از جنبشهای فکری اخیر یکی مکتب تفکیک است…. مکتب تفکیک همان رویکرد اخباریگری است، *تفکر اخباریگری و تفکیکی، از اساس اجازه تحول فکری نمی دهد*.
*مرتب می گویند ما کاری به عقل نداریم و فلسفه قدیم را منکریم اما در عمل، *مبنای تفکر این است که برای همه چیز باید در همین متون حدیثی گشت و راه حل یافت*.
من نقد فلسفه سنتی را از سوی آنها دوست دارم اما هیچ جایگزینی ندارند.مثل آخر صفوی، که فلسفه قدیم نقد شد و اخباریگری جایش را گرفت.
فیض کاشانی کتاب درباره اسب می نوشت اما فقط تعدادی روایت بود!
*مفهوم علم در میان ما، روز به روز عرفانی تر و دور از نگرش علمی ـ تجربی شد*.
به نظرم سیطره تفکر صدرایی نقش مهمی در تخریب معنای علم تجربی داشت، و ما را در امتداد هزاران سال، در قانع شدن، به همان سرمایه های کهن عقل گرایانه یونانی در هر دو بعد عقل بحثی و شهودی، پیش برد، و زمینه نوعی انقلاب فکری و علمی را آن هم درست وقتی اروپا متحول شد، از دست ما گرفت. ما دلخوش به وحدت عاقل و معقول و اتحاد با عقل فعال بودیم در حالی که دقیقا در مسیر انفعال حرکت می کردیم.
من صرف تکیه بر تفکر تجربی را ستایش نمی کنم، اما تا اینجا این حرف درست بود که قرآن نگرش واقع گرایانه ای به علم داشت که مسلمانها از آنها دور شدند. از همان ابتدای اسلام، برخلاف روش قرآنی که علم را در معنای عام به کار می برد، علما، علم را به معنای حدیث گرفتند. ده ها کتاب و رساله هست که نام کتاب العلم دارد، در بخاری و کافی هم هست اما همه آنها مقصودشان علم حدیث است. به تبع آن، علم اصلی، همان علم دینی شد و بقیه در حاشیه قرار گرفتند. هیچ کس علم را جز افرادی نادر مثل رازی و بیرونی، جدی نگرفت.
این که دنیای اسلام توانست بهره ای در علم داشته باشد، حرفی نیست اما باید بدانیم *هیچ نوع انقلاب علمی [در هیچ زمانی میان مسلمانان] پدید نیامد*
انقلابی مشابه آنچه در رنسانس و پس از آن قرن های هفدهم و هجدهم در بغداد پدید نیامد. ما همان علوم یونانی را توسط فارابی و ابن سینا، لباس جدید پوشاندیم. اتفاق خاصی نیفتاد. دانش های فرعی ما توسعه یافت. البته در زمینه حقوق و فقه، توسعه داشتیم اما آنها هم به دلایلی، متوقف شد.
ما انتظار داشتیم بعد از انقلاب، ادبیات علمی تری را داشته باشیم. متاسفانه نه فقط در علم کار جدی نکردیم، بلکه از لحاظ دینی هم نگرش های عاقلانه جای خود را به تمایلات خرافه گرایانه واگذار کرد.
طی سه چهار دهه گذشته، بر شمار آداب و رسوم مذهبی بی پایه افزوده شده، حجم داستان های شگفت در مداحی و روضه خوانی بیشتر شده، و *باورهایی که به تدریج در حال گرفتن رنگ تقدس است، فزونی یافته است*.
حتی بر شمار امامزاده ها هم افزوده شده است.
*شما عقب ماندگی علمی را هم به عنوان خرافات علمی در نظر بگیرید، چیزی که در رشد پدیده ای ساختگی و ناشی از تنفر نسبت به غرب، به نام طب سنتی قابل مشاهده است*.
همه آنها که از طب سنتی ترویج می کنند، به طور مداوم به علم جدید حمله می کنند.
بنده وقتی این دوره را با دوره صفوی مقایسه می کنم، فرق چندانی نمی بینم.چنان که دوره قاجاری هم تا اواسط راه و حتی بعد از آن همین طور است.
. *ما در یک برهه کوتاه، با رشد افکار کسانی مانند مطهری، قدری برابر خرافات ایستادیم اما به سرعت از آن وضعیت دور شدیم. حقیقت آن است که ترویج خرافات، قدری هم گرو این است که کسانی که قدرت و پول دارند، می خواهند خود را مذهبی تر هم نشان دهند و از این راه، بهره برداری بیشتری بکنند.*
این کار معمولا در دل خرافات راحت تر انجام می شود.
*جنس آدمهای متدین پولدار، این است که اگر هوشیارش نکنیم، مدام به سمت ظاهر بینی غش می کند*.
*به میزان دینداری باید عقلش را هم تقویت کرد*.
آدم هایی را داشتیم که اوائل انقلاب، نگاه های روشنفکری بهتری به دین داشتند، اما به تدریج، یا سکوت کردند یا خود به حمایت از این امور پرداختند.
مدعیان امام زمانی بیش از حد هستند، و اگر مقاومت برخی از نهادها نبود، وضع ما از این هم که هست بدتر بود.
ما در این دوره، شاهد تکرار صفویه هستیم؛ مقصودم به خصوص روی این جهت است که در دوره اخیر صفوی، تلاش کردند همه علوم را از دل احادیث درآورند، مشابه این تلاش را در اسلامی کردن علوم در دوره جدید مشاهده می کنیم. گاهی آنها که فلسفی ترند می گویند ما در کل می خواهیم نگرش توحیدی را حاکم کنیم، اما به طور مشخص، عده ای دنبال آن هستند که از دل احادیث و متون دینی، همه علوم را استخراج کنند. برخی می گویند می خواهیم علوم انسانی و اجتماعی را استخراج کنیم، برخی پا را بالاتر گذاشته و همه علوم را می گویند. مشکل این است که فکر علمی، فکر کشف روابط علمی در جهان، فکری که بتواند مثل نیوتن یا انیشتین عمل کند، در عمق فکر ما نیست.