بدون تردید، یکی از غمانگیزترین و ناگوارترین رویدادهای بعد از انقلاب، رویارویی میان نظام و مجاهدین بود. هر قدر در خصوص ابعاد لطماتی که این برخورد بر کل انقلاب وارد ساخت، گفته شودسخنی بهاغراق نرفته. شخصاً معتقدم که یکی از دلایلی که باعث گردید تا انقلاب از آرمانهای دمکراتیک و آزادیخواهانهاش فاصله گرفته و به سیاستهای رادیکال و خشن در قبال مخالفین و تحملناپذیری منتقدین و ناراضیان برود، رویارویی نظام با مجاهدین بود. ریشۀ دشمنی میان مجاهدین و اسلامگرایانی که رهبری انقلاب را بدست آورده بودند، بازمیگشت به سالهای قبل از انقلاب. مجموعهای از اختلافات عقیدتی، بعلاوۀ کشمکشهای سیاسی و برخوردهای اجتماعی در سالهای قبل از انقلاب، بالأخص میان مبارزین مسلمان درون زندان، شکاف عمیقی میان مجاهدین و سایر اسلامگرایان بوجود آورده بود. بعد از انقلاب، آن اختلافات و دشمنیها بواسطۀ رقابتهای سیاسی بر سر قدرت، عمیقتر و گستردهتر هم شدند. قبل از انقلاب و بهواسطۀ مبارزه با رژیم محمدرضاشاه پهلوی، آن دشمنیها خیلی فرصت بروز وظهور پیدا نکرده و همچون آتشی بهزیر خاکسترپنهان مانده بودند. بعد از انقلاب، آن آتش فوران کرد و هر چه بر سر راهش بود را به آتش کشید. انفجار هفتم تیر و انفجار نخستوزیری، بخشی از آن فوران بود. مجاهدین ترور و بمبگذاری میکردند، و نظام هم مثل برگ خزان آنان را اعدام میکرد. تا رسیدیم به فاجعۀ دردناک اعدامهای سال۶۷.
آیا امکان داشت جلوی آن برخورد گرفته میشد؟ شاید؛ اما بجز مرحوم مهندس «بازرگان» و آیتالله «طالقانی»، هیچ فرد دیگری در صدد جلوگیری از آن برخورد بر نیامد. فیالواقع هر دو طرف، اگر نگفته باشیم که چندان هم بیمیل به برخورد و تسویهحسابهای گذشته نبودند، دستکم هیچ تلاشی در جهت جلوگیری از برخورد بهعمل نیاوردند.
مطمئن از پیروزی، مجاهدین از همان ابتدای انقلاب بدنبال جمعآوری اسلحه و سازماندهی بودند. رقبای آنان هم که حالا بقدرت رسیده بودند، همانطور که گفتیم، هیچ تلاشی در جهت مصالحه و جلوگیری از برخورد با مجاهدین بعمل نیاوردند. برخوردها و درگیریهای پراکنده در یکی – دو سال نخست انقلاب، سرانجام در خرداد سال۶۰ تبدیل به جنگی تمامعیار شد.