نظریهپردازان باید انسانهایی بزرگ باشند و شکی نیست آیتالله خمینی، هم در رهبری مردم و هم در نظریهپردازی انسانی بزرگ بود.
همانطور که مائو در چین انسان بزرگی بود، عمر البشیر در سودان و قذافی در لیبی.
در اینجا نمیخواهم به اثرات مثبت یا منفی انقلاب سال ۵۷ و بنیانگذار نظریه قدرت فقها بپردازم، بلکه میخواهم بگویم چه شد که نظریه ولایتفقیه ناکام ماند.
خوبست بدانیم نظریه حاکمیت انسانهای صالح، ریشه درازی در تاریخ دارد. افلاطون از نامدارترین فیلسوفان یونانی طرفدار این نظریه بوده و در بین متفکران مسلمان و ایرانی هم فارابی. اگر چه آیتالله خمینی حکومت فلاسفه و یا حکومت صالحان را با تغییر اندکی به حاکمیت فقها تبدیل کرد. نظریهای که باید در عمل پاسخ میداد.
اما این نظریه در عمل با قاطعیت شکست خورد.
– رنگ قدسی و الهی زدن بر نظریه، بدون شک اولین دلیل شکستش بوده. چه کسی حق دارد نظر خدا را نقد کند؟!
مسلماً اعدام، حصر، شکنجه، زندان با اعمال شاقه، کمترین مجازاتهایی است که خداپرستان افراطی برای مجازات ناقدان نظریههای الهی در نظر میگیرند.
– هر نظریهای باید در عمل کارایی خود را نشان دهد، وگرنه هرگز نمیتواند ادعا کند نظریه موفقی است.
نمیشود بعد از چهل سال گفت واضعان این نظریه فرصت پیاده کردن آن را بهدست نیاوردهاند.
امروز پس از ۴۴ سال این نظریه در عمل نه تنها دستاوردهای مهمی نداشته، به اعتقاد من در یک ارزیابی علمی میتوان صادقانه گفت عامل بسیاری از عقبافتادگیهای کشور بوده. هم در زمینه عدالت، هم علمی، صنعتی و رفاهی و هم اخلاقی.
– در دنیایی که تحولات به سرعت رخ میدهند، و همه چیز کاملاً تخصصی شده، اساسا نظریههای مبتنی بر افراد، ولو صالح، نظراتی که قشری را بخواهد ارجح بر دیگران تشخیص بدهد، آنهم روحانیون را، نظریهای شکست خورده است.
شاید افلاطون و فارابی هم امروز زنده شوند با نظر پیشین خود مخالفت میکنند.
آیتالله خمینی را نمیدانم.
– صرفنظر از نظریه مهم ولایت فقیه، چقدر اجازه داده شده سایر نظرات آیتالله خمینی مورد نقد قرار گیرد؟
شعار ادامه جنگ تا رفع فتنه در عالم، اعدامهای اول انقلاب و سپس دهه ۶۰، تغییرات در دانشگاهها تحت عنوان انقلاب فرهنگی، حمایت از اشغال سفارت امریکا، ترکیب شورای انقلاب، برکناری نخستین رئیس جمهور انتخابی کشور، موافقت با الزام پوشش اجباری بانوان، عدم رعایت قانون اساسی به بهانه شرایط خطیر کشور، موارد مهمی هستند که باید آزادانه نقد شوند. اما وقتی علاوه بر نظریه ولایت فقیه، شخصیت ایشان و همه تصمیماتشان نیز، قدسی میشود، مشکلات چند برابر میشوند.
برای ایجاد تنفر از کسی و نظراتش همین بس که بگوییم او قابل نقد نیست!
که گفتهایم.
– عقل بشری طی چند صد سال اخیر، به نظریهای با ارزش و بزرگ دست یافته به نام دمکراسی و حاکمیت سکولار، که دقیقا منطبق است بر دولتهای شکل گرفته در قرنهای اخیر.
نمیشود با چسباندن این لفظ به هر چیزی، آن را باارزش کرد.
“سیستم دمکراتیک ولایتفقیه!” “جمهوری سکولار اسلامی!” تنها به تمسخر بیشتر این نظریات میانجامد.
نظریه ولایت فقیه باید خود را در معرض نظریات موفق دوران عرضه کند؛ او در برابر دمکراسی سکولار چه ویژگیهای قابل عرضهای دارد؟
این را باید اندیشمندان آزادانه بررسی کنند و نهایتا مردم بتوانند انتخابشان را بکنند.
اگر چه نظریه ولایت فقیه عملا ارزشی برای انتخابهای مردم در میدانهای بزرگ قائل نیست.
بر خلاف بسیاری که نام آوردن از آقای خمینی را مترادف با واپسگرایی و عقبماندگی و دیکتاتوری میدانند، من همچنان به بزرگی شخصیت ایشان معتقدم، ولی نظریه ولایتفقیه ایشان را در دوره معاصر به هیچوجه قابل دفاع نمیدانم.
در ضدیت این نظریه با توسعه کشور همین بس که امروز راندن بسیاری از دلسوزان کشور از عرصه خدمت، عدم اعتقادشان به این نظریه بوده است.
در ضدیت این نظریه با توسعه کشور همین بس که امروز همچنان تلاش میشود آیتالله خمینی و نظریه ولایتفقیه، مقدس جلوه داده شود.
و هنوز تلاش میشود هر نقدی را در این زمینهها با بهانه ضدیت با امنیت ملی یا اسلام، در نطفه خفه کنند.
ایران نیازمند توسعه به موازات توسعه جهان است. مردم ایران حق دارند مانند سایر مردم جهان حق انتخاب داشته باشند. نظریات مبتنی بر خواست الهی و مرتبط با آسمان، سالهاست به تاریخ پیوستهاند.
امروز مردم خواهان زندگی بر اساس عقل و منطق هستند.
بین نظریه ولایت فقیه
و نظریه دمکراسی واقعی
باید امکان انتخاب وجود داشته باشد
این حق مردم است!