فرهنگ و راز تداوم آن مرهون کوشش فرهیختگانی است که اغلب در پس قدرت سیاسی گمنام و مهجور مانده اند . تاریخ کمتر به خود دیده است ؛ نام آورانی که با گذشت روزگار و از پس حوادث بسیار ، چون نگین انگشتری بدرخشند و ستاره وار ، راهنمای جویندگان طریق معرفت باشند . فارابی ، فردوسی ، ابن سینا ، بیرونی ، نظامی ، مولوی ، سعدی و حافظ ، از زمره نوادری اند که از میان خیل فراموش شدگان علمی و فرهنگی این مرز و بوم که یا آثارشان به ما نرسیده و یا گرد سیاست متحولشان نموده ، به ما رسیده و در سفر تاریخ همراه و همیارمان هستند .
به نظر می رسد آن چه موجبات ماندگاری آنان گردیده ، خلق آثار و معارفی است که چون به زبان و با توجه به نیاز حقیقی مردم خویش به نگارش درآمده ، با اقبال آنان مواجه شده و بالطبع به قلوب آنان راه یافته ، نقل سینه به سینه شده و بدین سان از عرصه تاخت و تاز سیاست بازان بی معرفت زمانه خویش گذر نموده و مانا گردیده اند ، که راست گفته اند ؛ هر آن چه از دل برآید ، لاجرم بر دل نشیند .
استاد محمد رشیدی را به حقیقت می توان یکی از دلباختگان راستین این مرز و بوم و سنت ها و آیین هایش دانست ؛ مردی خستگی ناپذیر که با رویکردی فرهنگی ، سرمایه خویش را در راستای اعتلای فرهنگ ایرانی به کار گرفت و در بزنگاه شبه مدرنیسم غربگرا ، که گذشته را بر نمی تابد و در پی از میان بردن سنت ها است ، سنت ها و آیین های اصیل ایرانی را از دل تاریخ بیرون کشیده و به روزگار ما منتقل و شکلی مدرن به آن بخش ی د ه ، تا هم اعتلابخش نام ایران و ایرانی شود و هم موجبات تحسین بینندگان غیر ایرانی را به همراه آورد.
اما آشنایی من با استاد رشیدی ، خود حکایت عجیبی است . سعدی علیه الرحمه بر منبر مسجد جامع بعلبک ، هر آنچه گفت اثری نبخشید تا آن گاه که رونده ای بیرون از مسجد ، در آخرین لحظات عبور خویش ، متأثر گردید و سر به شیون برداشت و در پی آن جماعت خفته در مسجد نیز به فغان درآمدند . حال من نیز بهتر از جماعت خفته در مسجدبعلبک نیست ؛ دستی لازم است که بر آید تا خواب مرا برباید .
جان کلام ، دعوت نامه ای از دوست و استاد ارجمندم ، دکتر حق شناس ، ارسال گردید و مرا به میهمانی تجلیل از استاد محمد رشیدی ؛ بنیانگذار « گران میراث رشیدیه » و جامعه سفره خانه داران سنتی ، در مجموعه فرهنگی – تاریخی سعد آباد فراخواند . استاد رشیدی را نمی شناختم ، اما دل در گرو سعدآباد و شکوهش داشتم که تا آن شب ندیده بودم . بنابراین ، هم فال بود و هم تماشا ، بلیطی بود برای دو فیلم که وجه مشترک آن تاریخ بود ، یکی دور و دیگری نزدیک و عجیب آن که دور را می شناختم و نزدیک را نه دیده و نه می شناختم و بالطبع تصوری هم نسبت به آن نداشتم و در واقع ، آن حضور برای من ، وجه المصالحه ای برای دیدار از مجموعه فرهنگی – تاریخی سعدآباد محسوب می گردید .
اما در آستانه ورود به مجموعه ، همه چیز تغییر یافت . نیک اندیشی که دل ش در گرو ایران بود و با خاندان رشیدی مراوده ای طولانی داشت ، مرا به ضیافت همراهی خویش پذیرا شد که تا پایان سفرمان تداوم داشت . میان سال بود و با لهجه شیرین اصفهانی سخن می گفت . از خویش نگفت اما بارها به تعریف و تمجید از استاد رشیدی و اقدامات وی پرداخت و نکاتی را بر شمرد که در ایوان عطار از سوی دیگر حضار و سخنرانان مورد تاکید قرار گرفت و این گونه در نزد من ، دور و نزدیک به یکدیگر رسیده و فاصله آگاهی از میان رفت
استاد رشیدی به زعم آثاری که از خود به یادگار گذاشت ، سخت کوش ، خستگی ناپذیر و عاشق راستین ایران و مردمانش بود و در این راستا ، عمر و سرمایه خویش را صرف اعتلای سنت های دیرپای ایرانی نمود . رستوران سنتی عالی قاپو و نیز هتل – موزه رشیدیه ، از جمله آثار ارزشمند استاد رشیدی است ، بناهایی که به سبک ایرانی و مزین به نقوش و تصاویر مینیاتوری و پهلوانان شاهنامه و اجرای زنده موسیقی اصیل و بر پایه گسترش سفره خانه های ایرانی ، با همه سنت ها و آیین هایش ، احداث گردیده و د ل و روح هر ایرانی را می نوازد و جلوه ای از شکوه فرهنگ و تمدن ایرانی را در نزد هر بیننده ای نمایان می سازد . یادش مانا باد