- از شما بسیار سپاسگزارم که فرصتی را در اختیار قرار دادید تا این روزها که در آستانه ۱۶ آذرماه هستیم. از شما به عنوان استاد تاریخ به ویژه در تاریخ معاصر بخواهیم که در این مورد با توجه به گرایشتان مروری داشته باشیم به این واقعه و اثرات آن را هم در تحولات سیاسی قبل از انقلاب و هم در جریان جنبش دانشجویی سالهای پس از پیروزی انقلاب مورد بررسی قرار دهیم. به هر حال این روز یکی از روزهای تاریخی معاصر است و پیوند معناداری با دانشگاه و تحولات آن برقرار کرده است.
در موضوع ۱۶ آذر، قبلا من یک مصاحبهای با مجله «آفتاب» داشتم و یادداشتی را هم در مجله «بخارا» نوشتهام و در آنها مطالبی را عنوان نمودهام، چون میدیدم یک برداشت ناصحیح و نادرستی در جامعه القا شده است. البته این القا هم از گذشته در جامعه ریشه داشته است.
شاید قبل از اینکه وارد ماجرای ۱۶ آذر بشویم، مجبور باشیم اشارهای کوتاه به دو کودتا که نقش مهم و تاثیرگذاری در تاریخ کشور دارند، داشته باشم. نخست کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و سپس کودتای ۲۵ و ۲۸ امرداد ۱۳۳۲.
امسال ما وارد صد و یکمین سالگرد کودتای اسفند ۱۲۹۹ شدیم. ایران در آستانه کودتای سوم اسفند که البته مسبوق به سوابق بود و زمینههایی از قبل داشت، اوضاع نابسامانی را تجربه میکرد.
ایرانی که در آغاز دوره ناصری بودجهاش تقریبا تراز بود و درآمدهایش بیش از هزینه هایش بود، در اواخر دوره ناصری آنقدر تضعیف شده بود که برای پرداخت غرامت به کمپانی رژی مجبور به اخذ وام از بانک شاهی انگلیس شد. به گفته «جان فوران» این اولین بار بود که ایران از خارجیان وام میگرفت و بنابراین شاخصه مهمی در وابستگی ایران به غرب به شمار میآید. برای تامین خسارت ناشی از لغو امتیاز تنباکو، ایران ناگزیر شد بخشی از حقوق گمرکی خود را به انگلیسیها واگذار کند.
در دوران مظفری قرضهها ادامه یافت. بعد از آن هم روال به همین گونه بود، به نحوی که در اواخر دوره قاجاریه و در آستانه کودتا اگر سفارت انگلیس ماهانه ۵۰۰ هزار تومان از بابت امتیاز نفت جنوب به دولت پرداخت نمی کرد. بسیاری از امور کشور متوقف می ماند. در جریان سقوط کابینه میرزا حسن خان مشیرالدوله پیرنیا، بریتانیا از این حربه استفاده کرد و با اهمال در واریز مبلغ مربوط، زمینه سقوط دولت و انجام کودتا را فراهم ساخت.
در طی این سالها تاب آوری جامعه ایرانی تنزل پیدا کرد و تداوم آن تا شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت. البته به مقتضای بحث لزومی نیست به وقایع شهریور ۱۳۲۰ بپردازیم. پادشاهی که ادعای ساخت ایران نوین و ارتش مقتدر را داشت، در عرض چند ساعت مجبور شد شاهد فروپاشی ارتش و نظام خود باشد و تا کهریزک پا به فرار بگذارد. در نهایت هم نتوانست از تهران خارج شود و مجبور شد برگردد تا اینکه در نهایت در ۲۵ شهریور از ایران به آن وضع فضاحت بار او را بردند.
خدمت شما عرض کنم بعد از شهریور ۱۳۲۰ هم یک فاصله زمانی هست که مربوط به دوره مرحوم مصدق است که خارج از این بازه زمانی صد و چندساله باید آن را مورد توجه قرار داد. در طی این مدت کشور بنا بود از سلطه خارجی رها و مستقل باشد. مردم از آزادی برخوردار شده و با تقویت نهادهای مدنی بتوانند در امور مربوط به زندگی خود و خط مشی کشور مشارکت فعال پیدا کنند و انتخاباتی صحیح و سالم را تجربه نمایند. مرحوم دکتر مصدق که آمد برنامه اولیهاش دو ماده بیشتر نداشت: نخست ملی شدن صنعت نفت و سپس اصلاح قانون انتخابات.
چون معتقد بود با ملی شدن صنعت نفت، سلطه و فشار خارجی از ایران دفع خواهد شد و با اصلاح قانون انتخابات مجلسی تشکیل خواهد شد که متشکل از نمایندگان واقعی مردم خواهد بود و در چارچوب منافع و امنیت ملی و مردم حرکت خواهد کرد. این برنامهها نه مورد موافقت قدرتهای خارجی بود و نه وابستگان داخلی با آن همراهی کردند که در نهایت به کودتای امرداد منجر شد.
بعد از کودتا و به رغم سرکوب و غارت و کشتاری که رژیم کودتا نشان داد، مجموعهای از اعتراضات شروع شد. توجه داشته باشیم که رژیم کودتا هر مخالفی را سرکوب میساخت و هر کس که با آنها همراهی نداشت را به نوعی از صحنه حذف میکرد. از جمله مرحوم سید باقر کاظمی که سفیر ایران در پاریس بود یا مرحوم دکتر شمس الدین امیرعلایی وزیرمختار ایران در بلژیک و مرحوم الهیار صالح که سفیر ایران در آمریکا بود از سمت خود استعفا داده و به انزوا کشیده شدند. بسیاری از این افراد به مانند الهیار صالح به میل خود از همکاری با رژیم کودتا دوری گزیدند، شاه میخواست که ایشان همچنان سفارت ایران در ایالات متحده را بر عهده داشته باشد، اما او نپذیرفت و گفت من سفیر دولت ملی هستم و از همکاری با کابینه کودتا معذورم. شمس الدین امیرعلایی و سید باقر کاظمی پس از بازگشت به ایران دستگیر و تبعید شدند. اینها تنها نمونههایی از جمله برخوردهایی است که با نیروهای ملی صورت میپذیرفت. با افرادی که با سلطه خارجی و عوامل داخلی آنها مخالف بودند.
به رغم همه این قضایا مبارزه و اعتراض در حدودی که ممکن بود انجام میشد. در مهرماه، بازار، دانشگاه، اصناف، کسبه، دانش آموزان و… به اشکال مختلف به ابراز مخالفت پرداختند. در آبان ماه و همزمان با آغاز دادگاههای دکتر مصدق بر تعداد این اعتراضات افزوده شد، دانشگاهها نیز فعالتر شدند.
شاه در آن ایام افزون بر سرکوب دانشگاه و پایمال نمودن استقلال این نهاد علمی مهم کشور، اهداف دیگری از جمله تضعیف نخست وزیر کودتا را نیز در سر داشت. او همیشه با افراد قوی مسئله داشت. به رغم آنکه سپهبد فضل الله زاهدی نقش مهمی داشت در به روی کار آوردن محمدرضا پهلوی در جریان کودتا، از همان آغاز مخالفت با او را آغاز کرد و کارهایی را در جهت تضعیف او به مرور انجام میداد. قبلا با قوام، رزمآرا و بعدها با امینی چنین کرده بود. در خاطرات دکتر امینی میخوانیم: در همان سالهای ابتدایی دهه بیست به همراه قوامالسلطنه به مجلسی رفتیم، وقتی وارد شدیم یکی از این موشکهای کاغذی از نقطهای پرتاب شد و خورد به بینی قوام، قوام به من گفت برگردیم، از مجلس که خارج شدیم قوامالسلطنه به من گفت که کار این پسره است، منظور او محمدرضا بود. به این شکل قوام را تحمل نمیکرد. بعد هم که آن بلوای نان را راه انداخت و عدهای را بکشتن داد و حمله به خانه قوام رقم خورد که داستان مفصلی دارد.
نظیر این رفتار با سایر نخست وزیرهایی که تا حدودی مستقل بودند نیز صورت پذیرفت. در راس همه آنها مرحوم دکتر مصدق قرار داشت که معتقد بود مقام سلطنت طبق قانون اساسی می بایستی به وظایف قانونی خودش بپردازد، سلطنت کند و در امور اجرایی کشور دخالت نداشته باشد.
توجه داشته باشیم که از دوره رضاشاه، نخست وزیر، وزرا، هیئت دولت، مجلس و… از هیچ جایگاه مهم و تاثیرگذاری برخوردار نبودند. پستهای کلیدی نظیر ارتش، وزارت کشور، وزارت امور خارجه و… مستقیم تحت نظارت شخص پادشاه قرار داشت. مرحوم مصدق با این رویه مشکل داشت و میگفت اگر دولت مسئول اداره امور کشور است، میبایست اتخاذ تصمیمها هم بر عهده هیئت دولت باشد که شاه نمیپذیرفت.
برگردیم به ماجرای پس از کودتا، شاه نسبت به زاهدی حساسیت داشت. لابد پیش خود فکر میکرد که زاهدی این تصور را دارد که او اعلیحضرت را آورده است. لذا با او موافق نبود و در تضعیف او میکوشید.
از جمله مسائلی که شاه برای زاهدی ایجاد کرد، یکی همین ماجرای ۱۶ آذر بود که البته اهداف دیگری را نیز تعقیب مینمود. عرض کردم که در روزهای قبل از ۱۶ آذر، در اعتراض به زندانی شدن دکتر مصدق و سایر زندانیان دولت ملی، تظاهراتی در دانشگاه تهران انجام میگرفت. جدا از این موضوع، تجدید رابطه با بریتانیا نیز مورد اعتراض دانشجویان قرار داشت.
البته آیت الله کاشانی با صدور اعلامیهای در این روزها، ضمن اعلام نارضایتی از تجدید روابط با انگلستان و…مردم را دعوت به خودداری از تظاهرات نمود و نوشت:
«هموطنان عزیز باید متوجه باشند که فعلا از تظاهراتی که برخلاف مصالح و ناقض امنیت و ایجاد هرج و مرج باشد، خودداری. نموده تا بهانه به دست آشوب طلبان نیفتد».
این اعلامیه در صفحه ۱۱ روزنامه اطلاعات ۱۲ آذر ۱۳۳۲ چاپ شد ومتن آن در جلد ۴ «مجموعهای مکتوبات، سخنرانیها و پیامهای آیت الله کاشانی» صص ۸۹ تا ۹۲ نیز منتشر شده است.
در آن روزها سخن از تجدید روابط سیاسی با انگلستان در میان بود و ایرانیان وطندوست سخت باین موضوع حساس و معترض بودند و صدای اعتراض از هر سو بر میخاست
بعد از واقعه ۱۶ آذر، حزب توده تلاش کرد تا آن رخداد فجیع را ضد آمریکایی نشان دهد. در ادبیات حزب توده اینگونه طرح شد که کشتار و ضرب و بازداشت ۱۶ آذررا رخدادی ضد آمریکایی معرفی و جا بیاندازد. در تبلیغ این موضوع البته از نقش مخرب بریتانیا و عوامل آن نیز نباید غفلت نمود این انگاره به شکل وسیع در نشریات مختلف و همچنین افکار عمومی تبلیغ میشد.
حزب وابسته و توده نفتی در روزهای پیش از ۱۶ آذر طی اعلامیهای گفته بود:
«نیکسون بازرگان مرگ و دلال کمپانیهای بزرگ نفتی به ایران میآید. ملت ایران نفرت و انزجار خود را نثار قدم شوم این مهمان ناخوانده میکند و میگویند: نیکسون بخانهات برگرد».
خوشبختانه یک گزارش از شهید دکتر چمران از این حادثه باقی مانده است. ایشان در آن زمان دانشجوی دانشکده فنی بوده و روایت مستندی از واقعه ثبت نموده است. در همان روزها گزارش هایی نیز از سوی دانشگاه تهران منتشر شد. بعدها هم افرادی از جمله مرحوم دکتر سیاسی که رئیس دانشگاه تهران بود، مرحوم مهندس خلیلی که رئیس دانشکده فنی بود. دکتر رحیم عابدی معاون دانشکده و تعدادی از دانشجویان آن وقت دانشگاه تهران از جمله دکتر مسعود حجازی خاطرات خود را منتشر کردند.
شهید چمران عنوان میکند که روز ۱۶ آذر که ما وارد دانشگاه شدیم. فضا با روزهای دیگر فرق داشت. کلی نظامی در دانشگاه حضور پیدا کرده و جو بسیار ملتهب بود. در آن روز تظاهراتی در دانشگاه تهران نبوده است. ولیکن قرار بوده تا با کشتاری که صورت میگیرد، هم نهضت ملی سرکوب و هم ایجاد رعب و وحشت در میان نیروهای ملی حاکم بشود. بدین ترتیب دانشگاه هم تحت سلطه در میآمد و استقلال دانشگاه آسیب میدید.
بنده در یک مطلبی تحت عنوان استقلال دانشگاه تهران که در روزنامه اطلاعات هم چاپ شد، به این مسایل پرداختم. مرحوم دکتر سیاسی در خاطراتش میگوید که بسیار زحمت کشید تا دانشگاه تهران را ارتقاء بدهد. دانشگاه تهران در زمان رضاخان ذیل وزارت فرهنگ بود و بعد از شهریور ۲۰، مرحوم دکتر سیاسی تلاش کرد تا با تمهیداتی ضمن کاهش نفوذ حکومت و دربار، جایگاه این دانشگاه را تقویت بکند.
مرحوم مصدق در مجلس چهاردهم در سال ۱۳۲۳ یا ۱۳۲۴ از استقلال دانشگاه دفاع کرد. در دوران نخست وزیری هم این عزم را با جدیت پیگیری کرد. مهمترین عاملعدم استقلال دانشگاه وابستگی مالی آن به وزارتخانههای مختلف بود. دکتر مصدق این مانع را برداشت. پیرو همین اقدام هم بود که دکتر سیاسی به همراه شورای دانشگاه برای عرض تشکر در بهمن ماه ۱۳۳۱ به منزل مرحوم مصدق رفتند. دکتر مصدقی که وقتی سفرای بریتانیا و آمریکا بدیدن او میرفتند، از آنها در حالی که روی تخت دراز کشیده بود، پذیرایی میکرد. در دیدار با ریاست و شورای دانشگاه، ایستاده و لباس رسمی بر تن داشت.
شاه با تضعیف دانشگاه چندین هدف را پیگیری میکرد. روز چهاردهم آذر مسئله ارتباط با انگلستان اعلام شد. زاهدی هم در این خصوص بیانیهای خواند که از رادیو پخش شد.
- اینکه نقل است که در اعتراض آمدن نیکسون به ایران دانشجویان اعتراض کردند به تعبیر شما پس روایت صحیحی نیست؟
ببینید نیکسون یک سفر آسیایی داشت. در برنامه این سفر دیدار کوتاهی هم از ایران داشت. تاریخ این دیدار هم ۱۸ آذر بود و اساسا در روز ۱۶ آذر هنوز به ایران نیامده بود. در گزارشهای ثبت شده هم که دقت کنید در روزهای قبل شعارها، همگی در دفاع از دکتر مصدق و مخالفت با انگلستان است. اساسا شعار ضد آمریکایی نداریم و این ادبیات حزب توده و سیاست بریتانیا بوده که به دلیل گستردگی حوزه نفوذ تبلیغاتی، فراگیر شده و بعد از انقلاب ۵۷ هم به گفتمان غالب تبدیل شده است. اینگونه است که به تدریج ۱۶ آذر، کوشش شد بعنوان نمادی از مبارزه با امپریالیسم آمریکا شناسانده شود.
- داستان کنسرسیوم در این میان چی هست؟
این ماجرا بعدا اتفاق افتاد و ربطی به این رخدادهای ۱۶ آذر ندارد. جالب است که سید مصطفی کاشانی فرزند آیت الله کاشانی در تاریخ ۲۱ آذر در کاخ شاهپور عبدالرضا پهلوی با نیکسون ملاقات داشت و ضمن آرزوی سفر خوش برای او و… سلام پدرش را هم به او رساند و مطالبی را هم عنوان کرد که موجب صدور اعلامیهای توسط آقای کاشانی شد. این را باید در اینجا متذکر شوم که پیش از کودتا آقای کاشانی که رباست مجلس شورای ملی را نیز داشتند در ملاقات ۹۰ دقیقهای با لوی هندرسن سفیر آمریکا در تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۳۲، توجه به مشکوک بودن اقدمات ضد آمریکائی در ایران، که بریتانیا در پشت آن قرار داشت وقوف و توجه داشتند و بهمین دلیل از حملهای که به ساختمان اصل ۴ در شیراز انجام گرفته بود، اظهار تاسف نمود.
نکته دیگر مربوط به اسنادی است که به دست ما رسیده. میدانیم که بقایی با شاه مرتبط بود و در دوران نهضت ملی هم ضربات خودش را به این جریان وارد کرد. یک نامهای هست از خطیبی به بقایی. حسین خطیبی کسی است که در ماجرای قتل افشار طوس نقش مهمی ایفا کرده بود و اصل ربودن افشار طوس در خانه او اتفاق افتاد. البته بعدها MI6 گفت که ما نقشه قتل افشار طوس را کشیده بودیم. به این بخش؛ آقای امیرانی در مستند ارزشمندی که به تازگی با نام «کودتای ۵۳» ساخته، پرداخته است. با وجود افشار طوس در راس شهربانی کل کشور، انجام کودتا بسیار دشوار بود. خطیبی با شاه در ارتباط بود. جالب هست که در اسنادی که از خانه بقایی به دست آمد معلوم شد که در زندان برای بقایی نامه مینوشته. یعنی افرادی در رکن دو حضور داشتند که این امکان را برای او فراهم میکردند تا گاه چندین نامه در روز بتواند به بیرون زندان ارسال کند.
برگردیم به ماجرای ۱۶ آذر؛ در یکی از این نامهها آمده که امروز عصر نمایندگان دانشجویان برای اتخاذ تصمیم در خصوص اعلامیه اعتصاب و اعتراض به اقدامات دولت، جلسهای منعقد خواهند کرد. مقاله شما به عنوان نامه سرگشاده به نیکسون و رئیس دانشگاه در اساتید و دانسجویان حسن اثر را داشته است. من آنها را به ادامه اعتصاب و اعتراض شدیدتر نسبت به عملیات شدیدتر نسبت به دولت فعلی (کابینه کودتا) تشویق کردم که روز سی تیر دیگری برای رهبری عوام الناس ترتیب دهد. آنها عقیده داشتند تا شما تعلیمات و دستورات صریح را در شاهد (روزنامه) اعلام بفرمایید.
جای دیگری در نامه هم مینویسد: مطلب دیگر شرفیابی اردشیر زاهدی از طرف نخست وزیر به حضور شاه و تجدید تقاضای پدرش راجع به ایجاد و مضایق و اقدامات شدید بر علیه حزب ما میباشد.
بقایی همواره نقش چندگانه بازی میکرد. اینجا در قامت اپوزیسیون قصد دارد تا قضایا را به گردن زاهدی بیندازد. طبق مفاد این نامه مشخص است که زاهدی متوجه است که بقایی دارد علیه او توطئه میکند. بعد در این نامه آمده که شاه این تقاضا را نپذیرفته و از قرار، آنها را تشویق کرده تا شما را راضی کنند. بعد ادامه میدهد که با توجه به اینکه صرف ناهار نخست وزیر سه هفته است که در حضور شاه لغو شده است.
یعنی روابط آنقدر تیره و تار هست که در این ایام ملاقات هفتگی بین شاه و زاهدی هم انجام نمیگیرد. این نکتهها را در کتاب «زندگینامه سیاسی بقائی» تالیف آقای دکتر حسین آبادیان میتوان ملاحظه نمود.
در جایی فرمودید که به نظر میاد حزب توده بنا بر نگاه ایدئولوژیک خود علاقه داره تا واقعه ۱۶ آذر را نوعی تقابل با آمریکا قلمداد کنه. به ویژه که با پایان جنگ دوم جهانی و تبدیل جهان به یک نظام دو قطبی، در عمل ایالات متحده آمریکا، نقطه مقابل اتحاد جماهیر شوروی قرار گرفته و حزب توده نیز به دلیل وابستگی و خاستگاه سیاسی و فکری علاقمند هست تا مردم و به ویژه قشر دانشجو را به سمت تقابل با آمریکا و هم پیمانی با جبهه متحد با شرق پیش ببره. درست عرض میکنم؟
علاوه بر این؛ حزب توده یک کارکرد دیگری هم داشت مبنی بر اینکه سیاست انگلستان را هم پیش ببره. مخالفت با نهضت ملی در همین راستا تعریفپذیر هست. چون منطقه خاورمیانه که دست آمریکاییها نبود، دست انگلیسیها بود.
- به تعبیری پس باید اینگونه برداشت کرد که میان شوروی و انگلیس در این ماجرا یک توافق پنهان وجود دارد. چون هر دو در این قضایا منتفع خواهند بود. بعد از این ماجرا شاهد هستیم که رویکرد ضد انگلیسی جامعه بر علیه آمریکا تغییر جهت پیدا میکنه
در آن مقطع تاریخی شما حرکتهای ضد آمریکایی می بینید. مثلا در عراق به آمریکایی ها حمله میشه یا در شیراز ساختمان اصل ۴ آمریکا مورد حمله قرار می گیرد و همچنین در تهران.. انگلیسی ها نه تنها با شوروی که با آمریکا هم در تضعیف دکتر مصدق و نهضت ملی توافق هایی داشتند. به آمریکائی ها می گفتند دولت مصدق اگر پابرجا باشد، در
عمل شوروی و کمونیست است که در منطقه خاورمیانه پا خواهد گرفت. در صورتیکه این القائات فاقد هرگونه واقعیت بود .
این حزب توده قدر قدرت که در دوره مصدق میتینگ های عظیم برگزار می کرد. پس از ماجرای کودتا چرا حرکتی از خود نشان نداد؟
خدمت شما عرض کنم القای ” خطر سرخ “توسط بریتانیا در ایران سابقه دار است از جمله در آستانه کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و رویداد های گیلان و اعلام ” جمهوری سوسیالیستی گیلان ” و خیانت به آرمانهای جنبش جنگل . در دوران نهضت ملی و نخست وزیری دکتر مصدق ، بریتانیا فراوان از این حربه استفاده کرد.
بعنوان نمونه وقتی اورل هریمن، نماینده آمریکا روز ۲۳ تیر ۱۳۳۰ به عنوان مقام میانجیگر بین دولت ایران و انگلستان وارد کشور شد، در همان روز حزب توده تظاهراتی برگزار میکند تحت این عنوان که چند سال قبل در ۲۳ تیر در خوزستان کارگرانی اعتصاب کردند و عدهای هم کشته شدند. برگزاری این بزرگداشت در حالی هست که پیشتر سابقهای نداشت و پس از چند سال از وقوع آن حادثه به یکباره همزمان با سفر نماینده آمریکا، آنها به جنب و جوش میافتند. چراکه باید در همان روز تهران آشوب زده به نظر بیاید تا موج کمونیسم هراسی که انگلیس دنبال آن هست را بشود به آمریکا القا نمود. در این روز عدهای کشته و عدهای زخمی میشوند. البته درایت و شفافیت دکتر مصدق باعث میشود مسببین این اقدام که در راس آن دربار و زاهدی به عنوان وزیر کشور و سرلشکر حسن بقائی رئیس شهربانی و… و نشریات راست و چپ و… بودند نزد افکار عمومی، شناسایی بشوند
در یک مورد دیگر وقتی دکتر مصدق به شورای امنیت سازمان ملل میرود، سازمان دانشجویی حزب توده، اساتید دانشگاه و شورای دانشگاه را محبوس میکند . مرحوم دکتر سیاسی در خاطرات خود به این موضوعبا عنوان ” محاصره شورای دانشگاه و … ” پرداخته است . این جریان پوشش وسیعی در دنیا پیدا میکند. برخی از اساتید مسن بودند. گردانندگان سازمان دانشجوئی حزب توده به این افراد حتی اجازه رفع حاجت نمیدهند! مرحوم مصدق به خوبی به منشاء این حزب و دست های پشت پرده این حزب پی برده بود. به همین دلیل به آنها میگفت توده ای نفتی، در عین اینکه میدانست و میگفت استبداد و اختناق و فاصله های عمیق طبقاتی و فقرو بی عدالتی موجب روی آوردن افراد نا آگاه از بواطن قضایا، به این حزب نیز شده است.
- به نوعی پس باید اینگونه بگوئیم که بر سر نخواستن مصدق یک اتفاق نظری وجود داشت میان قدرتهای خارجی.
مکتب مصدق و نظام فکری او می توانست در صورت تحقق، ایران و جهان را به سمت صلح و آزادی و استقلال و عدالت و برقراری نظام اخلاقی در مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی سوق بدهد. به چنین نگرش و مکتبی که خارج از توقعات قدرتهای مسلط بر جهان بود ، مجالی داده نشد تا پا بگیرد و تقویت شود ، لذا باید حذف میشد. و کودتا های امرداد ۳۲ نیز حلقه ای از زنجیره توطئه هائی بود که برای سقوط نهضت ملی باجرا گذارده شد.
- شما استفاده از واژه کودتا را چقدر صحیح میدانید؟ به ویژه که در ادبیات سیاسی این مفهوم ما به ازای مشخصی دارد. آیا به واقع می توان برای وقایع ۲۸ مرداد از واژه کودتا استفاده کرد؟
اتفاقا در دادگاه مرحوم مصدق نیز این مطلب عنوان میشود. او به دفعات این پرسش را مطرح می کند که اگر این اقدام کودتا نیست، نامش چه می تواند باشد؟ اینکه ساعت یک صبح با زره پوش گروهی مسلح به خانه من هجوم می آورند. اینکه تقریبا همزمان با این عمل مرحوم فاطمی، وزیر امور خارجه و مهندس حق شناس، وزیر راه و مهندس زیرک زاده نماینده مجلس را دستگیر می کنند. تلفن ها را قطع می کنند و افسران وابسته به بیگانه و دربار را در نقاط حساس شهر مستقر میسازند، نامش چیست ؟
اتفاقا مرحوم مصدق به این پرسش در دادگاه پاسخ داده. ایشان رو به دادستان میگوید خود شما هم به این ماجرا کودتا میگوئید ، بعد به نامه ای از یک افسری بنام لیتکویی اشاره کرده و متن آن را در دادگاه نظامی قرائت میکند. در این نامه این افسر شرح داده بود که در کودتا در قم چه خدماتی انجام داده است.
بقایی و میراشرافی و برخی دیگر از دست اندرکاران کودتا روز اول تیر ۱۳۳۲ در مجلس در حضور سرلشکر زاهدی که در آن ایام در مجلس متحصن بود ، شخصی به نام محمد قوامی شیرازی مدیر نشریه ” عقاب شرق ” را با یک نامه به رامسر میفرستند نزد شاه که چرا حکم نخست وزیری زاهدی را صادر نمیکنید ؟ بنده این نامه را چاپ کرده ام . متاسفانه مرحوم کاشانی هم در این ماجرا دخیل بوده که من البته نام ایشان را به ملاحضاتی نیاوردم. آقای زاهدی در قضایای قتل افشار طوس دست داشته . وقتی قرار می شود که ایشان دستگیر شود، زاهدی به مجلس رفته و در آنجا تحصن میکند. ریاست مجلس هم با آیت الله کاشانی بوده در آن ایام دستور پذیرائی از زاهدی رانیز صادر مینماید . بارها بین آن دو در هنگام تحصن در مجلس دیدارهایی انجام می پذیرد. قوامی شیرازی مینویسد شاه به من هشدار داد که چرا آمدی اینجا؟ من در محاصره طرفداران مصدق هستم و عنقریب هست که او از این دیدار مطلع بشود. عرض کردم قربان من از طرف بقایی و … برای نخست وزیری زاهدی پیغام آوردم. شاه گفت همین روزها حکم نخست وزیری او را صادر میکنم
هنر دکتر مصدق این بود که با درایت خود و پشتیبانی رجال صالح کشور و قاطبه ملت توانست دولت ملی و مردمی را ۲۸ ماه حفظ کند. وگرنه از همان روزهای نخست سیاست خارجی و شاه قصد ترور مصدق را داشتند.
روز هفتم اردیبهشت ۱۳۳۰ مجلس به دکتر مصدق رای میدهد. دو روز بعد مجلس سنا به نخست وزیری او رای میدهد. روز ۱۲ اردیبهشت ایشان دولت خود را معرفی میکند. ده روز بعد، در بیست و دوم اردیبهشت ایشان به مجلس میرود و اعلام میکند که جانش در خطر است. در همان مجلس است که این نطق معروف از او به یادگار مانده است که چون امنیت جانی ندارم در مجلس متحصن میشوم. بعد از پایان تحصن یک ماهه هم دیگر به نخست وزیری نمیرود و جلسات هیئت دولت را در خانه تشکیل و به رتق و فتق امور میپردازد.
این نکته را مرحوم سرهنگ نجاتی برای بنده تعریف کرد. میگفت من افسر نیروی هوایی بودم. یک روز گویا در اوائل سال ۱۳۳۲، متوجه شدم گویا معینی نامی فرمانده نیروی هوایی شده. من به همراه یکی از افسران جوان نیروی هوایی به عنوان اعتراض به خانه مصدق رفتیم. عرض کردیم ایشان را چرا برای تصدی این پست تعیین کردید. مرحوم مصدق گفت شما فرد بهتری را سراغ دارید، معر فی کنید؟ نجاتی میگفت، ما جوابی نداشتیم. بعد از ایشان پرسیدیم که اوضاع را چگونه می بینید؟ در جواب دکتر مصدق میگوید من می بینم روزی را که جنازه من درخیابان ها کشیده شود.
روز نهم اسفند اصلا همین قصد را داشتند. در آن ماجرا افشار طوس اگر نبود چه بسا دکترمصدق کشته میشد. منوچهر ریاحی در خاطراتش مینویسد من چون با برادر شاه باجناق بودم از افراد خاندان سلطنت بشمار میآمدم . روزهای جمعه باید می رفتیم دربار، در همان ایام به ما گفتند که به جای جمعه شنبه بحضور بیائید. پیش از ظهر بود که ما به کاخ رسیدیم. شاه دستور می دهد که برای منوچهر ویسکی بیاورید. عرض کردم قربان من صبح مشروب نمیخورم. شاه در پاسخ میگوید تو نمیدونی امروز بهترین روز زندگی منه؟ بعد هم دستور می دهد تا ویسکی دوبل برای او سرو کنند. این ماجرا مربوط به همان روزی است که قرار بود برنامه ترور دکتر مصدق انجام بگیرد( ۹ اسفند ۱۳۳۱ )
در سوی دیگر ماجرا اینگونه است که شاه به مرحوم مصدق اشاره میکند که حالا که به ظن شما دربار کانون توطئه است، من میخواهم از ایران خارج شوم تا شما به امورات کشور برسید و قضیه نیز تا پس از رفتن من اعلام نشود . مصدق میگوید من تا به دربار رسیدم دیدم گروهی از مقامات و نمایندگان مجلس حضور دارند و با دیدن من به اصرار تاکید کردند که مانع خروج شاه از ایران بشوم. در همین اثنا مرحوم آیت الله کاشانی و آیت الله بهبهانی هم اعلامیه صادر می کنند که باید از خروج شاه از کشور ممانعت به عمل بیاید . این آرایش سیاسی مصدق را متوجه توطئه می کند. ایشان میگوید وقتی قصد خروج از کاخ را داشتم متوجه شدم که سردر سنگی کاخ ازدحام هست. هدف این بوده که وقتی مصدق از کاخ خارج میشود او را هدف حمله کور قرار داده و بکشند. مصدق میگوید از صادقی نامی از کارکنان کاخ پرسیدم که برای خروج، در دیگری هم وجود داره، این فرد هم راهنمایی میکند و در نهایت مصدق از مهلکه رهایی پیدا کرده و خود را به منزلش در خیابان کاخ می رساند. این جمله معروف مربوط به همین رخداد نهم اسفند هست که: ” مرغ از قفس پرید”.
کار به همین جا ختم نمیشود، نظامی های وابسته و اراذل و اوباشی که مامور ترور دکتر مصدق بودند، وقتی اوضاع را اینگونه می بینند به خانه او حمله کرده و با خودرو جیپ به در خانه دکتر می کوبند تا بتونند از سد ماموران محافظ رد شده و به ایشان دسترسی پیدا کنند. در همین اثنا افشار طوس دکتر را با لباس خانه و دمپایی از پشت بام فراری میدهد. به دستور مصدق آنها به ستاد ارتش میروند. چون تنها جایی بوده که امنیت ایشان تامین می شده . رئیس وقت ستاد بهار مست بود. مصدق به اتفاق ایشان به مجلس می رود. خوشبختانه آن زمان رادیو دست دولت مصدق بود. دکتر از طریق رادیو نماینگان را به مجلس فرا میخواند و سخنرانی مفصلی ایراد و به توطئه ترور خود در این روز اشاره میکند. در این سخنرانی دکتر مصدق میگوید قرار بود من امروز کشته بشوم و اعلیحضرت هم صاحب عزا بشوند. جنازه من را هم با احترامات فائقه تشییع کنند!
بعد از این ماجرا بود که دکتر مصدق دیگر حاضر نشد با شاه ملاقاتی داشته باشد. مرحوم دکتر غلامحسین مصدق مینویسد که شب پدرم با لباس خانه و دمپایی آمد . آنقدر خسته بود که ما کمک کردیم تا از پله ها بالا برود و روی تخت نشست و گریان گفت. من میخواهم این جوان (محمدرضا پهلوی) همچون پدرش بدبخت نشود ، آواره نشود، او نقشه قتل من را میکشد!
- پس به ظن شما آغاز کودتا به مدتها پیش از مرداد ۳۲ باز می گردد؟
بله. پیش از اسفند هم یک کودتای نافرجام در شهریور ۱۳۳۱ رخ داد که داستانش مفصل هست. حذف مرحوم دکتر مصدق از همان روزهای اول مطرح بوده است. برگردیم به کودتای ۲۵ امرداد. مرحوم مهندس حقشناس با سرتیپ ریاحی همخانه بوده. برایم تعریف کرد در خانه بودیم که تلفن زنگ زد. برداشتم. گفتند نخست وزیر با جناب ریاحی میخواهد صحبت کند. دکتر مصدق به ریاحی میگوید شما چرا در ستاد ارتش نیستید؟ ریاحی میگوید من تازه رسیدم منزل و راننده را هم مرخص کردم. مصدق میگوید من اتومبیل میفرستم. این نشان میده که مصدق میداند که در شب ۲۵ مرداد قصد قدرتهای خارجی و شاه انجام کودتا است.
مرحوم سرگرد فولادوند که یکی از منسوبانش در دفتر نخست وزیر مشغول خدمت بود، متوجه فعل و انفعلات نظامی در کاخ سعد آباد و برخی واحدهای نظامی میشود و از طریق اقوام خود به دکتر مصدق پیام میدهد که امکان وقوع رویدادی در امشب هست. کیانوری بعدها مدعی شد که خبر و قوع کودتا را در شب ۲۵ مرداد حزب توده به مصدق داده که از اساس این ادعای بی معنایی است
به هر حال مصدق از ریاحی میخواهد که به ستاد ارتش باز گردد. این زمانی است که کودتاچیان در ستاد ارتش معاون ریاحی، سرتیپ کیانی را دستگیر کرده بودند. با ورود ریاحی به ستاد ارتش و دستگیری سرهنگ نصیری در خانه نحست وزیر و … شاکله نظامیان کودتاچی بهم می ریزد . قرار بوده در شب کودتا ریاحی هم دستگیر بشود که در منزل نبوده، ولی حق شناس و مهندس زیرک زاده و شهید دکتر فاطمی را دستگیر می کنند.
- خیلی دور نشیم در پایان گفتگو از موضوع و تا فرصت هست به تحلیل شما از ماجرای ۱۶ آذر بیشتر بپردازیم.
اولین شخصی که ۱۶ آذر را تسلیت میگوید شخص شاه هست. سرلشکر مزینی صبح ۱۸ آذر ماموریت پیدا میکند که با حضور در دانشکده فنی و ملاقات با رئیس دانشکده، حامل «ابراز تاسف» شاه به رئیس دانشکده فنی باشد. این کار بار دیگر تکرار میشود (کیهان ۲۴ آذر ۳۲)
از سوی دیگر ؛ سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش نیز همان روز سرتیپ پیروزان را برای ملاقات با رئیس دانشکده فنی و انجام تحقیق ! روانه دانشگاه مینماید .
در آگهی های تسلیت مندرج در جراید، از جمله کیهان ۱۸، ۱۹ و ۲۲ آذر ۳۲ از دانشجویان آماج گلوله های رژیم کودتا، بعنوان” شهید ” یاد شده بود . در صورتی که چنین اتفاقی در دوران سلطنت پدر و پسر، یک استثنا بود.
البته شاه همچون همیشه که عادت و شیوه او بود دو دوزه بازی میکرد. مرحوم دکتر سیاسی میگوید من رفتم ملاقات شاه، رو کرد به من گفت این چه دسته گلی بود که به آب دادی؟ چند صد تا دانشجو می ریزن سر چند تا سرباز. گفتم قربان به شما اطلاعات غلط دادند. اینگونه نیست که می فرمایید. برعکس بوده. شاه به دکتر سیایی : میگویم حسین علاء وزیر دربار با خانواده های جان باختگان تماس بگیرد و ضمن ابلاغ تاسف من از این واقعه ، رضایت خاطر آنان را بهر نحو مقتضی بعمل آورد و از دولت نیز خواهم خواست تا به مسئله رسیدگی و اگر توطئه ای در کار بوده ، روشن نماید ! باز دکتر سیاسی میگوید من با نخست وزیر زاهدی قرار ملاقات داشتم، به نخست وزیری رفتم ، معلوم شد زاهدی در جلسه هیئت دولت است ، مرا به جلسه هدایت کردند . دیدم سپهبد هدایت، وزیر جنگ میگوید : اگر عضوی از اعضای بدن فاسد شد باید آن عضو را قطع کرد، دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد .گفتم آقا این چه فرمایشی هست که می فرمایید. دانشگاه مرکب است از اساتید، دانشجویان و فرهیختگان کشور و … سپهبد هدایت اجازه خواست توضیحی دهد ، نخست وزیر باو مجال نداد و گفت دولت بشما کمال اعتماد دارد ، دولت چه باید بکند؟ گفتم : … دولت باید از هرگونه دخالت در دانشگاه خودداری کند و مسئولیت حفظ انتظامات آنجا را بعهده خود ما بگذارد…نخست وزیر از توضیحاتی که دادم سپاسگزاری کرد و مطالبی گفت کلی و ابهام انگیز که در مجموع نظر من را تائید میکرد. می بینیم که مقامات دخیل در این فاجعه ، نوع دیگری با این موضوع برخورد میکنند ، اجازه میدهند سه نفر شهید شانزده آذر با عنوان شهید در جراید پس از کودتا نامبرده شود. مراسم هفت و مراسم چهلم برگزار شود، از خانواده های داغدار آنان استمالت بعمل آید و بعضا به عتبات فرستاده شوند. یعنی دستگاه پشت قضیه هست. مهم برای شخص شاه ایجاد رعب و وحشت و سرکوب نهضت ملی بود. همچنین مخدوش کردن استقلال دانشگاه و تضعیف زاهدی هم از اهداف دیگری بود که او دنبال میکرد.
مرحوم دکتر سیاسی پس از این واقعه شورای دانشگاه را تشکیل میدهد گزارش های متعددی منتشر میشود که این گزارش ها موجود هست. در این گزارش ها آمده که ساعت ده و نیم که این افراد آماج گلوله و سرنیزه کودتاچیان میشوند، بیش از یک ساعت طول میکشد که با آمبولانس آنها را به بیمارستان انتقال بدهند. اگر انتقال آنها به بیمارستان اینقدر طولانی نمی شد، احتمال نجات برخی از آنها بود. از قرار معلوم باید این اتفاق می افتاد تا چند صد نفری دستگیر و مجروح بشوند و شاه بتواند افزون بر ایجاد رعب و وحشت بیشتر در پی ورود دنیس رایت کاردار بریتانیا در ایران و در آستانه تجدید روابط با آن کشور و مذاکره با کنسرسیوم، استقلال دانشگاه را از میان ببرد . در ادامه این فاجعه و و مقاومت دکتر سیاسی در برابر شاه و عدم تمکین به خواسته شاه مبنی بر اخراج اساتید برجسته دانشگاه که با صدور اعلامیه ای به قرارداد با کنسرسیوم مخالفت کرده بودند ، دکتر سیاسی از ریاست دانشگاه برداشته شد.
اقدام بعدی شاه این بود که بار دیگر دانشگاه تحت نظارت وزارت فرهنگ با وزیری فرمایشی بنام جعفری قرار دهد تا استقلال آن از میان برود. این سرآغازی شد بر عدم استقلال دانشگاه پس از کودتای ننگین امرداد ۱۳۳۲ و دخالت نهادهای نظامی و غیر مرتبط در امور دانشگاه و دانشگاهیان.