روزها یک به یک سپری می شوند و باز به غربت غدیر می رسیم.
غدیر از آن جهت حتی در میان ما شیعیان غریب است که نمی شناسیمش؛ اسفناک نیست که آن سخنور می گوید: حادثه ای در گذشته بود، حالا چه اهمیتی دارد که چه کسی در آن روزگار بر مسند خلافت بوده؛ به چه کار ما می آید؟” ؟
راستی اگر ماجرایِ غدیر، صرفاً دعوایی تاریخی و مصرف گذشته بوده، چرا با آن تاکید از سوی خداوند به رسول ابلاغ شده که: “اگر این پیام را نرسانی، گویی تمام رسالتت را نرساندی”؟
چه روحی در این پیام ها نهفته بود که اگر در کالبدِ اهل اسلام دمیده نمی شد، آئین شان تبدیل به پیکری بی جان می شد؟
مگر می شود به خاطر اسلام گرد هم جمع شویم و روحِ اسلام و عبودیّت را موضوعی تاریخیِ و غیر مهم تصوّر نمائیم؟
اما جدا از آنکه پیامِ غدیر، نمودار روح بندگیِ خداست و مادامی که قرار است انسان، خدا را عبادت کند، وحیِ غدیر نیز جاری و ساری است، برای آنان که در کنار آئین بندگی، این سوال را در ذهن دارند که پیام غدیر به چه کارِ زندگیِ دنیاییِ انسانِ امروز می آید، دو سه عرضِ کوتاه دارم.
مایلم که عرایضم را به سخنانِ بانویی مستند سازم که در همان آغازِ انحراف از غدیر، خروشید و بر آنان که اهل کودتا را با بیعت یا سکوتشان تایید کرده بودند، خبری هولناک از آینده ای نزدیک داد:
“با کنار گذاشتنِ علی، به زودی دچارِ استبداد خواهید شد.”
آری ارزشِ همیشگیِ غدیر را می توان از مویه ها و شِکوِه های فاطمه شناخت. فاطمه زهرا از اینکه جامعه با کنار گذاشتن رهبریِ علی، دچار استبداد می شود، می گریست.
آنان که اهل تاریخ هستند به خوبی صدقِ این گفتار فاطمه را در روزهایی آتی که دیگر خودش از دنیا رخت بربسته بود، مشاهده کردند.
همه دیدند که رهبرانی که به جای علی آمدند، با مخالفین خود چه کردند؟ از مالک بن نویره بگوییم یا سعد بن معاذ؟
از هجوم به خانه ای بگوییم که تنها جرمِ اهلش این بود که حاکمیتِ خلیفه را نپذیرفته بودند، همگی تهدید به قتل و خراب کردن سقف خانه بر سرشان شدند، یا از کتک خوردن عبدالله بن مسعود و تبعید ابوذر صحابیان بزرگ و پاکیزه ی رسول خدا؟
از کدامشان بگوییم؟
اما علی علیه السلام، مسند نشینیِ حاکم را وابسته به اراده ی مردم می دانست و احقاقِ این حقِ الهی را در گرو اقبالِ جامعه بیان می کرد و می فرمود اگر حضور پرشمار مردم نبود، حاکمیت را رها می کردم.
اشتباه نشود!
حجّت خدا، به معرفی خداست؛ اما همین حجّت آنگاه قدرتِ سیاسی را به دست می گیرد که مردم به حکومت او روی آورند: ” لنا حق فان اُعطیناه و الا رکبنا اعجاز الابل و ان طال السری”
سراسر منطق و سیره ی علی ع در نحوه ی شکل گیری حاکمیت و برخورد با مخالفان، حاکی از نگاه آزاد و استبداد ستیز ایشان است.
ببینید آنگاه که علی، سالها بعد از فاطمه، بر مسند نشست، چه رفتاری با مخالفین خود داشته است.
مگر این عبدالله بن عمر و سعد ابی وقاص نبودند که از بیعت با او سرپیچیدند، علی آنها را رها کرد و آنها را مجبور به پذیرفتنِ حاکمیتِ خویش نکرد؟
مگر این عبدالله بن زبیر ، سعید بن عاص و مروان بن حکم نبودند که علیه او جنگی بزرگ به راه انداختند، به صورت او و فرزندان و یارانش زخمها زدند و جمعیتی را کشتند، اما وقتی اسیر شدند، علی آنان را بخشید؟
مگر این خوارج نبودند که آشکارا و در حضور مردم به علی ناسزا می گفتند، امام حتی حقوقشان را نیز از بیت المال قطع نکرد و به آنها گفت تا وقتی علیه من سلاح نکشید، با شما نمی جنگم؟
و چقدر این حرف معاویه عجیب است. آنگاه که زنی از معاویه در حضور خودش انتقاد کرد، زبان به اعترافی بزرگ گشود؛ گفت : علی شما را عادت داده که در حضور حاکمان جرات پیدا کنید و اعتراض نمائید؛ چقدر طول می کشد که اصلاحتان نمایم!!
باری!
آنچه معاویه به عنوانِ اشکالِ حکومت داریِ علی بیان کرد، باورِ راستینی بود که امام از پیامبر آموخته بود و همان را به مالک اشتر تعلیم کرد:
“مالک! وقتی مردم برای اعتراض درباره ی حقوق خودشان به نزدت آمدند، سربازانت را مرخص کن! مبادا مردم با مشاهده ی نظامیان، دچار ترس شوند و زبانشان از مطالبه ی حقوقشان بند آید؛ چون من بارها از پیامبر شنیدم که جامعه پاکیزه نمی شود مگر آنکه ضعیفان بدون لکنت زبان حق خود را از زورمندان بستانند.”
عجب تعبیر شگفت انگیزی!
بنگرید که معاویه، چنین آزادی بیانی را در جامعه ی علوی نکوهش می کند و نوید می دهد که به زودی زبان مردم را کوتاه می کنم تا برابر سلطان به خود جرات ندهند که اعتراضی داشته باشند.
اگر این آگاهی ایجاد شود که غدیر، معرفی انسانی است که هدف آفرینش را در تمام ابعادش برآورده ، انسانی که بزرگترین حامیِ آزادی انسانها و دشمن سرسخت استبداد است، آنگاه معلوم می شود که گریه های فاطمه از فراموشیِ غدیر به حال آدمیانی بود که با پایمال شدن پیام غدیر، آگاهی و آزادی شان قربانی شد.