کمتر تحلیلگری است که واقع بینانه و علمی بتواند مسائل افغانستان اعم از مردم، حکومت و سیاست را تجزیه و تحلیل کرده و آینده این کشور را پیشبینی کند. افغانستان از جمله کشورهائی است که به دلیل تاریخچه تحولات و ساختار سیاسی ـ اجتماعیاش تغیراتش حتی در سطح خرد تاثیر زیادی بر همسایگانش همچون پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و چین میگذارد. در مورد ایران این مساله به دلیل سوابق تاریخی بین دو کشور بیش از سایر همسایگان است. و این در حالیست که متاسفانه دید ایران نه فقط در سطح عامه بلکه در سطح برنامهریزی کوتاه، میان و بلندمدت به افغانستان نه از دریچه اهمیت استراتژیکی این کشور بلکه از دریچه حضور پناهندگان افغانی در ایران و تبعات آن است! در حوزه تمدنی ایران هیچ کشوری به اهمیت افغانستان نیست. این اهمیت هم صرفا به مسائل ناشی از ساختار سیاسی اجتماهی، تحولات و یا موقعیت ژئوپلیتیکی این کشور نیست. ایرانیان بیشترین نزدیکی فرهنگی را به خاطر سابقه تاریخی، فرهنگ و ادب و زبان و زیست مشترک با مردم افغانستان داشتهاند و مهمترین نماد آن «خیال مشترک» مردم افغانستان و ایران با وجود گسست تاریخی تحولات توسعهای بین این دو کشور است. بخش وسیعی از افغانستان جزئی از خاک سرزمین ایران بوده است. افغانستان عمق استراتژیک فرهنگی، سیاسی و امنیتی ایران است و این مقوله مورد غفلت مسئولین ذیربط ایرانی قرار گرفته است.
این عمق در طول تاریخ از قرنهای پنجم و ششم شمسی وجود داشته که آخرین آن در دوران محمدشاه تا ناصرالدین شاه قاجار در جدال برای بازپسگیری هرات بود. هراتی که در میان ایرانیان خود یک مکتب فکری و هنری ویژه بود و با حیلههای دولت انگلستان به خاطر ایجاد حائل برایعدم دسترسی ایران و عثمانی به حیطه نفوذ کمپانی هند شرقی و منافع انگلستان در شبهقاره هند باعث ازدست رفتن آن شد. زیست اجتماعی مردم افغانستان سنتی و به قول شومپیتر «تعادل روابط اقتصادی و اجتماعی سنتی در سطح پایینی» است که با کودتاهای متعدد، رعایت منافع خارجی و اشغال توسط شوروی نه تنها این تعادل بهم خورده و هرگز نتوانستند این تحول را به «تخریب خلاقانه» برای توسعه و تعادل مدرن در سطح بالاتر ارتقاء دهند، بلکه انسجام و همگنی لازم برای انجام همزمان و یکنواخت تغییرات سیاسی اجتماعی را نیز خدشه دار کردند. هربار که افرادی مانند امیر امانالله خان (۱۹۱۹-۱۹۲۹) خواستند اصلاحاتی در این جامعه انجام دهند ازسوی بخشهای دیگری از جامعه به علت آماده نبودن جامعه برای تحولات گسترده و همچنین تحریک خارجی به شکست انجامید.
- بافت و ساختار افغانستان:
افغانستان با فرهنگ سنتی، سطح پایین سواد و میزان کم شهرنشینی با باورهای سنتی و روستایی پا به این قرن گذاشت. اصلاحات دولتهای کودتایی داوودخان (۱۳۵۲) و کودتاهای متعدد مارکسیستی در افغانستان (۱۳۵۷ به بعد) که تحمیل الگوهای شوروی در جامعه سنتی و روستایی افغانستان بود، با اشغال افغانستان ازسوی شوروی (۱۳۵۸-۱۳۶۵) و نبرد همهجانبه مجاهدین افغان و کمک آمریکا به آنها به حکومت شبهدموکراتیک و سنتی مجاهدین انجامید. ضعف «دولتسازی» توسط دولت مجاهدین و بروز اختلافات قومی و قبیلهای در افغانستان موجب شد که طالبان، جریان سلفی که در کنار مجاهدین در پاکستان شکل گرفته بود، در تطبیق با زمینههای مذهبی و سنتی جامعه افغانستان با پیشینه روستایی مورد اقبال واقع شود و با حمایت آمریکا، پاکستان و عربستان به حکومت برسد.
اما هم اکنون مثلث سیاست، حکومت و جامعه افغانستانی در یک نوزائی اما نه طبیعی بلکه سزارینی قرار دارد و شرایط را به شدت ژلهای و لرزان نموده است. و خلاء قدرت استراتزیکی، ژئوپلیتیکی و سیاسی در افغانستان به اندازه کافی چالشها و بحرانهای این کشور را پیچیده کرده است.
- تخریب زیر ساختها توسط آمریکا
نظر به ماهیت و اهداف مجموعه تحولاتی که در افغانستان اتفاق افتاد و فروپاشی حکومت جمهوری اسلامی افغانستان با همراهی اشرف غنی، با توجه به مشکلات داخلی ایران و تجربیات پیشین این ارزیابی معقول به نظر میرسد. زیرا موضوع افغانستان به دنبال یک بازی بین المللی و در کمال مسئولیت ناپذیری آمریکا که مدت بیست سال این کشور را در اشغال داشت و تمامی زیر ساختهای سیاسی اجتماعی این کشور را شخم زد، بوجود آمده بود و غربیها باید هزینه آن را بدهند و نه ایران.
آتش قدرت گیری مجدد طالبان بجز آن بخشی که به واقعیات جامعه افغانستان و فساد دولتهای پیشین افغانستان برمیگشت، از گور تیم ترامپ برخاست که ماموریت اصلیاش بهم زدن توازن و چهره ژئوپلیتیکی منطقه به ضرر ایران بود! وقتی آمریکا در دولتسازی در افغانستان شکست خورد بهتر آن دید که دیگر هزینه نکند و طالبان را که همواره بیش از نیمی از کشور را در تصرف داشت به عنوان واقعیت روی زمین بپذیرد و افغانستان را به آنها واگذارد! البته نحوه عمل تیم بایدن هم در تخلیه و ترک افغانستان خیلی بد بوده و به ضرر چهره آمریکا و غرب در جهان تمام شد.
جدای از مسائل درونی جامعه افغانستان، نباید از نظر دور داشت که بخشی از وضعیت موجود افغانستان به سیاست آمریکا در این کشور برمیگردد که زیرساختهای این کشور را طی این بیست سال بر هم زد و روند خروج آنها از افغانستان که فقط منحصر به نیروهای آمریکایی و افراد مرتبط با خودش است، نشانه بیتعهدی آنها نسبت به جامعه افغانستان است. سخنان مسئولین آمریکائی نیز مانند عملیات سزارینی تخلیه افغانستان، غیرمسئولانه و حداقل پاسخگوی درد و رنج مردم افغانستان نبود و درتاریخ ثبت و به ضرر آمریکا تمام شد.
- انفعال افکار عمومی و نقش نهادهای داخلی در برآمدن طالبان
با توجه به ساختار جامعه افعانستان، متاسفانه بخش دیگر موثر در این وضعیت که ناشی از عملکرد دولتهای قانونی افغانستان، منافع شخصی و گروهی فساد نهادینه شده و سیستماتیک و عملکرد بد تکنوکراتهای سکولار افغانستان و نیز فقدان همگنی و انسجام داخلی و زندگی سنتی و آموزههای مذهبی غلط جامعه افغانستان امروزه است، خود به مصائب بیشتری دامن میزند. به گونهایکه نگاه به افغانستان به عنوان دولت-ملت مدرن را زیر سئوال برده و هیچیک از همسایگان افغانستان روابط منسجم و دائمی و شکل گرفته بر اساس منافع طرفین با مردم و دولت افغنستان ندارند. این بخش در دولت اشرف غنی که قبل از طالبان تمام تخم مرغهایش را در سبد آمریکا قرار داده بود و نتوانست یک دولت ملی تشکیل دهد بارزتر بود. و این یک زمینه نارضایتی نه تنها خارجی بلکه بین المللی از اوضاع این کشور علاوه بر نارضایتی داخلی ایجاد کرده بود و این امر منجر به انفعال افکار عمومی جهان در قبال مردم افغانستان شد.
این انفعال در میان همسایگان و از جمله ایران نیز بود. اما زمینه اصلی این انفعال نه مسائل و مشکلات داخلی کشورها بلکه مشکلات داخلی افغانستان منجر به نا رضایتی بین المللی از عملکرد نه چندان مناسب نیروهای داخلی و تاثیر گذار این کشور بود.
بطور مثال درست است که در تحولات سال ۲۰۲۱ این کشور و قدرت گیری مجدد طالبان یک امر داخلی برای مردم افغانستان بود اما از جهت ایران، ما ۱۵ همسایه داریم و اگر قرار باشد در هر یک از این کشورها توازن داخلی نیروها بهم بخورد و ایران احساس کند عمق استراتژیکش کاهش یافته و باید در این مناطق به نحوی دخالت یا ایفای نقش کند، نمیتواند به سر منزل مقصود برسد. زیرا در وضعیت فعلی خود ایران با مشکلات زیادی مواجه است و بار بیش از اندازهای بر دوش سیاست خارجی قرار گرفته است و در موازنه بین سیاست داخلی و سیاست خارجی، باری که بر دوش سیاست خارجی قرار گرفته بیش از سیاست داخلی است، در حالی که وضعیت فعلی ایجاب میکند بیشتر به سیاست داخلی پرداخته شود و مشکلات مادی و معنوی جامعه ایرانی حل و فصل شود تا برای مسائل خارجی هزینه کند.
البته ایران کشوری نیست که بتواند منزوی باشد و نسبت به تحولات پیرامونی و مخصوصا در عقبه فرهنگی ایران در افغانستان ایفای نقش نکند. اما اولا” هم نحوه ایفای نقش خیلی مهم است و هم زمینه داخلی سازمانها و نهادهای سیاسی اجتماعی افغانستان نیز آمادگی برای سرمایهگذاری نداشت. لذا از آنجا که طالبان بخشی از واقعیت جامعه افغانستان است ایران باید این تحولات را مسئله داخلی تلقی میکرد و اجازه میداد نیروهای افغانی و مردم افغانستان خودشان توازن و تعادل قدرت را برقرار کرده و مشکلاتشان را خودشان با کمک یکدیگر حل کنند. درست است که طالبان یک واقعیت مطلوب از همه نظر برای ما نیست اما به هر حال واقعیتی برخاسته از اقوام و قبایل موجود در این کشور است و خود اینها باید سعی کنند با هم به تعامل بپردازند افکار و عقاید یکدیگر را تحمل و هضم نموده و به تعادل برسند و ارتقاء یابند.
- با طالبان چه بکنیم؟
وزن طالبان نسبت به وزن ملت افغانستان چندان سنگین نیست! گذشته از مسائل و روابط دیپلماتیک و از جمله حسن همجواری که باید رعایت شود اما امید اصلی در افغانستان و سرمایهگذاری اساسی باید روی مردم آن کشور و مشخصا مهاجرین صورت گیرد. علیرغم تمامی هزینههای ایران روی مهاجرین افغانستانی اما باید استراتژی تبدیل این هزینهها به سرمایهگذاری را اتخاذ کنیم.
در این وضعیت، مهمترین اقدامی که جمهوری اسلامی ایران باید انجام دهد این است که روند تغییر قدرت در افغانستان مسئولانه و با کمترین آسیب به مردم این کشور انجام گیرد و طالبان را نسبت به خودمان بیضرر کنیم. اگرچه با شناختی که از ابشخور فکری، آموزش، طرز تفکر طالبان و نحوه نشو و نمای آنان داریم که نه برای حکومت بر یک کشور بلکه حتی برای اداره یک مدرسه در این دوران انفجار اطلاعات مناسب نیستند و چنین حکومتی حق مردم افغانستان نیست اما اولا «این مشکل را خود مردم افغانستان باید حل کنند و ثانیا» به هیچ وجه لازم نیست ایران رو در روی طالبان قرار بگیرد.
بلکه باید در سیاست همسایگی با طالبان با روشهای نرم و غیر نظامی و بدون اتخاذ مواضع تند با آنها در تعامل سازنده باشیم و در تعامل با مردم افغانستان ما باید یک نقش پدرانه و نه جانبدارانه در آن کشور داشته باشیم تا همه گروهها و اقوام ایران را پناهگاه خود بدانند و در این راه از تجربیات سایر کشورها و از جمله کشورهای اروپائی نیز استفاده کنیم. این نکته را نباید فراموش کرد که آمریکا و همپیمانانش در منطقه و رسانههای وابسته به آنها تلاش میکنند پوست خربزه رودرروئی ایران و طالبان را زیر پای ما بیندازند و لذا نباید در زمین آنها بازی کرد. در چنین تصویری مسائل افغانستان را در دوسالگی حکومت طالبان از سه منظر میتوان نگاه کرد:
- از دید دراز مدت متاسفانه ایران فاقد یک استراتژی مدون درخور این همسایه استراتژیک خود است.
- از دید میان مدت و مخصوص در پرتو مسائل و مشکلاتی که بین ایران و افغانستان وجود دارد ایران فاقد یک برنامه عملیاتی منظم است که حتی نمیتواند از فرصت حضور و ارائه خدمات به مهاجرین استفاده کند! مخصوصا مسائل اجرائی حل نشده بین دو کشور مانند مساله حقابه و یا مرزها و زمینهای کشاورزی زابل و… باید در مسیر غیر سیاسی و روند تکنیکی قرار گیرد و بحثهای کارشناسی مداوم بین دو کشور جریان یابد.
- اما از منظر کوتاه مدت رویکردی که جمهوری اسلامی ایران دو سال پیش نسبت به تحولات افغانستان و قدرتگیری مجدد طالبان اتخاذ کرد و ادامه داده، گذشته از رواج نادرست ادبیات رسانهای مثبت به نفع طالبان و تطهیر گذشته آن، به دلیل علاقه بیش از حد به گرایش ضد آمریکائی بخشی از نهادهای حکومتی و رسانههای وابسته، نسبتا نمره قابل قبولی گرفت و تا حدی خوب عمل شده است که بیخود برای ایران که با بحرانها و چالشهای متعددی روبرو بود هزینه تراشی نکند.
قطعا طالبان همانگونه که در این دو سال دیدیم، مسیر راحتی را در آینده افغانستان پیش رو ندارد، به ویژه اگر نخواهد که نمیخواهد یک اجماع حداکثری به وجود بیاورد و از تمام قبایل، نیروها و ذینفعان قدرتمند و اقلیتها در جامعه و سیاست و حکومت افغانستان استفاده کند. و بعید است در این وضعیت بتواند مشروعیت و مقبولیت لازم داخلی و بین المللی را کسب کند و شاید در صورت اتخاذ سیاست بسته و انقباضی مانند دوران گذشته تجربه موفقی از حکمرانی و مدیریت سیاسی و اجتماعی نداشته باشد. اما اگر طالبان به رغم در نظر گرفتن اصول مبنایی خود، به سمت و سوی مدیریت عرفی جامعه و توجه به روند تکوین دولت – ملتهای نوین و هنجارهای نظام بینالمللی حرکت کند، میتواند روند بهتری را در حکومتداری طی کند.
بخاطر داشته باشیم طالبان همچون جامعه افغانستان یکدست و منسجم نیست. طیفی از نیروها و گروهها هستند که در یک سر خلیفه و در سر دیگر امیرالمومنین قرار دارد. و هم اکنون اختلافات درونی طالبان در بستری علاوه بر اختلافات قبایلی (غلزایی – درانی) تجلی یافته، نزاع درونی ریشه در تقابل شریعت و طریقت دارد. نماد شریعت «امیرالمؤمنین» و نماد طریقت «خلیفه» است.
با توجه به عملکرد این دوساله اخیر طالبان که بعید است بتواند مشکلات افغانستان را حل کنند و در پرتو خلاء قدرت ناشی از ترک نیروهای خارجی از افغانستان و بهم خوردن توازن و معادلات سیاسی و امنیتی و مخصوصا” در مرزهای شرقی ایران و تاثیر آن بر حوزه اهل سنت در سیستان و بلوچستان، این تحولات داخلی افغانستان جنبه سیاسی و امنیتی هم برای ما پیدا میکند. از طرف دیگر اگرچه خروج آمریکا در جهت منافع خودش است ولی ما هم به دلیل: ۱) اوضاع داخلی و مشکلاتی که داریم. ۲) اهداف غیر شفاف آمریکا در خالی کردن صحنه برای قدرت گیری مجدد طالبان و ۳) اینکه منافع ما در این است که اطرافمان نیروی خارجی کنترل کننده موثر نداشته باشیم ، لذا طراحیهای ما در برابر این تحولات، پس از خروج نیروهای نظامی غربی و تاثیر این روند بر امنیت ملی کشور، اوضاع منطقهای (درگیریهای نیابتی و پر کردن خلاء قدرت) و حتی بین المللی (مهاجرت و…) قابل توجه ویژه است.
سیاست ایران باید حفظ موازنه منافع ما و طالبان و حامیانش (پاکستان، عربستان و حتی آمریکا) نخبگان، ذینفعان و اقوام و گروههای افغانستانی باشد و با آنها و نیز همسایگان موثر و قدرتهای بین المللی مانند چین و روسیه و نیز سازمانهای بین المللی برای سامان دادن مهاجرین از نزدیک همکاری کرد که بتوان نقش سازندهای در این شرایط ایفا نمود.
در زمینه وجود برخی ابهامات و تناقضات در ذهن بخشی از نخبگان و مردم نسبت به موضع رسمی ایران نسبت به طالبان و عملکرد غیر قابل قبولش و جدای از رویکرد نسبتا” مثبت رسانههای رسمی کشور نسبت به حضور مجدد طالبان در قدرت که به تدریج کم رنگتر شده و ضرورت اقناع و توجیه جامعه پیرامون اهداف و سیاست کلان کشور درباره تحولات افغانستان، بخشی از این ابهامات به عملکرد نامطلوب طالبان در گذشته و حال برمیگردد. و بخش دیگر این ابهامات نیز به خاطر وجود گسل نخبگی در ایران راجع به سیاست خارجی و فقدان اجماع نخبگی در مورد مسائل مبتلابه کشور است. و در این وضعیت هر طرف (حکومت و نخبگان) فکر میکند دیدگاه خودش مطلقا درست است و گفتمان غالب نداریم. همچنین به لحاظ رسانهای و جریانسازی در دانشگاهها و مراکز مطالعاتی نتوانستیم به خوبی مسئله را تبیین کنیم و در این میان برخی نیز به نادرستی مسئله تطهیر طالبان را مطرح کردند که بر تشدید این تناقضات افزوده است. زیرا متاسفانه سیاست خارجی کمتر حوزه نخبگی و سیاستمداران است و بیشتر نظامیها در آن دخیل هستند. و این ابتکار نشریه نیم روز برای تولید محتوا در این زمینه قابل ستایش است.
طالبان را باید به مثابه یک مسئله داخلی و واقعیت اجتماعی، که چندان هم برای ما مطلوب نیست، نگاه کرد ولی دلیلی ندارد در جهت حل مسائل سایر کشورها برای خودمان هزینهزایی کنیم. طالبان مصنوع و همه شاکله وجودیش نقشه انگلیسی، پول سعودی و لجستیک پاکستان نیست! بلکه بخشی از واقعیت سیاسی اجتماعی افغانستان است. در کنار سایر عوامل داخلی و خارجی که باعث حاکمیت مجدد طالبان و تحقق این شرایط در این کشور شده دولتهای پیشین افغانستان استراتزی درستی برای ملتسازی و حرکت بسوی تاسیس دولت ملت مدرن به منظور تغییر ساختارهای سنتی و قبیله ائی اتخاذ نکردند. و اهداف آمریکا را که برای دست اندازی به منابع افغانستان، حل مشکلات داخلیاش و نیز حضور در این کشور برای کنترل چین و ایران و توازن بین المللی بود را درک ننمودند! این عملکرد نادرست دولتهای پیشین در داخل و خارج سبب تجمیع بحرانها و چالشها و فروپاشی درونی حکومت شد که تبعاتش هم اکنون برای مردم افغانستان و همسایگانش به ارمغان آورده شده است ولی مردم افغانستان هم بیکار ننشستهاند و جامعه جهانی هم تا الان باعدم شناسائی حکومت طالبان همراهی خوبی کرده است.