محرم رسید وما همچنان سرگشته که چگونه این خشونت بیانتها در شصتویکمین سال از هجرت و پنجاهمین سال پس از رحلت پیامآور اسلام توسط امت او بر نواده و خاندان او روا داشته شد؟ شاید یکی از رهگشاترین روایتها در این باره، روایت امیر سخن در نهج البلاغه باشد. هم او که حسین؛ فرزندش و پنج پسر دیگرش و نوادگانش در این خشونت کور به شهادت رسیدند و خانماناش به اسارت گرفتهشدند. سلام ودرود خدا بر آنان باد.
امروزه ناظران بر جهان اسلام اغلب از آن سخن درشت میشنوند وصحنههای خشونتورزی میبینند. خِرَد خانهنشین شدهاست و شلاق سروری میکند. دین به مثابهی اندیشه و بازگشت به فطرت انسانی به سویی راندهشده و شریعتِ اشعری حکومت میراند. و بسیار کسان در جهان اهل سنت به نام بازگشت به سلف خود را بر حق میدانند که خون هرکس که چون آنان نمیاندیشد بر زمین بریزند. جهان را به سادگی به سرای اسلام و سرای کفر تقسیم کنند و هرکس چون آنان نیست در سرای کفر جای دارد و سزایش جانش است. وشوربختانه، سنت آنان در میان شیعیان نیز به نام غیرت دینی کموبیش ستوده میشود. و رگهای گردن ورمکرده نشان دینداری شمرده میشود. ولی، سخن این است که آیا به راستی سنت سلف صالح خشونت بودهاست؟ ویا اینکه این سنت امویان بودهاست که حتی یک روز به پیامبر اسلام ایمان نیاوردند؟
شاید نخستین کسی که موضوع کاربست خشونت و فرجام آن را به میان کشد و با مردمان در میان گذاشت، مولی علی علیه السلام است. او در خطبه شقشقیه که امیر سخنانِ او است میفرماید:
«خلافت را چون شترى ماده دیدند- و هر یک به پستانى از او چسبیدند، و سخت دوشیدند، و -تا توانستند نوشیدند- سپس [خلیفه اول] خلافت را [پس از خود] به بسترخشن و درشتناکی افکند، بستری که درشتىاش پاى را مجروح مى کرد و ناهموارىاش رونده را به رنج مىافکند. [از این روی] لغزیدن و به سر در آمدن و پوزش خواستن [خلیفهی دوم] فراوان شد.
مردم گرفتار شدند همانند کسى که بر اسب سرکش نشستهاست، که هرگاه مهارش را مىکشید، بینى اش مجروح مى شد و اگر مهارش را سست مى کرد، سوار خود را سرنگون میکرد تا بمیرد.
به خدا سوگند، که در آن روزها مردم، هم گرفتار سردرگمی [از درآمیختگی حق و باطل] بودند و هم سرکشى. هم دستخوش بى ثباتى بودند و هم رویگردان از حق. و من بر این زمان دراز در گرداب محنت، شکیبایى مى ورزیدم».
فرجام هدایت امر خلافت به سمت و سوی خشونت، برآمدن امویان بود.
عابد الجابری در عقل سیاسی عربی نشان میدهد که چگونه دو نهاد قبیله و غنیمت در کنار ضعف نهاد عقیده، منجر بر برآمدن امویان گشت. اکنون ۱۴۰۰ سال از آن زمان میگذرد. هرچند امویان بیش از نود سال حکومت نکردند، لیکن سنت خونریزشان که سنت عربان آن زمان بود بر خلاف سنت رسولالله (ص) به نام سنت سلف صالح بر جهان اسلام حکم میراند. بنیان نظری کژروی، برابر دانستن عمل صحابه -سلف صالح که بیگمان متاثر از سنت قبیله و زرقوبرق غنیمت بوده، با متن دین است. حال آنکه احتمال خطا در عمل صحابه وجود داشته و فراتر آنکه فهم آنان از وقایع روزگارشان، پدیداری تاریخی و تابعی از شرایط و موقعیت اجتماعی-تاریخی بودهاست. مقدس و مطلقسازی فهم انسانها و برابر دانستن آنها با متن دین، این دلیری بیرحمانه را برای خونریزی در جامعه مسلمانان فراهم آوردهاست. تا جایی که خون اباعبدالله و یارانش را برای کسب رضای حق و رسیدن به بهشت در ۱۴ قرن پیش و کشتار دستِجمعی مسلمانان را در روزگاران ما برای حاکمیت اسلام و اعمال خشونت را بهنام امر به معروف و نهی از منکر روا بدارند.
من یارای آن ندارم که سخنی در باره اباعبدالله به زبان برانم. لیکن، همراه با اشک به ریشهی و فرایند شکلگیری خشونت مقدس در اسلام نیز میاندیشم. شوربختانه، رها کردن فضای بحث و گفتوگوی دینی از سوی علما به قدارهبندان، فضا را علیه دین در مهد تشیع شورانیدهاست. افسوس که چشمان بینا کم است.
در ارتباط با مساله پیشگفته، به یادداشتی ارجمند از اندیشمندی فرزانه؛ جناب آقای رسول جعفریان برخوردم که آن را به مشارکت با شما در میان میگذارم.
اسلام اموی چگونه اسلامیست؟
امسال هزار و چهارصدمین سال تأسیس دولت اموی است. ابن عبدالبر در کتاب استیعاب میگوید: در جمادی الاولی سال ۴۱ بود که حسن بن علی (ع) حکومت را تسلیم معاویه کرد، و آن وقت ۶۶ ساله دو ماه کمتر داشت. معاویه تا رجب سال ۶۰ حکومت کرد، و پس از دولت یزید و پسرش معاویه دوم، دولت اموی، در شاخه مروانی تا سال ۱۳۲ جمعا ۹۰ سال حکومت کرد. از تاریخ تأسیس آن تاکنون که سال ۱۴۴۱ (قمری) است، دقیقا ۱۴۰۰ سال گذشته است.
اسلام عثمانی یا اموی، در مقابل اسلام علوی شکل گرفت، و توانست در یک دوره حساس نود ساله، با کنار زدن علویان و دیگر رقیبان، نه تنها یک امپراتوری عربی در پهنه وسیعی از ربع مسکون وقت ایجاد کند بلکه تلقی و تفسیر خاصی از اسلام را هم در عمق ذهن امت اسلامی استقرار بخشد. دوره اموی، از این جهت که نخستین قرن شکل گیری فرهنگ اسلامی است، بسیار مهم است و دیدگاههای امویان سخت در آن نفوذ دارد. البته همان زمان، جناحهای مخالف دیگری هم به جز علویان بودند که درباره اسلام عثمانی، تأمل داشته و آن را نمیپذیرفتند. خوارج، جناحی از قریش از پیروان خاص شیخین، مانند جریان ابن زبیر، و نیز جریانی وابسته به معتزله و مرجئه با رهبری ابوحنیفه که مخالف امویان بودند، اما جریان غالب و اسلام فراگیر متعلق به امویان بود.
اساس این دولت، غلبه دادن نگرش عربی و قبیلهای و حاکم کردن عنصر عرب بر اسلام بود. آنها تلاش کردند دین را تفسیر عربی کنند و در این کار موفق بودند. یک تجربه مهم در این دولت، غلبه دادن عنصر «فتح» و «جنگ» و خشونت بود که در اسلام اموی سخت غالب شد، خشونتی از نوع حجاج و یا حتی خود عبدالملک و فرزندانش مثل هشام، رنگی بود که اسلام اموی را پوشش میداد و وجود کسانی مثل عمربنعبدالعزیز که تلاش کرد در این زمینه متفاوت عمل کند، اثری نگذاشت و از آن تنها یک خاطره باقی ماند.
در نگرش سیاسی اسلام اموی، هر نوع شورش و مخالفتی برای اصلاح، نوعی فرقه گرایی است و جماعت و طاعت در زمره مفاهیم اصلی هستند. در این نگاه، امام حسین یک تفرقه افکن است که میکوشد الفت و محبت میان امت را از بین ببرد. اسلام اموی، در این نود سال، برای اصل دین ارزش قائل نبود و از آن فقط به عنوان یک ابزار استفاده میکرد. لذا چندان به آموزش دین در میان مردم بها نمیداد، اما تسلط سیاسی را اصل میدانست. اسلام اموی، برای فتوحات و توسعه جغرافیایی ارزش زیادی قائل است و یکسره کوشش میکرد تا بتواند سرزمینهای بیشتری را در اختیار داشته باشد، اما در تعمیق اسلام در جامعه کاری نمیکرد.
شواهد تاریخی از دوره امام سجاد (ع) که در همین عصر میزیست داریم که مردم با سادهترین احکام شرعی خود آشنا نبودند، اما دامنه فتوحات تا اندلس کشیده شد، و دهها هزار اسیر و برده و کنیز و در واقع دخترکان زیبا و ماه روی اندلسی و غیره، سوار بر دهها کشتی، به شام و حجاز آورده شدند تا در کار عیش و زندگی روزمره سران عرب خدمت کنند. راستش، بردگی که اسلام کوشید آن را کمرنگ کند و حضرت رسول (ص) خودش یک بار هم اسیری را برده نکرد، در عصر اول فتوحات و سپس در دوره اموی به صورت یک اصل درآمد و برای همیشه در فقه منتسب به اسلام، استوار شد. اسلام اموی بود که صدها هزار برده ایرانی را به میان اعراب برد و برای آن قاعده و قانون نوشت. در این اسلام، رفتار عربِ فاتح با ایرانی و بربر و رومی، هیچ تفاوتی با مغولان نداشت و مثل هر فاتح دیگری رفتار میشد. تلاش بعدی مسلمانان در پیراستن چهره اسلام از آنچه امویان کردند، چه اندازه مؤثر بود، نمیدانم.
این یادداشت را نوشتم تا عرض کنم، ما در شناخت اسلام اموی و عثمانی، در شناخت رنگی و لعابی که امویان بر اسلام زدند و آثارش در عمق فکر و فقه اسلامی باقی ماند، هنوز کار جدی نکردهایم. این تاریخ، بهانهای شد تا یادآور شوم که لازم است در این باره تحقیقات جدیتری صورت گیرد.