۲۵ فوریه ۱۹۵۶ زمانی که اعضای کنگره حزب کمونیست شوروی به جلسه سرّی حزب دعوت شدند، نمی دانستند که پس از بیرون آمدن از آن جلسه، دیگر انسان قبلی نخواهند بود.
نیکیتا سرگیویچ خروشچف دبیر کل حزب و جانشین استالین از پلههای سن بالا رفت. سخنانی در باره دیکتاتوری ۳۰ ساله استالین گفت که تا آن زمان کسی بر زبان نیاورده بود. به باور خروشچف حکومت استالین در سه چیز خلاصه می شد: سوء ظن،ترس و ترور .
استالین بسیاری از مخالفان خود را به بهانه فدا کردن در راه آرمانهای مارکسیسم – لنینیسم نابود کرد. این سخنرانی سرّیی سراسر احساسی تا سالهای سال در آرشیو اتحاد جماهیر شوروی باقی ماند و در سال ۱۹۸۹ از صندوقچه اسرار بیرون آمد.
اما خروشچف همه ظلمها را نگفته بود، زیرا دستان خودش هم در این جنایاتی که ذکر کرد خون آلود بود. حتی برخی بر این باورند که خود خروشچف وقتی در نواحی و مناطق مختلف نماینده حزب بود بر زندانی کردن و اعدام بیشتر تاکید میکرد.
اما هر چه بود این سخنرانی پرده از راز بسیاری از جنایات استالین در جامعه بسته، خفقان آور و به شدت امنیتی شوروی برداشت و تاثیر زیادی بر مستمعین گذاشت. بسیاری که به خیال خود در راه آرمانهای انقلاب پافشاری، مقاومت، جانبازی و جانفشانی کرده بودند به پوچی رسیدند. حتی گزارش شده که به فاصله دو هفته دو نفر از اعضای حزب خودکشی کردند
گاردین دربارۀ تأثیر این سخنرانی نوشت: «بسیاری از کسانی که حضور داشتند «سکوت مرگباری» را که در سرتاسر تالار حاکم شد بیاد میآورند. غروب ۲۵ فوریه ۱۹۵۶ بود. بدون آنکه انتظار داشته باشند، نمایندگان در کنگره بیستم حزب کمونیست به یک نشست نهایی، در پشت در های بسته در مقر کمیته مرکزی در مسکو فراخوانده شدند. موقعی که نیکیتای خروشچف رهبر شوروی تریبون را در اختیار گرفت و شروع به صحبت کرد، بعضی از شنوندگان بیهوش شدند و دیگران از فرط استیصال دندانهای خود را بر هم میفشردند. اکثراً به گوشهای خود اعتماد نداشتند… اما، بحثی صورت نگرفت، و نمایندگان شوکزده به خانه رفتند. بسیاری دچار افسردگی شدند؛ دو نماینده در عرض چند هفته خودکشی کردند».
سخنرانی چنین تأثیری داشت. موضوع آن، همانطور که جهان بعد ها مطلع شد، “کیش شخصیت و خود خدابینی استالین”، جنایاتش و حتی خیانتهایش به آرمانهای مارکس و لنین بود. به نظر میرسد سخنان افشاگرانه خروشچف بر دیوار فضای بسته و استبدادی شوروی سابق ترک ایجاد کرد و آغازی بر روند سقوط تدریجی و تجزیه کامل آن کشور در سال ۱۹۹۱ شد.
خروشچف بعدها در خاطراتش نوشت: «دستان من به خون آلوده بودند. من همهٔ آنچه را انجام دادم که دیگران نیز انجام میدادند… اما حتی همین امروز اگر قرار باشد به آن جایگاه برای سخنرانی جهت گزارش در بارهٔ استالین بروم دوباره همان سخنان را بر زبان خواهم آورد. باید بالاخره روزی میرسید تا همهٔ اینها پشت سر گذارده میشد.» …
بماند که هنوز برخی مارکسیست – لنینیستهای وفادار و مومن به استالین سخنان افشاگرانه خروشچف را سراسر دروغ می پندارند! و شاید اینگونه وفاداریهای ایدئولوژیک احساسی موجب حیات و دوام دیکتاتورها در جهان شدهاند.