همهساله در سالگرد دکتر شریعتی، نظریهپردازان سیاسی و دینی و صاحبنظران اجتماعی و روشنفکران مذهبی و شخصیتهای ملی از زوایای گوناگون سخنان و نوشتههای وی را مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میدهند.
خاموش نشدن این بحثها اولا نشاندهنده تاثیرات بسیار قوی شریعتی در دوران قبل از انقلاب میباشد و ثانیا نشانگر این نکته است که مسائل مطروحه از طرف شریعتی از نظر کمیت زیاد و از نظر ارتباط موضوعات با جامعه روشنفکری فراوان میباشد.
شریعتی نقش بیبدیلی در انقلاب و احیای دین در قبل از انقلاب ۵۷ بر عهده داشت. از اینرو در شعارهای دوران انقلاب به نام معلم شهید معرفی گردید. این نامگذاری بیارتباط به نقش ایشان بهعنوان یک معلم دانشگاه و بخصوص ارائه یک مکتب فکری نبود.
شریعتی در اوج فعالیت خود مخالفان زیادی داشت، در این میان مخالفت بخشی از روحانیت به لحاظ اثرگذاری بر اجتماع و دینداران جلوه بیشتری پیدا کرد. در آن دوران این قشر از روحانیون بنام روحانیت سنتی معروف بودند.
روحانیون دیگری علاوه بر روحانیت سنتی بودند که نگاه انتقادی نسبت به بعضی از گفتهها و نوشتههای شریعتی داشتند. این طیف از روحانیون که مسیر اسلام عقلگرا را دنبال میکردند به طرد و تکفیر شریعتی نمیپرداختند، چرا که اندیشه و تفکر در بیان این گروه از روحانیون مورد احترام قرار داشت. در میان روحانیت سنتی آیتالله مصباح یزدی از جهاتی اهمیت بیشتری دارد.
این روزها حال مردم مسلمان ومومن و روشنفکران مذهبی خوب نیست. آنها در سالگرد درگذشت شریعتی میبینند که تلاشها و مجاهدتهای همه کنشگران و از جمله معلم انقلاب با مانع جدی روبرو شده است. روشنفکران و کسانیکه علاقهمند به شریعتی بودند بیاد میآورند که گروهی از به اصطلاح مقدسان در سلک روحانیت او را تکفیر نمودند و تمام هم و انرژی خود را در زمانهای که شریعتی مسئولانه برای احیاء دین کوشش مینمود، علیه وی بکار گرفتند. در آن زمان نه روشنفکران و نه شریعتی به عمق خطرات این قشر پی نبردند. از اینرو پس از انقلاب هم، انقلابیون از توطئه وکودتای خزنده آنها غافل گردیدند.
شکافتن این مسئله وتعمق در آن، ریشه مصائب امروزی را تا اندازهای روشن میکند. پرداختن به روحانیتی که در قبل از انقلاب دغدغهای بجز مبارزه با معلم انقلاب نداشتند نه تنها از مهمترین زوایای بررسی افکار و زندگی شریعتی است، بلکه برای برپا ماندن اندیشههای اصیل انقلاب و اهداف انقلابیون لازم و حیاتی است. موضوعی که مبتلا به امروز جامعه است و کنشگران اجتماعی، مذهبی و انقلابیون اصیل با همه وجود آنرا احساس نموده و بشدت درگیر آن میباشند.
در آن قیل و داد و فضای مهآلود مخالفت روشنفکران مسلمان با روحانیت ارتجاعی و تکفیری، به دلیل عدم حضور مسئولانه آنها در مبارزات علیه رژیم پادشاهی بود.
توقع روشنفکران از این قشر از روحانیون، داشتن مسئولیت اجتماعی و رسالت سیاسی و بیتفاوت نبودن نسبت به نوع حاکمیت و بیعدالتیها بود، چیزی که بزعم آنها روحانیت سنتی از این ویژگی بیبهره بود. آنها آیه «فضل الله مجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» و جنبههای سیاسی و مبارزاتی و مسئولانه اسلام را گوشزد میکردند. این نگاه روشنفکران مذهبی بسیار سطحی و ناشی از عدم شناخت این قشر از روحانیت بود.
در گفتار، سخنرانیها و نوشتههای شریعتی کم و بیش این طیف از روحانیت از نظر عقیدتی مورد انتقاد قرار میگیرد، اما به نظر میرسد بهخاطر حال و روز آن زمان که بیشتر فضای اسلام سیاسی و انقلابی حاکم بود، بطور عمیق به این موضوع نپرداخته است و یا همانند دیگر روشنفکران غفلت داشته و خطرات جدی آنها برایش ملموس نبوده است.
شاید بتوان گفت امروزه بحث دکتر شریعتی و آیت الله مصباحیزدی از مهمترین مسائل جامعه ایران میباشد. از نقطه نظر پرداختن به سیر اندیشه انقلاب اسلامی شاید چالشی مهمتر از این نکته وجود نداشته باشد. در واقع مبنا و مادر بیشتر مشکلات کشور نشأت گرفته از این مسئله میباشد.
در اوج فعالیتهای شریعتی بسیاری از روحانیون از وی انتقاد داشتند. شیخ قاسم اسلامی از آنجمله بود. در میان این قشر مخالفین روحانی شریعتی در همه سطوح از سخنور و منبری گرفته تا مرجع تقلید هم دیده میشدند، اما آنچه که آیت الله مصباح را با دیگران متمایز میکند، ایدئولوژی منسجم وتدوین شده او نسبت به دیگر منتقدین روحانی مسلک شریعتی بود. انتقادهای منبریهای آن زمان اگرچه زمینه در همین ایدئولوژی داشت و به همین نگاه آقای مصباح مربوط میشد اما آنها خود از چنین ریشه و استحکام فکری برخوردار نبودند.
مخالفت آیتالله مصباح به یک معنا از روحانیون بزرگ نیز اهمیت بیشتری پیدا میکرد. شاید اهمیتش از آن جهت بود که ایشان اصولا به تربیت کادر دینی میپرداخت. آکادمیک فکر میکرد. از انسجام اندیشه برخوردار بود و همچون نظریهپردازان و تغذیهکنندگان فکری رادیکال و گروههای تکفیری که بر جهان اهل تسنن تاثیر داشتند، نامبرده نیز بر گروههائی از طلاب و مذهبیهای سنتی اثرگذار بود. البته پس از انقلاب کسانی مانند آیتالله یزدی و به خصوص آیتالله مومن، ایدئولوژی اشعری را به طور منسجم مطرح کردند. در واقع بررسی مقایسهای آراء و اندیشههای آیتالله مصباح و دکتر شریعتی از دو جنبه اهمیت بیشتری نسبت به دیگر مسائل مبتلا به امروزی دارد.
اولا تفکر روحانیون اشعری و اخباریگری، تفکرات اصیل انقلاب را قلب و وارونه نموده است و وضعیت آشفته و جهنمی را برای جامعه رقم زده که دینگریزی و به بنبست رسیدن دیدگاه حاکمیت دینی را موجب گردیده است.
ثانیا همه آرزوها و امیدهای ایرانیان را برای داشتن مردمسالاری دینی و ایجاد یک نمونه فکری و عملی در مقابل دمکراسی غرب را از میان برده است. روشن است وضعیت فعلی کشور نتیجه حاکمیت اندیشه اشعری و گرایش خوارجی است که جامعه ایران را در مقایسه با همسایگان در حضیضترین وپایینترین مرتبه خود قرار داده است.
بدیهی است چنانچه انقلاب اسلامی راه اولیه خود را ادامه میداد نه تنها جامعه ایران دارای سرنوشت سعادتمند و روشنی میشد و آینده نویدبخشی برای کشور رقم میخورد، بلکه به عنوان یک الگو برای دیگر مسلمانان جهان و حتی ملل تحت ستم قرار میگرفت. در حالیکه اکنون حتی انقلابیون نیز رویکرد تجدید نظر در حاکمیت دینی را در پیش گرفتهاند.
با بررسی وضعیت آن دوران این نکته روشن است که هم شریعتی و هم روشنفکران مذهبی و همچنین متفکران اجتماعی و صاحبنظران فکری و سیاسی غافل از خطر بزرگی شدند که کیان کشور و انقلاب و اصل دین را نشانه گرفته بود. اگر انقلابیون همانند مشروطهخواهان از روحانیون سنتی (که از این به بعد در این نوشته بنام روحانیت اخباری، اشعری، خوارجی و تکفیری نامگذاری میگردد)، شناخت عمیق داشتند. وضعیت انقلاب اسلامی و شرایط اجتماعی ـ سیاسی و جایگاه دین در جامعه به شکل امروزی نبود. در واقع در آن زمان این موضوع به منزله یک امر تبعی و حاشیهای مورد توجه قرار میگرفت. در حالیکه اگر روشنفکران مذهبی شناخت واقعی از آن داشتند، به عنوان اصلیترین مسئله در میآمد.
در هر حال امروز پس از ناکامی انقلابیون و شکست آنها از روحانیت اشعری مسلک، اهمیت پرداختن به شریعتی و مخالفان روحانی اشعری مسلک وی، بیش از پیش معلوم میگردد. از این جهت بهنظر میرسد در سالگرد درگذشت دکتر شریعتی مهمترین و ریشهایترین مسئله، پرداختن به مخالفتهای این قشر از روحانیت و مشخصا آیت الله مصباح با وی است که موضوع مورد بحث این نوشته است.
بدیهی است چنانچه هشدار بنیانگذار جمهوری اسلامی و کلماتی که شهید بهشتی در مقابله با ارهاب آیت الله مصباح بیان نمود و همچنین نقطه نظرات مفصل، موسع و بسیار عمیق شهید مطهری در مورد این قشر از روحانیون مورد توجه قرار میگرفت، انحراف فعلی از آرمانها و شعارهای انقلاب اسلامی تا بدین حد تحقق پیدا نمیکرد.
آیتالله خمینی آنقدر متحجرین را منفور و دشمن حق و حقیقت میداند که تلویحا دعا میکند تا اولین قربانی متحجرین برای اسلام باشد.
ادامه مخالفتهای آیتالله مصباح همراه با نکاتی است که چهره واقعی این تفکر را آشکار و روشن میسازد. از سید محمود دعائی نقل میشود که در نجف نامهای را در مورد دکتر شریعتی دادند که بهدست آیتالله خمینی برساند. آقای خمینی نامه را مطالعه کرده و در حالیکه آنرا زیر فرش میگذاشتند با صدای بلند اظهار داشتند که این مرد فقط خودش را قبول دارد.
آقای مصباح میگوید: «اولین باری که با آثار شریعتی برخورد کردم در کتابخانه مؤسسه در راه حق بود، درس اسلامشناسی بود. نگاهی سطحی کردم. با همان نگاه اول متوجه شدم شریعتی انحرافات ریشهای دارد. به زودی متوجه شدم در بین روحانیون مبارز، کسی که خطری را در مورد او احساس کرده باشد نیست. خیلی متاثر شدم».
از این زمان است که آقای مصباح تمام هم و کوشش خود را برای تخریب و حتی هدم دکتر شریعتی بهعمل آورد. از آن جمله در سال ۱۳۵۴، در مدرسه حقانی با وارد کردن انتقادات تند به علی شریعتی اعلام کرد که باید با او برخورد متناسب با منکر ضروریات دین شود. شهید بهشتی در پاسخ تندی میگوید: «اگر قرار باشد فکر هر کسی را نپسندیم، فرمان قتل آن را دهیم. ربطی به اسلام ندارد. من مکرر به آقای مصباح گفتهام دوست عزیز، چرا این بحثهائی که احتیاج به رسیدگی بیشتر دارد اینطور مطرح میشود؟ بعد خطاب به طلاب میگوید: بحث من در اینجا بحث جناب آقای مصباح نیست. بحث من با شما طلاب است. به ایشان هم در این ده، پانزده روزگفتهام آقا! بحث، روش تربیتی مدرسه است. شما طلاب مدرسه نمیتوانید با این اسلوب پرورش بیابید. مدرسهای که بخواهد یک مشت انسان لجوج پرخاشگر بیجا و متعصب تربیت کند که نتوانند دوکلمه با یکدیگر صحبت نمایند چه ارزشی دارد؟. در اینصورت چه خدمتی به اسلام و حق کردهاند؟ به چه انگیزهای؟»
بسیار روشن است که کلمات شهید بهشتی نشان از درک عمیق ایشان دارد. اگر همین چند کلمه مورد توجه انقلابیون قرار میگرفت، به خطری که آیت الله مصباح میتوانست داشته باشد پی میبردند. در احادیث است که لجاجت سبب دوری از حق و هدایت است. شهید بهشتی وقتی میگوید در اینصورت چه خدمتی به اسلام و حق کردهاند؟ در واقع این نکته را متذکر میشود که این تعالیم نیل به هدایت را در بر ندارد. انگیزه حاصل از آن نیز بر باطل بوده و نفعی برای حق و حقیت و اسلام نخواهد داشت.
این ارهاب و خشونت در آقای مصباح در مورد دکتر شریعتی بعد از رحلت آیتالله خمینی و در زمانیکه در صدر قرار گرفت و به بالا کشیده شد، در رابطه با انقلابیون اصیل و دیگر روشنفکران مذهبی نیز تکرار شد و نشان داد که ارهاب و تکفیر مشخصه اصلی تفکرات اشعری و خوارجیست.
شهید بهشتی ادامه میدهد: «من میگویم شرط اول در مدرسه آن است که انسان منصف، اسلام انصافآور، تشیع انصافآور در مدرسه پا بگیرد. برخورد باید منطقی، منصفانه، آرام، متین، روشنگر، امکان فکرِ گسترده دادن باشد. تحجر، جمود و مطالب را زود در چارچوبهای محدود آوردن و تاختن به آن، هرگز نمیتواند آهنگ تربیت مدرسه باشد. اگر هست بنده از این مدرسه نیستم. اگر چنین است رفقای ما بفرمایند. مطمئنا آخرین دیدارمان خواهد بود. ما میخواهیم انسانی جستجوگر بار بیاوریم که در پی شناخت باشد.
ادامه سخنان شهید بهشتی کلمات جاودانه است. انسان جستجوگر، روشنگر و وسعت نظر، با انصاف و منطقی و به دور از محدود بودن و تحجر و جمود.
در واقع شهید بهشتی با بیان این کلمات بجا و دقیق و سنجیده تمایز و فرق مبنائی و اساسی دو طرز تفکر در دین را با چند جمله کوتاه و نغز خود تبیین میسازد.
بیان دیدگاهی که، پس از رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی آشکار گردید و وضعیت ناگوار و آشفته و اسفبار فعلی را بوجود آورد.
آیت الله خمینی در مورد خطر این متحجرین میگوید که خطر آنها از هر خطری بزرگتر است. ایشان در سال ۱۳۶۷ بهمناسبت منشور روحانیت، خطاب به طلاب ضمن توصیف متحجرین وتفکرات مطرود آنها تاکید مینماید خطر نفوذ اسلام امریکائی در بین روحانیت میرود. در واقع متحجرین را همان کسانی میداند که مروج اسلام آمریکائی هستند.
دو خط فکری اسلام خردگرا و اسلام اشعری واخباری (دکتر شریعتی و اقای مصباح) که قبل از انقلاب در مقابل هم قرار داشتند پس از پیروزی انقلاب نیز به مسیر خود ادامه دادند.
روحانیت اشعری وتکفیری تفکر ایدئولوگهای انقلاب، همچون شهید مطهری و تاثیرات عمیق افکار شریعتی و نگاه آیتالله خمینی نسبت به جمهوریت را خلاف دین قلمداد میکردند. لذا پس از رحلت بنیانگذار جمهوری اسلامی که فضا را برای تحقق ایدهها و قلب و وارونه کردن انقلاب اسلامی مناسب دیدند، تحقق و به جامعه عمل رساندن اشعریت (دیدگاه حکومت اسلامی) را در دستورکار جدی قرار دادند.
در این میان آیتالله مصباح که در کارنامه خود فعالیت چشمگیری علیه رژیم شاهنشاهی نداشت، همچون گذشته تفکر ارهابی و تکفیری را علیه انقلابیون بکار گرفت.
مصباح یزدی در سال ۱۳۷۸ میگوید: «ما در قرآن ارهاب داریم». همچنین در سال ۱۳۸۰ در یکی از مساجد کرمان میگوید: «اگر کسی خلاف شرعی مرتکب شود، مؤمنان وظیفه دارند به او تذکر دهند، در مرحله بعد به پلیس معرفی نمایند و اگر دیدند دستگاه پلیس این افراد را مجازات نمیکند خودشان دست به کار شده و خاطیان را به سزای اعمالشان برسانند».
از جانب دیگر اگرچه روحانیت اشعری و خوارجی در صدد نفوذ در انقلاب اسلامی (که بر آمده از نگاه دکتر شریعتی و روشنفکران مذهبی و تعالیم متفکران اسلامی همچون شهید مطهری بود) برآمدند و بالاخره موفق به این امر هم شدند، اما این آیتالله مصباح است که نقش برجسته و بیبدیل را دارد. اوست که از محمود احمدینژاد حمایت نمود و بهخوبی درک کرد که آمدن احمدینژاد به عنوان رئیس جمهور، نقطه عطف و عملی در انحراف جمهوریت نظام و میراث آیت الله خمینی حاصل میشود.
جملات او در این رابطه، هم حکایت از کینه و مخالفتش نسبت به فرزندان انقلابی ایران را دارد و هم به عمق نگاه سیاسی گرایش اشعریت اشاره میکند. مصباح یزدی درباره انتخاب محمود احمدینژاد میگوید: «آیندگان به این نتیجه خواهند رسید که این انتخاب مشحون به کرامات و معجزات بود. عنایات حضرت ولی عصر یار ملت ایران بود که به چنین توفیقی دست یافتند».
«اطاعت ازآقای رئیس جمهور اطاعت از خداست، احمدی نژاد ذخیره خداوند برای امروز ماست و وجود مقدس ولی عصر برای او دعا میکند».
او در سخن دیگر میگوید: «در خواب یکی از علمای اهواز ندا آمده که برخیز و برای احمدینژاد دعا کن، زیرا امام زمان نیز در حال دعا برای رای آوردن اوست».
آقای مصباح نه اینکه آقای احمدی نژاد را هدف خود بداند، بلکه او با فراست تمام تشخیص داده بود که این عنصر بهترین عامل و فرصت برای زدن و حذف نیروهای وفادار به جمهوریت و روحانیت متعهد و پیرو بنیانگذار جمهوریت است. در واقع هدف آقای مصباح حذف جمهوریت و به تحقق رساندن و اجرائی کردن اندیشه اخباریگری بود. از اینرو هرگونه بر خورد با پیروان اصیل انقلاب اسلامی و همچنین هر مانع دیگری در اجرای حکومت اسلامی را بر میتافت. درست همانطور که با مرحوم دکتر شریعتی وروشنفکران قبل از انقلاب برخورد کرد.
آقای مصباح که قدمی برای پیروزی انقلاب اسلامی بر نداشته بود پس از رحلت آیت الله خمینی میگویدک «مردم ناصر ولیفقیه و نه ناصب و مشروعیت دهنده به او هستند. انتخاب حاکم توسط مردم فاقد اعتبار است». او اطاعت از ولی فقیه را اطاعت از خدا میداند و انکار آنرا کفر و شرک به خدا قلمداد میکند.
چهل وشش سال پس از مرگ دکتر شریعتی و در سالگرد معلم انقلاب، همچنان جامعه روشنفکر مذهبی ایران در گیر همان مسائلی است که در قبل از انقلاب با روحانیت اشعری مسلک داشت. البته امروزه مسئله بسیار پیچیدهتر و غامضتر بوده و حل آن با توجه به دستیابی آنها به قدرت و ثروت و امکانات فراوان و همچنین عدم حضور متفکرانی همچون شهید مطهری و شهید بهشتی و نبود شخصیتهائی همانند دکتر شریعتی که میتوانست موتور حرکت یکجریان برای مقابله با ارتجاع دینی باشد، بسی سخت و دشوار است. گو اینکه نسل جدید رویکرد دیگری بهجز تفکر دینی را دنبال میکند.