قالب فکری ما و به خصوص حقوقیھا و سیاسیھا با مفھومی از دموکراسی شکل یافته که انتخابات و برگزیدن افراد برای حکومت کردن بر مردم در نھادھای قانونگذاری و اجرایی و سپس با تکوین و پیدایش احزاب و گرایشھای سیاسی گوناگو ِن حرفهای گره خورده است و شکل دیگری از سیاستورزی و حکمرانی دور از ذھن به نظر میرسد. وقتی در تعریف دموکراسی میگوییم حکومت مردم برمردم، ازسوی مردم و برای مردم چیزی که بلافاصه به محاق میرود ھمان »مردم« است، چون چیزی که به جای مردم ذھن را اشغال میکند ظھو ِر مفھوم »نمایندگی« است.
در این معنا، سیاست و سیاستورزی حوزهای بسیار پیچیده و تخصصی تلقی میشود که مردم و به اصطلاح عوامالناس از آن سر درنمیآورند و از این رو مردم باید آنرا به اھل خبره و کسانی واگذار کنند که دانش و تجربه و تخصص آنرا دارند و سالھا در سیاست و سیاستگذاری ممارست داشتهاند. موضو ِع ادعای خبرهگی و شایستگی در سیاست و سیاستورزی و نسبت آن با دموکراسی و انتخابات و حکمرانی را باید در فرصت دیگری واکاوی کرد، اما پرسش مھم در اینجا این است که آیا مفھوم و شکل دیگری که ممکن است حقیقیت و راستی دموکراسی را بازنمایی کند و آنرا در مفھوم تقلیلگرایانه »دموکراسِی نمایندگی« محصور ننماید ھم وجود دارد؟ برخی از فیلسوفان سیاسی تلاش کردهاند تا ما را با حقیقت و راستی مفھوم دموکراسی و وارونهگی آن از پس قرنھا آشنا کنند و ناحقیقت دموکراسِی نمایندگی و دموکراسیھای معاصر را نشانمان دھند.
یکی از این فیلسوفان سیاسی معاصر آلن بَدیُو است. اُد لانسلَن گفتگویی طولانی با آلن بَدیو داشته که آنرا با نام »در ستایش سیاست« منتشر ساخته است. لانسلَن که خود مدرس فلسفه است با پرسشھا و نکات کلیدی از بَدیو، سمت و سویی مھم به گفتگوی سیاسی میدھد که میتواند خوراک اندیشهای در سیاست و وضعیت کنونی ما ھم باشد. در پاسخ به این سوال که آیا سیاست غیر از نزاع میان فرصتطلبان و کلبی مسلکھا معنای دیگری ھم دارد، بَدیو بین دو مفھوم از سیاست تمایز قائل میشود. مفھوم اول که با شگفتی، قدمتی به درازای تاریخ دارد، با قدرت و سازمان دولت و حکومت پیوند خورده است. مسئله بنیادین این مفھوم از سیاست، کسب قدرت، تاثیر بر قدرت، حفظ و کاربرد قدرت و ھر آنچه به نھاد حکومت و دولت مرتبط میشود، است. این دیدگاه در عمل با رقابِت مخرب، فساد و فرصتطلبی، ریاکاری و پنھانکاری، دروغ و رذالت و کسب و استمرار قدرت به ھر بھائی شکل گرفته است. سرآمدترین فیلسوف این دیدگاه نیکولو ماکیاولی است که ھنر سیاستورزی و رویهھای تسخیر و ماندگاری در اریکه قدرت و دولت را راھنمایی میکند. این رویکرد به سیاست را میتوان رویکرد »سیاست به مثابه قدرت« یا »قدرت برای قدرت« یا به تعبیر من »سیاست-دولت« نام نھاد. در مقابل، رویکردی از سیاست شکل گرفت که ارتباط وثیقی با عدالت داشت. با ورود مفھوم عدالت به عرهھ سیاست، دیگر مفھوم تسخیر قدرت برای حکومت کردن نمیتوانست بدون محدودیت و قید و بند باشد. این مفھوم از سیاست باید نسبت خود را با جماعات و اجتماع انسانی و عدالت بازتعریف میکرد و در نتیجه سوال اساسی را که مطرح میساخت این بود که »قدرت عادلانه چیست؟« طبعا در سیاست عادلانه باید به مقولهھایی مانند برابری و آزادی در جوامع انسانی و رابطه آن با سیاستورزی و حکمرانی پرداخته شود. چشمانداز سیاست در این رویکرد تحول عمیقی یافت و لذا به قدرت دولت به عنوان ابزاری نگریسته شد که امکان انتقال نھایی آن به دستا ِن مردم فراھم شود. بَدیو این رویکرد را »سیاست به مثابه عدالت« یا »قدرت برای عدالت« یا به تعبیر من »سیاست-مردم« مینامد. سیاست از نظر آلن بَدیو یک کنش و یک فرآیند است که در آن کنشگران و نھادھا و جنبشھای مردمی در یک اقدام سیاسی به حقیقت آنچه شایسته آن است، دست مییابند، اما یادآوری میکند جماعتی که مورد نظر وی است، جماعتی است که از قید و بند سلطهھای تحمیلی و دستهبندیھای تصنعی رھا شده باشد. به باور وی ھرگاه چنین امکانی در تاریخ یک جماعت انسانی رخ دھد که به نظم قدیمِی ناعادلانه و ظالمانه خاتمه دھد و تسلط بر سرنوشت خود را بهدست گیرد، در آن لحظه، آفرینشی تاریخی بهوقوع پیوسته است. باید به این حقیقت اعتماد داشت که چنین اجتماع انسانی که قادر است نظم سیاسی نوینی را بر اساس برابری و آزادی بنا کند و نظِم قدیمی ناعادلانه را درھم بشکند، توان تسلط بر سرنوشت خود و آغاِز عدالت را خواھد داشت. در پاسخ به این پرسش که اگر ما در انتخابات شرکت میکنیم و فلان حزب یا گرایش سیاسی را برای تشکیل دولت برمیگزینیم و پس از انتخابات به یکباره مردم ناپدید میشوند، در این صورت، ما با چه مفھومی از دموکراسی سر و کار داریم؟
آلن بَدیو میگوید باید به ریشهھای دموکراسی معاصر برگردیم که ھمانا پارلمانتاریسم انگلیسیی است که از اواخر قرن ھجدھم رواج پیدا کرده است. مدل دموکراسِی پارلمانِی انگلیسی بازتاب دھنده واقعی حیات و کنش جمعی مردم نیست؛ چون آنچه را نمایش میدھد، مفھوم نمایندگی یا بھتر بگوییم واسطهگری و دلالی در سیاست و حکمرانی یا ھمان»سیاست- دولت« است و حال آنکه حقیقت دموکراسی در بیواسطهگی یا در ھمان مفھوم »سیاست-مردم« نھفته است.
به سخن دیگر، از نظر بَدیو الگوی رایِج دموکراسی خود نوعی از دولتگرایی و سازمان انتخاباتی دولتی است که نمایندگان و وکلای مردم بدنبال رقابت و فرصتطلبی و رانتخواری و فساداند و فقط سایه و َشبحی از دموکراسی و مردم را بازنمایی میکنند.
وی به ریشهشناسی یونانی واژه دموکراسی که ترکیبی از »دمو« و »کراتوس« است، میپردازد و به جای آنکه آنرا به حکومت مردم برگرداند، آنرا به »قدر ِت مردم« ترجمه کرده و الگوھای سایهوار دموکراسِی نمایندگی را با داستان چوپان دروغگو مقایسه میکند. آنسلن از بدیو میپرسد اگر دموکراسی فعلی به دلایل پیشگفته در دنیای کنونی مصادره شده است و شر ضروری است که باید بهناچار آنرا تحمل کنیم، و در دنیای فعلی دموکراسی مستقیم و بیواسطه صرفا در اجتماعات کوچک امکانپذیر است، چگونه نقش مردم در سیاست را تعریف کنیم؟
پاسخ میدھد سیاست را نباید بهگونهای تعریف کرد که بلافاصله پای دولت در آن مطرح شود، چون به این ترتیب اولین مسئله این خواھد بود که برای اینکه بتوان تغییری ایجاد کرد باید ابتدا دولت را فتح کرد و چون عملا نمیتوان بر آن مسلط شد، پس کاری ھم نمیتوان کرد. او به امکانھایی میپردازد که به جماعتھا، جنبشھای مردمی و دانشجویی، سندیکاھا و اتحادیهھای کارگری، کارمندی و معلمی در مقیاس کوچک توان تصمیمگیری در خلق و آفرینش رخدادھا و وقایع تاریخی مانند رخداد مه ۱۹۶۸ و رخداد »بھار عربی« و )با ھمین قیاس( اعتراضات سال ۱۴۰۱ در ایران و مانند آنرا برای شکلگیری اندیشهای برای دگرگونی آینده اجتماع در مقیاس بزرگتر را فراھم میآورد. اگر سیاست-مردم و دموکراسی حقیقی بھ معنای حضور مستقیم و بلاواسطه مردم در سیاست و برای تعیین سرنوشت و آینده خود را حقیقِت سیاست از نظر آلن بَدیو بدانیم، شاید با الھام از والتر بنیامین بتوان تاسیِس نمایندگی و وکالت سیاسی را شکل
وارونه و بتوارهای از سیاست و دموکراسِی حقیقی بشناسیم که تنھا در لحظه معجزه انقلابِی مردم درھم خواھد شکست