غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیر زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشهزار و ببین
که از تطاول زلفت چه بیقرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده میروم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
اگر در وصف حاج حسن کریمی بخواهیم سخنی بگوییم من فکر میکنم که این غزل حضرت حافظ حق مطلب را در مورد حاج حسن به خوبی ادا کرده است.
قرار بر کوتاهگویی است و اینکه فرصت برسد که همه دوستان و یاران حاج حسن بتوانند در مورد ایشان حق مطلب را ادا کنند. سابقه رفاقت من با حاج حسن کریمی شاید امسال به ۳۵ سال میرسد. دقیقاً در اواخر دهه ۶۰ ما با همدیگر آغاز رفاقت را رقم زدیم و تا به امروز و لحظه به لحظه هیچگاه این رفاقت دچار تب و تاب نشد، بلکه هر روز بر عمق و کیفیتش هم افزوده شد.
بسیار از این بابت سوگوارم و محزونم که نه تنها خودم و خانواده یا که خاندان و دوستان، بلکه کشور سرمایه گرانبهایی را از دست داد. سرمایهای که متعلق به همه کشور بود.
شاید اگه بخواهم در چند عنوان و تیتروار در مورد ایشان سخن بگویم این است که مهمترین ویژگی حاج حسن، عشق به ایران بود.
برای آنکه وطن سرافراز باشد و مردم این میهن در رفاه، امنیت باشند، از جان و مال و روح و روان خود گذشته بود و آرزو داشت پرچم سه رنگ ایران زمین در اوج افتخار و عزت در اهتزاز باشد.
نکته بعدی که اشاره شد و در سخنان جناب دکتر کاشانی بر آن تاکید شد. روح حقطلبی و حقجویی ایشان بود که در این بخش نیز بینظیر بود. وقتی که پای دفاع از حق به میان میآمد، درگیر این تقسیمات رایج روزگار ما نمیشد و در دفاع از آن در چارچوب اصولگرایی و اصلاحطلبی قرار نمیگرفت و راست و چپ برایش اهمیتی پیدا نمیکرد.
او یک شخصیت جامعالاطراف و شاید بهتر است که بگویم جمع بین نقیضین به حساب میآمد. به خاطر سابقه رفاقتم با ایشان میدانستم که در چه محفلهایی و با چه دیدگاههایی و با چه رفقایی حشر و نشر دارد. به جرأت میتوانم عرض کنم که رفقای حاج حسن امکان نداشت که در یک محفلی کنار هم باشند و ده دقیقه بتوانند کنار هم بنشینند. شما در مجلس ختم ایشان دیدید که آدمهایی با زوایای فکر و سیاسی متفاوت و متناقض کنار هم نشستند.
شخصیتی مثل حاج حسن کریمی بود که توانست چنین جبهه وسیعی از آدمها را در کنار هم جمع کند. این اتفاق موضوع کوچکی نیست. ما از این قبیل انسانها کم داریم. آدمهایی که چنین ظرفیتی داشته باشند. خیلی نکته عجیبی بود وقتی دیدم در مراسم ختم ایشان، آدمهایی از طیفهای گوناگون کنار هم نشستند و برای حاج حسن اشک ریختند، با گوشت و پوستم به عظمت روحی ایشان پی بردم.
ویژگی دیگری که همه ما از ایشان سراغ داریم، هوش سرشار و استفاده از فرصتها برای حل مشکلات بود. فرصتلبی به معنای خوب آن در حاج حسن دیده میشد. ایشان نه برای شخص خودش، بلکه برای ارتقاء جامعه و بهتر شدن حال مردم از هر فرصتی بهره میگرفت.
زمانی که بنده در شورای شهر بودم، ایشان به صورت مداوم در کنار شورا و کمیسیون فرهنگی حضور داشتند و در بسیاری موارد پیگیریهای حقوققی و مشاروههای ارزشمند او به ما در پیشبرد اهداف کمک میکرد. این حجم از تلاش بدون اینکه یک لحظه درخواست مالی برای خودش یا برای دوست و رفیق و موکلش داشته باشد، ستودنی است.
در تمام این دوران دغدغهای نداشت مگر برای خوب شدن اوضاع تهران و اهالی آن. نگران شهر بود. نگران ترافیک یا آلودگی آن، نگران محیطزیست و ساخت و سازهای غیر قانونی نظامیان در پادگان ۰۶ بود. اینکه مبادا شهر به صورت غیر اصولی به زیر ساخت و ساز غیر قانونی برود.
یکی از دغدغههای اصلی دیگرش مبارزه با فساد بود. طبیعتاً فسادی که میگویم فساد یک کارمند دونپایه معمولی که رشوهای بگیرد و بخواهد با آن برخورد کند نبود. سخن از فسادهای چند ده هزار میلیاردی بود که گرفتند و رانتهایی که شکل گرفت و اختلاسهای بزرگی که رقم خورد و طبیعتاً مقابله با آنها هزینه بسیاری هم در بر داشت.
همیشه یکی از مشوقین بنده بود. همواره این نکته را گوشزد کرد که در دفاع از حق و مقابله با فسادهای سازمان یافته، نگران نباش و همه جوره تا آخرین لحظه درکنارت هستم .
زمانی که دادگاه روزنامه اعتماد ملی تشکیل شد و با شکایت شهردار وقت پایتخت، اعضاء ارشد دولت نهم و نهادهای نظامی و قاضی مرتضوی درگیر دادسرا و دادگاه بودم از سال ۸۴ تا همین الان که پرونده هنوز بسته نشده ایشان وکالت مرا بر عهده داشت. اصلاً مسئله دفاع از شخص یا پشتیبانی از یک رفیق قدیمی نبود، چیزی که آقای دکتر کاشانی به درستی مطرح کردند، بحث دفاع از قانون و آزادی بیان بود.
به خاطر اینکه روزنامهای قدرت ادامه انتشار داشته باشد تا بتواند از حق مردم و منافع ملی دفاع بکند و بخواهد با صاحبان قدرت تقابل کرده و حتی درگیر شده و روی حق ایستادگی کند.
شاید تعجب کنید که نزدیک ۱۵۰۰ صفحه پرونده قضایی شکل گرفت. در روزگاری که بیشتر اعضا تشکل و رفقای نزدیک و هم حزبیها در دادگاه علنی حضور پیدا نکردند. سال های ۹۰-۸۹ که جلسات دادگاه برگزار میشد. ایشان در کنار من در دادگاه و ردیف اول به عنوان وکیل مدافع نشست و یک لحظه هم دفاع از حق و آزادی بیان را رها نکرد و در عین حال حق رفاقت را هم ادا کرد. چون معتقد بود این حضور و پرداخت هرینه برای کاهش درد مردم و درد جامعه ضروری هست.
در دوره پنجم شورای شهر هم همین اتفاق دوباره افتاد. روزی که بنده با شکایت نیروی انتظامی و اطلاعات سپاه بازداشت شدم، باز ایشان در دادسرا حاضر شد و تا بازداشت من هم ایشان ایستادگی کرد. به بازپرس پرونده گفت که ما بازداشت را میپذیریم ولی حاضر به گذاشتن وثیقه نیستیم. چون کارتان غیرقانونی است. اگر میخواهی ببری زندان، بازداشت را میپذیریم، اما پذیرش وثیقه را نخواهیم پذیرفت.
احاطه و تسلط همزمانش به مباحث حقوقی، سیاسی و امنیتی به او توانایی فوقالعادهای میداد، تمام این حوزهها را به خوبی میشناخت. به همین دلیل بود که میتوانست بهترین مشورتها را در زمانی که به آن احتیاج داشتیم، ارایه کند.
یک خط قرمز بیشتر نداشت آن هم منافع مردم و منافع ملی بود و در دفاع از قانون اگر لازم بود با قدرتمندترین آدمها هم حاضر بود که درگیر بشود و شوخی نداشت. به همین دلیل به یک آدم جامع الاطراف بدل شده بود که در آن واحد میتوانست بهترین مشاوره ها را بدهد.
اینجا شهادت میدهم در رشته خودش یکی از معدود آدمهایی بود که صاحب تحلیل بود و اشراف اطلاعاتی داشت و در حوزه جغرافیای سیاسی یک کارشناس تمام عیار بود. ایشان وجب به وجب این سرزمین را گشته بود و تمام مرزهای ایران را با ماشین و جایی که لازم بود با قاطر یا موتور سیکلت و حتی پای پیاده رفته بود و شناخت داشت. من کمتر آدمی مثل ایشان دیده بودم. هم به لحاظ تئوریک، هم از منظر شناخت میدانی و عملیاتی توانمندی داشت. کمتر دریاچهای در ایران پیدا میشود که ایشان در آن شنا نکرده باشد و کمتر رودخانهای است که در روی آن تن به آب نزده باشد. کمترین قله ای است که سر نزده و آنرا نوردیده باشد تمام جغرافیای کوه، دشت، کویر، رودخانه، جنگل وهرچ هدر این کشور بود را سرککشیده و مطالعه میدانی داشت.
این دانش جغرافیایی محدود به کشورمان نبود در خاطراتش بیان میکرد که از ۹۰ پایتخت دنیا بازدید داشت و آنجا را چون یک جهانگرد حرفهای دیده بود. عاشق سفر بود و این سفر نه برای تفریح، برای اینکه بیاندیشد و بیاندوزد و جمعآوری کند و نهایتاً به کار بگیرد و به مملکتش برای آبادی و عزت و اهتزاز پرچم و کشورش آنرا به کار بگیرد.
و نهایتاً اگر بخواهم او را در یک کلمه شرح دهم. آن کلمه بدون شک «رفیق» است. به شدت در مقابل رفاقت دل و دین میباخت. این کلمه شاید نقطه ضعفش بود، هرگاه که اسم رفیق میآمد، تمام گذشتهها، تمام کوتاهیها، تمام بیتوجهیها و همه چیز کلاً رنگ میباخت. به شدت برایش رفاقت مهم بود، به اصطلاح ما بچههای جنوب شهری رفیقباز بود. یک رفیقبازِ تمام عیار که حاضر بود برای رفیقش سر و جان بدهد و خودش را نبیند، خانوادهاش را نبیند.
برای کشورمان برای وطنمان برای مردم برای خانوادهاش برای دوستانش و من جایش خیلی خالی است. باید قبل از همه به خودم و خانوادهاش تسلیت بگویم. به دوستانش تسلیت بگویم و برایش از حضرت حق آرزوی آرامش و آمرزش داشته باشم.