در کلاس یازدهم بودم که اولین جزوه شریعتی با نام «تشیع صفوی و علوی» در سال ۱۳۵۳ به دست ما رسید و خواندیم. منظور من این است که به شریعتی علاقهمند هستم. امروز که به دهه ۶۰ زندگی پاگذاشتهام، وقتی مشاهده میکنم از زندگیام هیچ اثری به جا نگذاشتهام، بایستی به بزرگی این بزرگان اعتراف کنم. برای من شخصیتهایی مانند آقایان شریعتی، مطهری، بازرگان، امام خمینی، طالقانی و… در واقع مفاخر و نوادر تاریخ ما هستند. چه ما با نظرات آنان موافق باشیم و چه نباشیم، اما آنان نخبگان و نوادر کشور، تاریخ، جامعه و هویت ما هستند.
مرحوم رضا قلی کتابی به نام «جامعهشناسی نخبهکشی» دارد. بهنظر من نخبهکشی صرفاً در حوزه سیاست نیست، بلکه گاهی در حوزه اندیشه هم بوده است. من وقتی کلیپ دکتر نصر را مشاهده کردم، خیلی متاسف و متاثر شدم که شخصیتی مانند دکتر نصر بیاید و نسبت به شخصیت بزرگی که جزو مفاخر و نوادر کشور ما هست، اینگونه صحبت کند. من این موارد را جز در خاستگاه حسادت نمیبینم. حتی اگر در این بزرگان نقصی هم مشاهده میشود، نباید روی نقص آنان انگشت گذاشته شود و آن را مطرح کنند، بلکه باید نکات مثبت قضیه را بیشتر طرح کنند.
من با این نگاه معتقدم وقتی ما به نوادر و مفاخر کشورمان و تاریخ جامعه خودمان میرسیم، واقعاً باید از آنان تقدیر و انصافا تشکر کنیم. از بدو تاریخ تا الان به سعدی و به حافظ میرسیم و علاوه بر حوزه ادبیات در حوزه سیاست، در حوزه فرهنگ و در هر حوزهای باید این رسم را یاد بگیریم و این حوزه فرهنگ نخبهکشی را انصافاً باید بگذاریم کنار. درکل این فرهنگ نخبهکشی را باید بگذاریم کنار و به فرزندانمان یاد بدهیم که این بزرگان، جزو نخبگان کشورمان هستند و در مورد این نخبگان باید نکات مثبت آنان را در جامعه ترویج کرد.
بنابراین من به شریعتی علاقهمند هستم و در دوران دانشجویی تلاش میکردم تا آثار شریعتی را خوانده باشم. البته هنوز دو یا سه اثر ایشان را نخواندهام، اما در دوران ریاستجمهوری احمدینژاد این فرصت و موهبت را پیدا کردم که به همه سخنرانیهای ایشان که هشت سی دی است، گوش بدهم.
اکنون در پاسخ به این سئوال آقای دکتر حقشناس که شریعتی را در زمان حال چگونه باید مشاهده کنیم؟ ، از منظر دانش علومسیاسی میخواهم بحثی را در این رابطه باز کنم.
من اعتقاد دارم در مورد شریعتی سخن گفتن دشوار است. اگر هم بخواهیم در مورد شریعتی سخن بگوییم باید در سه حوزه به آن بپردازیم:
- نقش شریعتی
- نظرات شریعتی
- کارکرد نظرات او
چون وقتی نظریه مطرح میشود، پساز مدتی پیامد و نتیجهای را از خودش ارائه میدهد.
در خصوص نقش ایشان ما باید به دهه ۴۰ تا سال۵۶ اشاره کنیم و اینکه در جامعه آن روز ایشان چه نقشی را ایفاء میکردند. درخصوص نظرات شریعتی، ایشان میگوید نظرات من در حوزه کویریات، اسلامیات و اجتماعات است که باید این سه حوزه را تحلیل کنیم. اما درخصوص کارکرد نظرات ایشان، باید به تاریخ انقلاب و پساز آن اشاره کنیم. یعنی پیامد نظرات شریعتی چه بود؟ ایشان در سال ۱۳۵۶ به رحمت خدا رفتند، ولی اکنون میتوانیم مشاهده کنیم چه پیامد و اثراتی از نظرات ایشان برجای مانده است.
من صلاحیت بررسی نقش و نظرات شریعتی را ندارم. در سال ۱۳۴۶ کودک بودم و نمیتوانم بگویم ایشان چه نقشی را در جنبش سیاسی و جنبش اجتماعی ایفا میکرد و ما فقط شنیدهایم. درخصوص نظرات ایشان هم بنده صلاحیت ندارم چون به قول خودشان بخشی از نظرات ایشان در رابطه با اسلامیات است که بنده تخصص و تبحری در آن حوزه ندارم. بخشی دیگر کویریات است که در حوزه عرفان، اخلاق، روحیات و روابط احساسی است که اصلاً بنده نمیتوانم سخن بگویم. اما درخصوص کارکرد نظرات ایشان که در تاریخ انقلاب اسلامی و این حوزه است، میتوانم بحث کنم؛ منتهی در حوزه علومسیاسی.
در مورد سیاست، دکتر شریعتی نظریه اصلیاش را در کتاب «امت و امامت» میگوید. ایشان در این کتاب تعریفی که از سیاست ارائه میدهد افلاطونی، ارسطویی و فارابی است. ایشان تعریفی که از سیاست ارائه میدهد، تعریف تربیتی است که این تعریف از اصول اخلاقی افلاطون میآید و بعد در فارابی مطرح میشود و امام خمینی هم این تعریف را در صحیفه خود مطرح کردهاند. ما در فرهنگ دینی خودمان دو اندیشمند و متفکر دینی داریم که یکی فارابی است که تعریف تربیتی از سیاست را دارد و در کتاب «احسانالعلوم» میگوید اساساً انسان میخواهد به سعادت برسد و برای اینکه به سعادت برسد، باید ملکات خیر در آن ایجاد بشود و بعد هم میگوید ملکات خیر در انسان ایجاد نمیشود جز آنکه افعال خیر انجام بدهد. یعنی روحیات و روان انسان تحتتاثیر کنش اجتماعی است. بعد میگوید ملکات خیر بهصورت جمعی و در اجتماع است وگرنه کسی به تنهایی نمیتواند ملکات خیر انجام بدهد. این افعال خیر در ساختار اجتماعی شکل میگیرد و حکومت، سیاستی را در پیش میگیرد که افعال خیر را در جامعه رواج میدهد و دفع شرور میکند. این تعریف فارابی است و امام خمینی هم عیناً همین جمله را دارد، منتهی امام یک پسوندی را اضافه کرد که اخص آن برای انبیاء است و اعم آن برای فقها و علما است.
اما خواجه نصیر معتقد است که سیاست عبارت است از استقرار نظم. ایشان میگوید چون انسانها دارای طبع متفاوت هستند و سیریناپذیر هستند برخلاف حیوانات که به راحتی سیر میشوند، بنابراین انسانها تنازل یافتهاند. پس سیاست که در اینجا به معنای استقرار نظم است؛ به معنای حل منازعه است.
شریعتی در کتاب «امت و امامت» سیاست را به این معنی ارسطویی یا افلاطونی مطرح میکند. عیناً جملهای را که شریعتی مطرح میکند در این کتاب عبارت است از: «سیاست فلسفه دولتی است که مسئولیت شدن جامعه را برعهده دارد و نه بودن آن را. سیاست یک فلسفه مترقی و دینامیک است که هدف دولت در فلسفه سیاست تغییر بنیانها و نهادها و روابط عمومی و روابط اجتماعی و حتی آراء و عقاید و فرهنگ و اخلاق و بینش و سنتها و سلیقهها و خواستّها و بهطور کلی ارزشهای جامعه است. براساس یک مکتب انقلابی، یک ایدئولوژی اسلامی و به سوی تحقق ایدهآلها و خواستها و ارزشها و اشکال متکامل و رهبری مردم در جهت متعالی و بلآخره کمال نه سعادت، خوبی نه خوشی، اصلاح نه خدمت، ترقی نه رفاه، خیر نه قدرت، حقیقت نه واقعیت، بالا رفتن نه خوش ماندن، و در یک کلمه مردمسازی و نه مردمداری.»
این تعریف تربیت سیاسی ارسطویی است که بعد افلاطون و فارابی هم همین را میگویند و بعد ما این دیدگاه را در نگاه شریعتی هم داریم. اما در اینجا، وقتی این مفهوم را شریعتی مطرح کرد، متاسفانه در طول تاریخ این مفهوم یک شمشیر دولبه است که اثر متداول آن در طول تاریخ استبداد بوده است. اکنون در اینجا یک بحثی مطرح میشود و اینکه اساساً در جامعهشناسی بحثی وجود دارد بهنام بحث کارکردها. یک نخبه یا ایدئولوگ میآید یک ایده را برای ساختار اجتماعی مطرح میکند، این ساختار وقتی مستقر میشود، دارای دونوع کارکرد میشود. یکی کارکرد آشکار است که آن زمانیکه ایدهپرداز دارد این ساختار را طراحی میکند برای این ایده این کار را کرده است. اما ساختارها در طول تاریخ لزوماً کارکرد مثبت نداشتهاند و وقتی مستقر شدهاند، یک کارکرد پنهان هم از خودشان به جا گذاشتهاند. کارکرد پنهان یعنی چی؟ یعنی آن چیزی که ایدهپرداز آن را پیشبینی نکرده بود و فکر هم نمیکرد شکل بگیرد. این کارکرد پنهان معمولاً دوقسمت دارد. یکسری از کارکردهای پنهان مثبت است و یکسری هم منفی است. بنابراین در اینجاست که ما به این موضوع میرسیم که شریعتی را باید با این نگاه مورد توجه قرار دهیم.
به نظر بنده شریعتی یک روشنفکر بود. روشنفکر یعنی چی؟ یعنی بیاید مسئله مقابل و روبهرویش را درک کند و برای آن تولید اندیشه و گفتمان کند برای حل آن بحران.
ما در دهه ۴۰ چه مشکلی داشتیم؟ مسئله دهه ۴۰ ما بحران اندیشه، بحران گفتمان و بحران ایدئولوژی بود. چرا؟ بهدلیلاینکه پساز انقلاب مشروطه؛ همزمان با یک فاصله اندک، دوگفتمان وارد ایران شد. یکی گفتمان لیبرالیزم و دیگری گفتمان چپ بود. در انقلاب مشروطه گفتمان چپ خیلی خودش را نشان نداد، ولی لیبرالیزم آمد و به قدرت رسید. با گفتمان سنتی اسلام چه شد؟ درگیری شد. گفتمان سنتی اسلام دوشقه شد. اسلام سیاسی شد نائینی و اسلام سنتی شیخ فضلالله آمد و جلوی آن مقاومت کرد. این تعارض ادامه پیدا کرد تا آمد پساز کودتای ۱۳۳۲ که کمکم بحران اندیشه ایجاد میشود. اندیشه لیبرالیزم با کودتا شکست میخورد. اندیشه مارکسیسم پساز کودتای ۱۳۳۲ با قلعوقمع حزب توده به بنبست میرسد. بنابراین مشاهده میکنیم در این وسط دوتا اسلام یکی اسلام لیبرال شکل میگیرد توسط مهندس بازرگان که بتواند با بازگشت به دین و لیبرالیزم یک گفتمان تولید کند. عرض کنم که گفتمان بازرگان، گفتمان ایدئولوژیک نبود، بلکه گفتمان علمی بود که آمد اسلام را با دین آشتی داد. منتهی در دهه ۳۰ و ۴۰ لیبرالیزم کاملاً پساز شکست امینی دچار مشکل میشود و ما مشاهده میکنیم که با نهضت ۱۵ خرداد که آن هم ایدئولوژیک نبود و فقط یک مبارزه سیاسی در مقابل حکومت بود و با سرکوب جنبش ۱۵ خرداد مشاهده میکنیم که گرفتار بنبست ایدئولوژیک و بحران گفتمان میشویم. در اینجاست که ایدئولوژی چپ به سمت رادیکالیزم و جنبش چریکهای فدائی در میآید و جنبشی که به نام اسلام بود از آن مجاهدین خلق در میآید و درحقیقت ما شاهد فضای هستیم که کاملاً بحران ایدئولوژیک دارد.
شریعتی توانسته بود در این فضا که مارکسیسم، لیبرالیسم و اسلام لیبرال به بنبست رسیده بودند، دستگاه سلطنت درصدد جا انداختن گفتمان نوینی از سلطنت بود که این گفتمان سلطنت ترکیبی از گفتمان غربی با نگاه به توسعه و استبداد بود؛ اسلام چپ را پیشنهاد دهد که هم بتواند پایگاه اسلام فعال شده اسلام شیعه را داشته باشد و هم بتواند در مقابل مارکسیسم که در آن ایام ایدئولوژی بسیار پرتلاش بود و خیلی جاها توانسته بود در دنیا پیشرفت کند، بتواند این قضیه را حل کند. بنابراین شریعتی با این کار خودش هم توانست اسلام را احیاء کند و هم توانسته بود مارکسیسم را به بنبست برساند و ما مشاهده میکردیم در دانشگاه پساز این داستان مرحوم شریعتی است که جوانان مسلمان روحیه میگیرند و حضور پیدا میکنند.
بنابراین شریعتی در آن فضا توانسته بود مسئلهای را که احساس کرده بود، حل کند. عرض کنم مسئله راهگشایی برای جامعه که کدامطرف میشود رفت؟ کدام طرف میتوان رفت؟ مانند زمان حاضر.
شریعتی نقش خودش را بهعنوان روشنفکر در آن زمان به نحو احسن ایفاء کرد با ارائه گفتمان اسلام چپ. بنابراین شریعتی با این نگاه خودش آمده بود تعریفی از سیاست بدهد که بتواند جای مارکسیسم را بگیرد و بتواند برانداز وضع موجود باشد. برهمین اساس است که میگویند شریعتی نظریهپرداز انقلاب است. اما شریعتی در این گفتمان نگاهی به نظام جدید پساز پیدایش نداشت و فقط تا براندازی فکر میکرده است. البته من این جمله را شنیدم که در سخنرانی سال ۱۳۵۱ ایشان در مسجد جامع نارمک، مادر شهید رضائیان بلند شد و گفت: «سخنرانی بس است.» که ایشان آنجا گفت: «باید آگاهی بدهیم والا گرفتار وضعیت پساز مشروطه خواهیم شد.» من این نقل قول را شنیدم ولی سند معتبری ندیدم. منظورم این است که شریعتی باتوجه به تفکری که در جامعهشناسی دارد و معتقد است که آگاهی مبنای تحول اجتماعی و کنش اجتماعی است؛ به دنبال آگاهیبخشیدن است.
منظورم این است که ایشان مسائل پساز انقلاب را خیلی در ذهن نداشت. بنابراین ایشان اساساً به بحث فساد قدرت؛ فکر و توجه نکرد. در صورتیکه فساد قدرت توسط دومتفکر قبلی ما گفته شده بود. هم خواجه نصیر در اخلاق ناصری میگوید که سیاست با ثروت و شوکت همراه است و هرگاه به این دو آلوده شود بزرگان و انسانهای بزرگ از سیاست کنار میکشند و انسانهای متملق و چاپلوس کنار سیاست قرار میگیرند. خواجه نصیر در دوره مغول حضور داشت و نمیتوانست خیلی از بحثها را باز کند و این بحث را ابنخلدون در کتاب مقدمه؟ باز میکند که اساساً نظام سیاسی پساز انقلاب گرفتار بیماری استبداد و تجمل میشود.
خواجه نصیر میگوید اینها طبیعی است؛ اگر رهبر اول توانست انجام میدهد، اگر نتوانست رهبر دوم و اگر نشد رهبر سوم؟ با این مشکلات مواجه خواهد شد. در چهلسالهی اول یک نظام سیاسی در حال استقرار است. سپس نظام دچار چهل سالهی دوم میشود که دوره تعادل است و در چهل سال سوم به این آسیبها و بیماریها مبتلا میشود، بنابراین نظام رو به سرنگونی میرود و درنهایت تئوری سهنسل نظام سیاسی را میدهد؟ البته خواجه نصیر در اینجا توضیح کامل میدهد که علت اینکه یک نظامی سرنگون نمیشود پساز ۴۰ سال، به علت این است که اپوزیسیونی خارج از خودش ندارد والا نظام سیاسی از درون پُکیده است.
منظور این است که شریعتی به این توجهی نکرده است. یعنی نقطه مشکلی که ما امروز داریم و شریعتی نمیتواند اینجا را پاسخ بدهد، همین بحث فساد قدرت است که دچار مشکل میشود.
بنابراین انقلاب با گفتمان شریعتی بهطورکلی و گفتمان امام خمینی در پاریس به پیروزی میرسد. اما دو واقعه پساز انقلاب در کنار این قضیه رخ میدهد:
- پساز انقلاب، اسلام صفوی به واسطه شهادت و ترور طرفداران اسلام چپ و اسلامی سیاسی مانند بهشتی روی کار میآید. این کاری است که مجاهدین خلق و فرقان کردند که طرفداران اسلام سیاسی را که بسیاری از آنان اسلام چپ بودند؟
- نظام سیاسی به آن آسیبهای استبداد سیاسی و تجمل که ابن خلدون و خواجه نصیر توضیح داده بودند، خیلی زود دچار میشود و در نتیجه ما امروز یک واگرایی نسبت به اندیشههای انقلابی، نظام انقلابی، بحران مجدد هویت و گفتمان داریم که اکنون جامعه با آن روبهرو شده است.
یعنی آنچه شریعتی گفته بود (اسلام پساز صدر اسلام)، اکنون مشاهده میکنیم که همین حالت در نظام سیاسی رخ میدهد.
بنابراین ما در شرایط کنونی معتقد هستیم که نیاز به یک بازتولید داریم. یعنی اگر اکنون روشنفکری مثل شریعتی بود که متاسفانه نداریم، چون سروش رفت به سمت مثنوی مولوی و ملکیان هم به سمتوسوی حوزه اخلاقی میرود، اگر امروز روشنفکری مانند شریعتی بود کاریهای زیر را میتوانست انجام بدهد. روشنفکر چه کار میکند؟ وقتی ساختار اجتماعی به بنبست میرسد، معمولاً یک روشنفکر میتواند یکی از این کارها را انجام بدهد یا آن اندیشه و ساختار را بازتولیدکند؛ یعنی ترمیم یا تعمیر کند. یعنی ساختاری را که اندیشه شریعتی و اندیشه امام خمینی شکل دادند، اکنون دچار کجکارکرد شده است یا به عبارت دیگر دچار یا گرفتار استبداد، تجمل، اختلاس شدهاند و گرفتار همه آن چیزهایی که فکر نمیکردیم بشود، شده است. در یک چنین حالتی اگر متفکری مانند شریعتی در جامعه وجود داشت، اول میآمد آن ساختار را ترمیم میکرد. اگر ترمیم نمیشد، معمولاً نقش روشنفکر این است که میرود ساختاری را که بهم ریخته و میگوید این قابل ترمیم نیست؛ گویا ساختار قبلی هنوز به درد این جامعه میخورد یعنی برگردیم و ببینیم آن نهادهای مدنی که داشتیم و میتوانیم دوباره مستقر کنیم، مستقر کنیم تا این نظم اجتماعی را دوباره سرجای خودش بیاوریم. اگر نتوانستیم باید بیاییم و ساختار جدیدی بسازیم تا بتوانیم این کجکارکردها را؟
مشکل این است که اکنون در جامعه ما دچار اختلالگرایی و فساد سیستمی شدهایم و روشنفکری نداریم که بتواند این نقش را برای ما ایفا کند که این نظامی را که گرفتار آن دوتا آلودگی شده است، بتوانیم جبران کنیم. قطعاً با این شرایط کنونی ما باید بتوانیم باوری را در جامعه بازسازی کنیم، باوری را طراحی کنیم که اولاً با دین در جامعه سازگار باشد. به قول شریعتی امکان ندارد در جامعه ایران راهحلی بدهید که دین در آن نباشد. ثانیاً این بازسازی باید با هویت ایرانی همساز باشد؛ یعنی شما نمیتوانید راهحلی بدهید و ساختاری طراحی کنید که با هویت ایرانی ناسازگار باشد. زیرا تاریخ ایران نشان داده است هرگاه خواستیم این هویت را نادیده بگیریم، ملت ایران مقاومت میکند. بنابراین در ایران هم مسلمان یعنی متدین وجود دارد که دارای هویت دینی است که این هویت باید با هویت ایرانی سازگار باشد. هویت ایرانی چیست؟
هویت ایرانی سه ویژگی خاص دارد:
- ایرانی همواره دنبال عدالت است
- ایرانی همواره دنبال استقلال است
- و همیشه نوعی آزادی در هویت ایرانی وجود دارد.
من در اینجا معتقدم که اگر بیاییم و اندیشههای شریعتی را بازخوانی کنیم، میتوانیم این را دربیاوریم. منتهی انصافاً بنشینیم بازخوانی کنیم؛ نه اینکه دوباره «نو شریعتی» معرفی کنیم.
شریعتی در کتاب «امت و امامت» یک گریز زد، ولی آن را باز نکرد و گفت اگر در جامعهای معصوم نباشد، راهحل چیست؟
شریعتی در اینجا جنبش غیرمتعهدها را مثال میزند و میگوید در آنجا مانده بودند که بالآخره دموکراسی اصل است یا توسعه اصل است؟ در آنجا به یک تز حد واسط رسیدند که توسط؟ مطرح شد که ما یا نیاز به «دموکراسی هدایت شده» داریم یا «دیکتاتوری مصلحه». آنجا میگوید چون دیکتاتورهای مصلحه زود تبدیل به دیکتاتوریهای مفسد میشوند پس دموکراسی هدایت شده بهتر است. بنابراین شریعتی معتقد است ما بیاییم به سمت دموکراسی هدایت شده. چیزی که امروز در جامعه ما به آن توجه نمیشود. نمونه دموکراسی هدایت شونده کشور هند است. نمونه دیگر آن خود امام خمینی است که در دهه اول انقلاب به انسان حق انتخاب میدهد درحدی که جامعه دچار فروپاشی نشود. به نظر من در دهه اول انقلاب امام خمینی جامعه را به سمت دموکراسی هدایت شده برد. یعنی با وجودی که امام خمینی با انتخاب بنیصدر موافق نبود، ولی اجازه داد مردم انتخاب کنند و این روند در جامعه شکل گرفت. امام خمینی در مجلس اول و مجلس دوم دموکراسی هدایت شونده داشت. اما متاسفانه مسائل داخلی مانع از این شد که امام خمینی بعداً این کار را انجام بدهد. مسائل داخلی چه بوده است؟ جریان جنبش جنگهای مسلحانه. ما اکنون در جامعه به دنبال دموکراسی میگردیم. درصورتیکه دموکراسی شاخص و عامل توسعه است. در جامعه کنونی، ما اکنون دچار نوعی تعارض بین توسعه و دموکراسی افتادهایم. اکنون راهحل این است که طرفین به یک حد وسطی قانع بشوند و آن دموکراسی هدایت شده یا دیکتاتوری؟ است. دیکتاوری؟ / را امروز دولتهای توسعهگرا تعریف میکنند. اگر بتوانیم در کشور، دولت توسعهگرا شکل بدهیم، برای مدتی از دموکراسی محروم میشویم، اما جامعه به سمت توسعه میرود. جریانی که در کرهجنوبی رخ داد یا جریانی که اکنون در چین وجود دارد. درعینحالکه دولت توسعهگرا جامعه مدنی و احزاب را تضعیف میکند، ولی شاخص دارد و نمونه آن در ایران را میتوان دولت هاشمی رفسنجانی عنوان کرد.
بنابراین من معتقدم اگر ما میخواهیم درباره شریعتی بحث کنیم، باید نظریه دموکراسی هدایت شده یا دیکتاتوری ایشان را مورد بررسی قرار دهیم. باید به دنبال تشکیل یک دولت توسعهگرا باشیم یا دموکراسی هدایت شده. والا اگر همین الان یک دولت شدیداً دموکرات در ایران شکل بگیرید، ما گرفتار دهه ۲۰ تا ۳۲ میشویم و نه به ثبات میرسیم و نه به توسعه
* استاد علوم سیاسی و جامعهشناسی سیاسی دانشگاه تهران