دوست داشتم این گونه نوشتهام را شروع کنم، برای استاد غلامحسین تکمیل همایون شادمانگی و دیرزیستی آرزو دارم اما نمیشود که بشود، ای کاش هنوز زمان زیستن میداشتی.
متاسفانه مدت زمانی است که دیگر شما را در جمعمان نداریم هرچند که بیش از پیش مشتاق دیدارتان هستیم حس دلتنگی امانمان را بریده است.
برای همه ما غیر قابل باور میباشد. با آن همه شور و اشتیاق، اینگونه با این سرعت چراغ عمرتان خاموش شود.
آخرین دیدارمان در روز بزرگداشت جلال آل احمد در خانه موزه سیمین و جلال بود که بسیار خوش گذشت. بارها و بارها خندیدیم و شما مجددا با حضورتان گرمایی وصفناپذیر به جمع علاقمندان داده بودید و سر حالتر از هر روز دیگری شروع به سخنوری کردید.
نمیدانستم این آخرین دیدار ما میباشد و دیدار بعدی به جهان دیگری موکول میشود.
دوست عزیز روحت شاد، یادت گرامی، جایگاهت بهشت برین.
بنده هم همانند دیگر دوستان وظیفه اخلاقی خودم میدانم متنی نه چندان قوی در خصوص شرح حال ایشان برای یک یادنامه بنویسم.
مسلما انسانشناسی کار بسیار دشواری است اما من توانستم در عرصه کاری، استاد غلامحسین تکمیل همایون را خوب بشناسم.
استاد غلامحسین تکمیل همایون یکی از دانشآموختگان مدرسه دارالفنون بود که توانست به دنیای بزرگمردان دانش و آگاهی قدم بگذارد و خدمات خالصانه و عاشقانه فرهنگی بسیار ستودنی را انجام داد
باید گفت معدود هستند افرادی که در دوران زندگی، خود را مسئول میدانند که رد و اثری سازنده و قابل درک بر جامعه بگذارند و برای کیفیت بخشیدن به زندگی دیگر انسانها تلاش کنند. بیآنکه کسی به آنان این مسئولیت را واگذار کرده باشد، ایشان دقیقا از این دسته افراد بودند که با نبوغ ذاتی خود توانسته بود تاثیر آموزنده و اجتماعی خوبی از خود به جا بگذارد.
حدود دو سال پیش من از طریق نوشتههایشان با ایشان آشنا شدم
اولین بار که او را دیدم با چهره موقر و متین و مصمم و شاداب با لباسی آراسته و قامتی راست و موزون وارد دفتر ما شد. ایشان در سن هفتاد و خوردهای سال بودند و من جوانی ۳۱ ساله. در همان بدو ورود انرژی مثبتی را با خود به سوغات آورده بود و با صدایی معتدل و آرام و البته عاری از هرگونه رنگ و کرشمه شروع به سخن گفتن از فعالیتهای خود در زمینههای مختلف تاریخ و جغرافیا کرد و علی الخصوص دغدغه اصلی و همیشگیاش از شهری به نام تهران، با حساسیت و دلسوزیای که برایمان تازگی داشت .
چندین مجله همراه خود داشت که در هر کدام اثر قلم ایشان به چاپ رسیده بود
در فاصله کوتاهی آنها را خواندم و قرار شد بخشهایی از مطالبش را در اختیار مجموعه ما قرار دهد که در مجله تهران انتشار بدهیم و اینگونه نقطه آغاز دوستی و همراهی ما با یکدیگر شروع شد.
و همچنین در تمامی برنامههایی که با موضوع تهران در نظر داشتیم به ما در انتخاب، آمادهسازی و ویرایش برنامهها، به ویژه جشنواره چنارستان کمک میکرد و در همین راستا دوستان زیادی را به جهت همکاری در زمینههای متعدد فرهنگی به مجموعه دعوت میکرد که مورد استقبال اکثریت قرار میگرفت.
او توانسته بود با اخلاق خوش همه را به دور هم جمع کند، از رقیبان تا رفیقان.
یک شعار داشت اخلاق مهمترین مسئله در دنیای مدرن است که انسان امروزی را میسازد. به لطف ایشان دوستان زیادی با ما همراه شدند که محبتشان شامل حال ما شد و همنشینی با آنان مایه افتخار ماست.
در این مدت زمان که استاد در کنارمان بود شور و هیجان خاصی داشت و بارها میگفت سر از پا نمیشناسم وقتی میبینم محلی برای تحقق به رویاهایم وجود دارد.
ایشان با نگاهی ریز و دوراندیشی که داشت کارهای ما را دنبال میکرد و اکثر روزها در کنارمان بود و من همنشینی با ایشان را از جمله موهبتهایی میدانم که نصیبم شد هرچند کوتاه .
من هیچگاه نمیدانستم و تصور نمیکردم سعادت دوباره بودن در کنارشان را به این زودی از دست بدهم، ولی این را خوب میدانم که کمتر کسی این شانس را میتوانست یافته باشد که در اوج جوانی و خامی در کنار حکیم و پیر خردمندی قرار بگیرد .
به بهترین شکل ممکن مینوشت و حکیمانه پند میداد و من بهره میبردم.
هنگامی که از تهران سخن گفته میشد، همچون یک عاشق رفتار میکرد و در تک تک نوشتههایش میتوان این عشق و شیفتگی به تهران را دید و همین موضوع ما را به قدردانی و احترام وا میدارد.
او تهرانشناسی را اصلی اساسی به شمار می٫آورد و به آن تاکید خاصی میورزید و بارها میگفت نباید از یاد ببریم که تهران تنها یک شهر نیست بلکه باید آن را جهان فرهنگ در نظر بگیریم. چون تمام اقوام ایران زمین در این شهر به دور هم جمع شدهایم و باید برای حفظ ارزشهایش بکوشیم.
او کتابهایی تحت عنوان تهران را با حساسیت خاصی جمعآوری میکرد و با شوری وصف ناپذیر آنها را می خواند و اگر اشتباه تاریخی و جغرافیایی در کتابی را متوجه میشد غرق دریای اندوه میگشت و به خود میپیچید و سراسیمه به سراغ منابع دیگری میرفت.
به جرات میتوانم بگویم که استاد از جمله نویسندگان و روشنفکرانی بود که در مسیر حقیقتجویی و اخلاقگرایی حرکت میکرد و تمام زندگی خود را با قلم گرفتن به دست سپری کرد و از این طریق توانست علم آموختن را نیز فرا بگیرد و بیچشم داشت بیاموزد به هر آنکه هر آنچه لازم داشت.
روش ایشان بر اساس عقلانیت و اعتدال بود و دست از آموختن بر نمیداشت؛ زیرا معتقد بود فرهنگ و دانش جدید ضروری و مایه پیشرفت است و اینگونه افراد زیادی به لطف حضور ایشان آموختند و تاثیر گرفتن از جمله اینجانب.
او در ذهن من اینگونه حک شده است، قبل از آنکه نویسنده و مترجم و پژوهشگر برجستهای باشد، فرهیختهای ارزشمند بود یا بهتر بگویم بر اساس شخصیت فرهنگیای که داشت، فرهنگ را مقدم بر هر چیز دیگری میدانست. بارها میگفت مشکلات فرهنگی باید حل شود تا اقتصاد یک کشور ما رشد کند و این فرهنگ سازیها اصول اولیه برای جامعه میباشند و نسبت به فقر فرهنگی و بی توجهی در آموزش به جوانان و بینظمی حاکم بر اجتماع و رقابت مخرب به جای رقابت سازنده گلهمند بود. اعتقاد داشت که این تزلزلهای اخلاقی یک روز این جامعه را تا مرز نابودی میبرد.
نکته دیگری که الان فکر میکنم از محورهای مهم و اصلی شخصیت ایشان به حساب میآمد این است که با صراحت و شفافیت، به نقد مطالب میپرداخت و در این میان همراه با دلسوزی به نویسندگان در ارتقاء کیفیت مطالب کمک میکرد. من کمتر نویسندهای را سراغ دارم که در زمینه تاریخ و جغرافیا و الخصوص تهران به این صورت کاری انجام داده باشد
وی مقالات متعددی از خود به جا گذاشته است. هرکدام به نوبه خود، زیبا و دلانگیز و دارای ارزش هستند. به کمال از عهده ادای مطالب برمیآمد. نوشتههای ایشان ساده و عمیق بود. خالی از هرگونه پیچیده سخن گفتن و نوشتن ، او واژهها و تعبیرهایی به کار میبرد که فهم آن برای مخاطب سخت نباشد. این یکی دیگر از ویژگیهای نوشتههای استاد است و من آن را نشانهای از روشنفکری میدانم.
ایشان می خواست به وسیله مقالاتش نقش موثری را ایفا کند و به نحوی به افکار و اندیشه تهران دوستان کمک کرده باشد
آنقدر عاشق تهران بود ک دقیقا در روز تهران ۱۴ آبان ماه سال ۱۳۹۹ در قطعه نام آوران به خاک سپرده شد
برای خانواده و تمامی عزیزان و آشنایان و دوستان ایشان از درگاه خداوند طلب صبر میکنم