سعدی یا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند
جانِ جان برکف ما به جانان پیوست ودر فراز و نشیب زندگی تنهایمان گذاشت. درون سینه او قلبی میتپید، مملو از عشق و فداکاری به سرزمین و مردم کشورش .
قابی از ایثار و از خود گذشتگی در چهار چوب ۳۸ ساله زندگی مشترکمان تاثیری عمیق بر روی تک تک مراودات و همزیستی آن داشت. آزادمردی که بیمنت وچشمداشت و دلاورانه وشجاعانه برای آرمانهای وطندوستانه و انسانگرایانه خود جوشید و خورشید. و لحظهای از پای ننشست و راه و رسم درست زندگی کردن را برای فرزندانشان به میراث نهاد.
خاطرات وتاثیرات عمیق سردار در زندگی شخصیمان وهمچنین در باورها و زندگی کسانی که دست یاری به سویشان میآوردند آنچنان پایدار و ماندگار است که میدانم هرگز یاد و نام آن بزرگوار از خاطرات پاک نخواهد شد .
هنوز حضور سبزشان در جای جای آشیانه زندگیمان احساس میشود و به این حضور سبز دلگرمیم.
در طی ۳۸ سال زندگی همواره با دلهره ودعا و انتظار بسر بردیم. ولی هیچ خبر دلخراشی بالاتر از آن شبی که خبر آسمانی شدنت را دادند نبود. وقتی داشتم چمدان سفر آخرت سردار کریمی، جانباز وطنپرست و عدالتخواه و خسته جانم را میبستم. زیر لب با خودم نجوا میکردم، چه افتخاری بالاتر از این که یک عمر از زندگیت در رکاب و پرستاری در کنار آزادمردی زندگی کردی که در تلاش برای برقراری عدل و دادگری بود و لحظه ای را به بطالت سپری نکرد. خواسته و ناخواسته، شریک و همراه آزادی و انسانمداری آزادمردی شدی و با عشق و محبت در پشت صحنه اسباب آرامش او را برای خدمات بهتر به جامعه فراهم میکردی.
و این گفتگوی درونی، به قلب و روحم التیام میبخشد. عزیز جان سفر کرده یک ساله ی من، شریک خستگی ها ودلبستگیهایم. تو را به خدا میسپارم. امید دارم از دردها رهایی پیدا کرده باشی و به پاس خونهایی که از شما و همرزمانتان برای آزادی وآزادی کشورمان ریخته شده است، در بهشت برین، در کمال آرامش زندگی کنی و برای ما نوید صلح و عزت و سربلندی وپایداری به ارمغان بیاوری.
در بر گرفتهای تمام مرا، ای از تبار کوچ
باشد که دوباره به آسمان دل من سفر کنی
* همسر محمدحسن کریمی