب ۱۲۷۷ قمری در محله درب کوشک اصفهان متولد شد.
ملک المتکلمین از خانواده علم و دانش است و پدرانش بتقوی و پاکدامنی معروف و مورد ستایش بودهاند. پدر بزرگش مرحوم حاجی میرزا مهدی بهشتی یکی از علماء بزرگ آن عصر بود و بزهد و تقوی سرآمد همکنان و مورد تقدیر و احترام اهل زمان در پرهیز کاری معروف بود. پدرش مرحوم میرزا محسن بهشتی به حسن خلق وظرافت طبع معروفیت بسزا داشته و از حکمت و عرفان بینصیب نبوده و طبع شعر هم داشته است. و در محیط علمی و مذهبی خانواده، مسیر تحصیلات حوزوی را پیش پای او نهاد.
از سن هفت سالگی نزد شیخ تقی بروجردی که خوشنویس بود و قطعات خط بسیار زیبا از او باقی مانده به فرا گرفتن زبان فارسی و مقدمات عربی چنانچه در آن زمان معمولی بود آموخت.
ملک المتکلمین در سن ده سالگی بود که مرحوم میرزا محسن بهشتی در سن پنجاه و سه سالگی فوت میکند و از سن شانزده سالگی در خدمت جناب آخوند ملاصالح فریدنی که یکی از برجستهترین شاگردهای حاجی ملاهادی سبزواری و یکی از بزرگترین حکما و دانشمندان عصر خود بود و در علم و تقوی مقام ارجمندی داشت و از دوستان مرحوم میرزا محسن بهشتی بشمار میرفت به آموختن علم معانی وبیان وحکمت الهی میبردازد و مدت هفت سال از آن سرچشمه دانش کسب افاضه و استفاده میکند.
هوش سرشار و ذوق بیمانندش در سخنوری، حتی در دوران جوانی، او را از هممقدمان متمایز میساخت. در اصفهان، نه تنها بر علوم دینی مسلط شد، بلکه با افکار نوگرایانه و انتقادی نسبت به وضع موجود آشنا گردید. فصاحت کلام، قدرت بیان شورانگیز، و شجاعت بیانی که بیپروا نقاب از چهره استبداد و فساد برمیداشت، به سرعت او را به یکی از وعاظ نامدار اصفهان تبدیل کرد. اما عرصه اصفهان برای طبع بلندپرواز و رسالت اجتماعی او تنگ بود. او عرصه نهایی را تهران، پایتخت سیاستزده قاجار میدید. در نیمه دوم دهه ۱۳۲۰ قمری، به تهران کوچید و به سرعت حلقهای از مشتاقان را گرد منبر پرشور خود جمع کرد. مساجد مهم پایتخت، به ویژه مسجد جامع تهران و مسجد میرزا موسی، شاهد سخنرانیهای آتشین او بودند که نه موعظهای صرفاً دینی، که خطابههایی سیاسی-اجتماعی بودند، تیغی برنده علیه جهل، استبداد، ظلم حکام و نفوذ بیگانگان. اینجا بود که لقب «ملکالمتکلمین»، به معنای «شاه سخنوران»، به حق بر او نهاده شد. کلام او سلاح بود و منبر، سنگر مبارزه.
در فضای خفقانآور اواخر سلطنت مظفرالدین شاه، جایی که هر صدای مخالفی به راحتی خاموش میشد، ملکالمتکلمین به جمع روشنفکران و آزادیخواهان پیشرویی پیوست که در پوشش جلسات ادبی و مذهبی در «انجمن باغ میکده» گرد هم میآمدند. این انجمن، به رهبری افرادی چون سید جمال الدین واعظ اصفهانی و ملکالمتکلمین، تبدیل به یکی از کانونهای اصلی شکلگیری اندیشه مشروطهخواهی و سازماندهی مخالفت با استبداد قاجار شد. ملکالمتکلمین، با استفاده از مهارت کم نظیرش در تفسیر آیات و روایات در راستای مفاهیمی چون عدالت، مساوات، قانونمداری و لزوم نظارت مردم بر حکومت، نقش مبدل دینی-فکری را ایفا کرد.
او به خوبی میدانست چگونه مفاهیم نوین سیاسی غربی را در پوشش مفاهیم آشنا و قابل هضم دینی برای توده مردم تبیین کند.
وی در سن بیست و دو سالگی ملک المتکلمین بمکه معظمه مشرف میشود و پس از مراجعت به بغداد قصد مسافرت هندوستان مینماید و بطوریکه از قرائن بدست میآید رغبت مسافرت هندوستان در نتیجه تشویق چند نفر از حجاج محترم ایرانی ساکن هندوستان بوده است.
سخنرانیهای او در باغ میکده و سپس در اماکن عمومی، جرقههای آگاهی را به خرمن خشم مردم از وضع نابسامان کشور میافکند.
در آستانه انقلاب مشروطیت ایران، کانونهای فکری و انجمنهای پنهان، نقش اساسی در شکلدهی به گفتمان انتقادی و بسیج افکار عمومی داشتند. در میان این حلقههای تأثیرگذار (انجمن باغ میکده) به عنوان یکی از نخستین و مهمترین این نهادهای مخفی، و شخصیت کاریزماتیکی چون ملکالمتکلمین به عنوان یکی از ارکان اصلی آن، جایگاهی بیبدیل دارد.
انجمن باغ میکده، واقع در محله چال میدان تهران، در ظاهر یک قهوهخانه و محل تجمع عادی بود. اما در پشت این نقاب عمومی، از حدود سال ۱۲۷۹ خورشیدی به بعد، تبدیل به مرکزی مخفی برای گردهمایی روشنفکران، روحانیون مترقی، بازرگانان آگاه و آزادیخواهان شد. این انجمن، برخلاف انجمنهای بعدی مشروطه، ساختاری کاملاً مخفی و عضوگیری محدود و گزینشی داشت. هدف اصلی آن، ایجاد تحول سیاسی بود.
ملکالمتکلمین با تسلط بر مبانی دینی و آگاهی از مفاهیم نوینی چون آزادی، قانون و حقوق ملت، در این انجمن به تلفیق این دو حوزه میپرداخت. استدلالهای او مبتنی بر قرآن و سنت برای ضرورت محدود کردن استبداد و استقرار عدالتخانه (پیشدرآمد مجلس)، برای مخاطبان مذهبی قانعکننده بود. و یکی از کارکردهای اصلی انجمن، تربیت سخنوران و مبلغان آینده مشروطه بود. ملکالمتکلمین با تجربه و فصاحت کمنظیرش، به آموزش فنون خطابه، استدلالورزی و روشهای اقناع تودهها به اعضای جوانتر (مانند سید جمال واعظ اصفهانی) میپرداخت. و از سوی دیگر خود ملکالمتکلمین مهمترین سخنران جلسات مخفی و بعدها عمومی بود. او در شکلدهی به جهتگیریهای سیاسی انجمن، ارتباط با دیگر گروههای مخالف از جمله روشنفکران سکولار، روحانیون ترقیخواه و بازرگانان ناراضی و برنامهریزی برای اقدامات (مانند تحصنها) نقش کلیدی داشت.
نقش انجمن و به ویژه ملکالمتکلمین در سازماندهی و هدایت فکری تحصن بزرگ در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) در سال ۱۲۸۴ خورشیدی، که یکی از نقاط عطف مبارزات منجر به مشروطه بود، بسیار برجسته است.
با اوجگیری نهضت مشروطه و صدور فرمان مشروطیت در ۱۲۸۵ خورشیدی، نقش انجمن باغ میکده به عنوان یک کانون کاملاً مخفی کمرنگ شد. بسیاری از اعضای آن (از جمله ملکالمتکلمین) به فعالیت علنی در مجلس اول و انجمنهای دیگر پرداختند و سرانجام به علت ترور فجیع ملکالمتکلمین به همراه میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل نماد پایان باغ میکده نیز محسوب میشد.
ملکالمتکلمین را میتوان یکی از پرتلاشترین و مؤثرترین شاگردان غیرمستقیم سیدجمالالدین اسدآبادی در ایران دانست. او نه در حلقهی مستقیم شاگردان سیدجمال بود و نه لزوماً همهی جزئیات اندیشههای او را میپذیرفت، اما روح کلی، شور انقلابی و محورهای اصلی تفکر سیدجمال، یعنی بیداری، مبارزه با استبداد و استعمار، وحدت، روشنگری و پیوند دین با سیاست برای اصلاح در وجود او بهطور زنده و فعال متجلی شد. ملکالمتکلمین این اندیشهها را در کورهی انقلاب مشروطه ایران قرار داد و با بیانی آتشین و شجاعتی مثالزدنی، به یکی از ستونهای فکری و عملی این جنبش تبدیل شد.
او آینهای بود که آتش سیدجمال را در دل جامعهی ایران عصر قاجار منعکس کرد و در راه تحقق آرمانهایش، جان خود را نیز فدا نمود و با صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه در مرداد ۱۲۸۵ شمسی و افتتاح اولین دوره مجلس شورای ملی، ملکالمتکلمین به عنوان یکی از ستونهای فکری و حمایتگر مردمی مشروطه، جایگاه خود را تثبیت کرد.
او اگرچه عضو رسمی مجلس نبود، اما نفوذ کلامش و ارتباط تنگاتنگش با نمایندگان و توده مردم، او را به چهرهای اثرگذار بیرون از دیوارهای بهارستان تبدیل کرده بود. خطابههایش در حمایت از مجلس و تبیین اصول مشروطیت، پشتوانه مردمی جنبش را تقویت میکرد. اما این دوران طلایی دیری نپایید. با به قدرت رسیدن محمدعلی شاه، مخالف سرسخت مشروطه، فضای سیاسی به سرعت تاریک شد. شاه جدید، مجلس را رقیبی خطرناک برای قدرت مطلقه خود میدید.
ملکالمتکلمین، به همراه دیگر سخنوران و روشنفکران مشروطهخواه مانند سید جمال الدین واعظ اصفهانی و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل (سردبیر روزنامه تندرو صوراسرافیل)، در کانون خشم شاه و درباریان مستبد قرار گرفتند. فعالیتهای آنان «اخلال در امنیت» و «تحریک اذهان عمومی» قلمداد شد.
در نتیجه فشارها و تهدیدات، در آستانه به توپ بستن مجلس، محمدعلی شاه دستور تبعید گروهی از سران مشروطهخواه، از جمله ملکالمتکلمین، سید جمال واعظ و شیخ محمد واعظ (پدر بزرگوار شهید مطهری) را به عراق صادر کرد. این تبعید، اگرچه تلخ بود، اما تنها مقطعی کوتاه از مبارزه او را تشکیل داد.
با شدتیافتن اختناق و سرانجام به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روسی در تیرماه ۱۲۸۷ شمسی و آغاز دوره سیاه «استبداد صغیر»، مشروطهخواهان در تبعید و داخلی، دست به سازماندهی مجدد زدند. ملکالمتکلمین و همراهانش نیز از تبعید بازگشتند و خود را به صفوف مجاهدین مشروطهخواه در شمال و سایر نقاط کشور رساندند. او بار دیگر از قدرت کلام خود برای تهییج مردم و مجاهدان علیه استبداد محمدعلی شاه استفاده کرد. نقش او در تقویت روحیه نیروهای ستارخان و باقرخان و سایر مجاهدین در جریان «فتح تهران» در تیرماه ۱۲۸۸ شمسی قابل انکار نیست. با سقوط استبداد صغیر و فرار محمدعلی شاه به سفارت روسیه و سپس خروج از کشور، مشروطهخواهان پیروزمندانه وارد تهران شدند. دوران جدیدی به نظر میرسید آغاز شده باشد. ملکالمتکلمین، اینک به عنوان یکی از قهرمانان بازگشته و پیروز جنبش، با امید به استقرار کامل مشروطیت و تحقق آرمانهای عدالتخواهانه، به فعالیت خود ادامه داد. سخنرانیهایش کماکان پر شور و افشاگرانه بود، حالا نه فقط علیه شاه مخلوع، که علیه هرگونه انحراف از مسیر مشروطه، فساد و نفوذ قدرتهای خارجی.
اما کینه محمدعلی شاه و عوامل داخلی وفادار به او و نیز مخالفان داخلی مشروطه که از تندرویهای برخی عناصر نگران بودند، هنوز خاموش نشده بود. و در این میان علیاصغرخان اتابک (اتابک اعظم) نقش کلیدی در زمینهسازی دشمنی شاه با مشروطهخواهان تندرو داشت. سیاستهای سرکوبگرانه او و گزارشهایش به شاه، ملکالمتکلمین را به عنوان یک عنصر بسیار خطرناک معرفی کرده بود. نفرت شاه تا حد زیادی محصول تحریکات اتابک و اطرافیانش بود. و از سوی دیگر شاپشال (پزشک و مشاور ویژه شاه) و دیگر درباریان محافظهکار که منافع خود را در خطر مشروطه و افشاگریهای کسانی مانند ملک میدیدند، با تحریک شاه و بزرگنمایی خطر این افراد، در ایجاد جوّی که به صدور دستور قتل منجر شد، نقش مؤثری داشتند
ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، به دلیل صراحت لهجه، نفوذ عمیق در مردم و انتقادات تندشان، به نمادهای خطرناکی برای این جریان تبدیل شده بودند. توطئهای برای ساکت کردن این دو صدای رسا طراحی شد.
محمدعلی شاه قاجار که پس از به توپ بستن مجلس (تیر ۱۲۸۷) دستور مستقیم حذف فیزیکی مخالفان خطرناک در زندان باغشاه، بدون محاکمه را داد و کلنل ولادیمیر لیاخوف که نماینده قدرت استعماری روسیه و بریگاد قزاق بود، مجری اصلی دستورات شاه در سرکوب مشروطه خواهان بود و سازماندهی و اجرای عملیات قتل زندانیان در باغشاه زیر نظر مستقیم او انجام شد.
مرگ ملکالمتکلمین در سحرگاه روز ۲۴ تیر ۱۲۸۷ شمسی (حدود ساعت ۴ بامداد)
داخل محوطه باغشاه تهران، که در آن زمان به عنوان اردوگاه قزاقهای تحت فرماندهی روسها و مقر موقت محمدعلی شاه پس از به توپ بستن مجلس تبدیل شده بود. ملکالمتکلمین و چند تن دیگر از سران مشروطه، پس از کودتای ضد مشروطه، در باغشاه زندانی بودند. آن روز، نگهبانان زندان در باغشاه به سراغ ملکالمتکلمین و همزندانی او میرزا جهانگیرخان شیرازی (صورتاسرافیل) آمدند و به آنها اعلام کردند که از محل حبس خود خارج شوند و در محوطه نسبتاً خلوت باغشاه راهنمایی کردند. و در نقطهای مشخص و از پیش تعیین شده در باغشاه، جلادان و قزاقهای حاضر، ملکالمتکلمین و میرزا جهانگیرخان شیرازی را به طرز فجیعی به قتل رساندند و در نهایت وی در سن چهل و هشت سالگی پس از انهدام مشروطیت و کشته شدن صدها فرزند رشید و آزاد مرد ایران بدست سپاء ظلم و بیدادگری و ویران شدن مجلس شورای ملی در باغ شاه شهید شد و روح پاکش به وصال قدس خالق کل واصل گردید.
روایت غالب حاکی از آن است که ابتدا آنها را خفه کردند و سپس برای اطمینان، با شمشیر گردن زدند. برخی منابع از شلیک گلوله نیز نام بردهاند، اما روش خفه کردن و سپس سر بریدن، مشهورتر است. جسد قاضی ارداقی نیز کمی بعد در همان حوالی یافت شد.
این ترور، نقطهای سیاه در تاریخ جنبش مشروطه ایران است. این واقعه، یک ترور سیاسی برنامهریزی شده بود که با هدف خاموش کردن یکی از بانفوذترین و شجاعترین صدای مخالف استبداد محمدعلی شاهی و حامیان داخلی و خارجی آن انجام شد.
این واقعه نه تنها سه تن از مبارزان مشروطه را از میان برداشت، بلکه نمادی از خشونت و بیقانونی حاکم در دوره استبداد صغیر و نشاندهنده عمق وابستگی دربار قاجار به نیروهای خارجی (روس) برای سرکوب داخلی شد.
سنگ یادبودی که بعدها نصب شد، در گوشهای از محوطه بیمارستان لقمان باقی ماند، یادآور شهیدی که پیکرش نیز، مانند آرمانهایش در طول تاریخ، دستخوش تلاطمهای سیاسی و توسعه شهری بیتوجه به میراث تاریخی شد.
شهادت او در اوج پیروزی ظاهری مشروطه، تلخترین پارادوکس جنبش را نمایان ساخت. دشمنی سرسختانه نیروهای کهنه در برابر هر تغییری، حتی پس از شکست ظاهری. نقش او در انجمن باغ میکده به عنوان کانون فکری، در تهییج تودهها برای مطالبه عدالت، در همراهی با مجاهدین فاتح تهران، و در نهایت شهادتش، او را به یکی از اسطورههای جنبش مشروطیت ایران تبدیل کرد. مورخانی چون احمد کسروی در «تاریخ مشروطه ایران» و مهدی ملکزاده در «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران»، بارها به تفصیل به نقش محوری و فداکاریهای او اشاره کردهاند. کلام آتشین او، اگرچه در باغشاه خاموش شد، اما طنین آن در شعارهای آزادیخواهانه نسلهای بعدی ایران ادامه یافت. یاد او و همرزمش صوراسرافیل، همواره یادآور بهای سنگینی است که پیشگامان راه آزادی و عدالت در ایران پرداختهاند و ضرورت پاسداشت این میراث خونین را فریاد میزند.