آندره مالرو (نویسنده فقید فرانسوی) در تکه درخشانی که برای دیباچه اساسنامه یونسکو نوشته، متنی قریب به این مضمون را آورده است: «آنچنانکه جنگ قبل از آنکه در میدان رزم بروز کند در اذهانِ جنگاوران تدارک شده و شکل میگیرد، برای ایجاد صلح نیز، نخست باید باور به آشتی و دوستی را در میات آدمیان ترویج کرد».
برای فرونشاندن آتش جنگ و جهل در افغانستان، بیش و پیش از همه این سخنرانیهای سیاسی و پیش از همه ساز و برگهایی که این چندساله قراضه کرده و میکنیم، باید در ذهن جنگزده جنگسالاران، طرحی نو دراندازیم و آنها را به همزیستی مشتاق سازیم. آنگونه که به قول بانو گلرخسار:
گویید به نوروز که هرسال بیاید. هرسال بیاید در غمخانه گشاید. گویید به نوروز که هرروز بیاید، گویید به نوروز، شب و روز بیاید، گویید به نوروز، المسوز بیاید!
لذا مایلم در آغاز این بخش، هشدار دهم که با تسلط طالبان بر افغانستان، زبان فارسی و آیینها و مراسم ملی و منطقهای، در خطر جدی انزوا و نابودی است. البته ممکن است بعضی از شما و خصوصاً حضار غیرایرانی، غیرافغانستانی و غیرتاجیکستانی -که طبعاً فارسیزبان نیستند- از خود بپرسند که «چه اهمیتی دارد؟» یا بگویند «نابودی فارسی و مراسم ملی نظیر نوروز -که به مناسبت آغاز سال در نخستین روز بهار در این منطقه برگزار میشود – مسئله منطقهای است و برای باقی دنیا اهمیتی ندارد» بنابراین میخواهم روشن کنم که خیر اینگونه نیست.
لطفا ظاهربین نباشید! فارسی و ادبیات و مراسم جای گرفته در دل آن، در شمار آخرین پلهای ارتباطی صلح جویانه میانقومیو منطقهای برای آشتی و گفتگو است و در غیاب آن، جایش با گفتمانی به شدت ستیزنده پر خواهد شد. گفتمانی براساس قومگرایی افراطی و مذهبگرایی سلفی و تکفیری از نوع خودخواهانه، تجددستیز و غیرقابلانعطاف که تجلی آن در احکامی تند چون زنستیزی، دگراندیشزدایی، تعطیلی علومانسانی، منع تحصیل دختران، ممیزی رسانههای آزاد، مخالفت با تحصیلات غیرمذهبی و در نهایت عملیات تروریستی و انتحاری همراه خواهد بود، عملیاتی تروریستی نه فقط در کابل، نه فقط در افغانستان و حتی نه فقط در خاورمیانه، که یادآوری میکنم حتی در لندن، پاریس، مادرید، مسکو، و نیویورک.
صریح باشیم سازمانهای پرادعای امنیتی ـ در کشورهای ما و شما ـ نشان دادند که در مقابله با تهدیدات تروریستی ناشی از افراط گرایی ـ از جنس طالبان، داعش، القاعده و جیشالعدل ـ عملاً ناتوان و کمعرضهاند.
رویکرد سیاسی نیز خصوصاً پس از مذاکرات به اصطلاح صلح دوحه که مایلم آن را مذاکرات تسلیم افغانستان به طالبان بنامم و نیز خروج عجیب، عجولانه و مفتضحانه ایالات متحده از افغانستان و نیز مسابقه شرمآور مقامات وقت آن مملکت برای فرار از کابل و از جمله جا خالی دادن آقای اشرف غنی ـ به عنوان رئیسجمهور و فرمانده کل قوای مسلح جمهوری اسلامی افغانستان ـ در برابر دمپاییپوشان بدوی طالب، نشان داد که از سیاستمداران نیز آبی جز در حمام خون، فساد، نخوت، فامیلبازی و عافیتجویی، گرم نمیشود.
باری، در شرایطی که به قول حافظ «از هر طرف که رفتم، جز وحشتام نیفزود!»، اکنون توپ در میدان تلاشهای فرهنگی است. فرهنگی که ـ در خاورمیانه و خصوصا در افغانستان ـ اگر رو راست باشیم، تاکنون هرگز جز برای تزیین مجالس جدی گرفته نشده است! تا بدان حد که همیشه بیشترین توجه و امکانات و بودجه و بهترین مدیران، سهم چاههای بیانتهای امنیت و امور نظامی و اقتصادی و سیاسی و مانند آن شده است. خوشهچینی از تتمه خرمن بر بادرفته انبوه کمکهای خارجی، سهمی اندک به فرهنگ و هنر رسیده است. از بابِ خالی نبودن عریضه و نه به جهت آنکه فرهنگ زیربنا است. حتی زیربنای همان قوای مسلحی که اگر در دوره دکتر نجیب دستکم سه سال در مقابل مجاهدین تاب آورد، در نوبت اخیر و با وجود صدها برابر جنگاور و جنگافزار بیشتر، سهروزه ـ چون برف ـ در برابر طالبان آب شد و بخار و به هوا رفت، آنسان که انگار افغانستان هرگز اردوی ملی نداشت.
مغز کلام اینجانب این است که منطقه ما ـ جایی که در این همایش نوروزستان خوانده میشود ـ بر سهصفحه لغزنده میراث فرهنگی، عقاید مذهبی و تجددخواهی، دائماً در معرض بنا نهادن و ویران کردن است.
این سه صفحه زیربنایی، اگر با آمایشِ مستمر و شناختِ دقیق جامعهشناسان و راهنمایی فرهیختگان و تدبیر مدیران و پذیرش همگانی مردمانِ این دیار همراه باشد، میتواند که منجر به تمدنسازی شود. تمدنهایی از جنس ادوار درخشان مدنیت در بینالنهرین و ماوراءالنهر، تمدنهایی که مهدِ بزرگانی چون رودکی، فردوسی، حافظ، مولوی، بیرونی، ابنسینا، جابربنحیان، رازی، خوارزمی و دیگر بزرگان فرهنگ ، ادب و اندیشه بوده است. تمدنهایی که در شهرهایی آسمانی چون هرات، خُجند، سمرقند، بخارا، بلخ، نیشابور، ری، شیراز و اصفهان نشو و نما یافته و بالندگی گرفته است.
اما و هزار اما که اگر دین، ملیت و نوجویی، نه در همراهی که در تقابل با یکدیگر قرار گیرند، گسلهای سهمگینی ـ که همه میدانیم در میانمان هست حتی اگر انکارشان کنیم ـ فعال شده و کیست که نداند زلزلههای این منطقه چقدر مهیباند! زلزلههایی که نه فقط دور و بر ما، که تا دمشق، حلب، بغداد، موصل بیروت و بلافاصله، باقی دنیا را از بیخ و بن چنان میلرزاند که حادثه یازده سپتامبر یکی از دستاوردهای آن قلمداد میشود. رویدادی که ـ به عنوان شاخص دهشتافکنی ـ، دنیا را به قبل و پس از خود تقسیم نمود.
در یک نگاه آسیبشناسانه به میراث مذهبی منطقه نوروزستان پی خواهیم برد که بسیار متنوع و در عین حال سترگ و از فرهنگهایی ریشهدار است که در بسیاری از موارد متعارض است و حتی تحمل اعتقادات غیر همسان را ندارد.
صرفنظر از خوانشهای ملایم و مداراجویانه اقلیتی چون دلبستگان به امثال حافظ و مولوی، فرق مختلف مذهبی و از جمله زرتشتیان، ایزدیان، شیعیان، اهل سنت، آشوریها، ارامنه، یهودیان و نیز ناباوران، هرگز نمیتوانند ـ به سادگی و در هراسی مداوم از ادوار کوتاه و شکننده امنیت ـ در کنار هم زندگی کنند.
سهل است، بیقرائتی صوفیانه و تساهل و تسامحی برخاسته از ادبیات فارسی، محتملترین منطق در اینجا، برهانِ قاطع است، یا همان شمشیر! به ویژه اگر در حوزه افغانستان در نظر بگیریم که مثلاً تشیع، هویتی اغلب قومی و بیشتر در میان هزارهها دارد و از همینرو، نزاع مذهبی با نزاع قومی تشدید و خونریزتر میشود. آنهم در افغانستانی که حتی اگر بپذیریم به اجبار جغرافیایی محصور در مرزهای منطقهای، اندک هویتی سیاسی یافته است و با درهم جوشیدن اقوام آن و قوام یافتن هویت ملی هنوز فاصلهها دارد. نامیدن ساکنان آن ـ نه به شاخص قوم و منطقه خود ـ که در مقام افغانستانی تاکنون تثبیت نشده است. جوری که تنها به جرم از قومی دیگر بودن، با فجایعی چون حملات به نوجوانان و جوانانِ بیگناهِ مدرسه سیدالشهدا، کالج کاج و دانشگاه کابل مواجه هستیم.
و وای اگر تنشهای درونی در صفحه تعارضات مذهبی در افغانستان ـ که باری استوار بر باورها و رفتارهایی سنتی است ـ با تلاطمهای صفحه تجدد برخورد کنند و همدیگر را هُل داده و پس بزنند. آنهم سنتهایی مقدس و بیگفتگو در برابر تجددهایی سطحی و وارداتی و آمرانه. که چنین شد و همه دیدیم که عاقبت ۲۰ سال اخیر، خشت بر آب زدن، چه شد.
به یک چرخشِ چرخِ نیلوفری
نه نادر به جا ماند و نه نادری
جسارت است اما در عمیقترین باورهای مبتنی بر مذاهبِ این منطقه، فرهنگِ مرگطلبی ـ البته با عنوان زیبا و فریبنده شهادتطلبی ـ وجود دارد. واقعیتی که اگرچه ـ در نگاه اول ـ امری شخصی مینماید، ولی اگر بیاندیشیم مومنی که ـ برای گستراندن ایمان خود ـ حاضر به فداکردن جان نازنین خویش است دیگر چه نیازی دارد به ارزش نهادن به جان منتقدش. آنوقت قضیه به قدر زیادی، ترسناک میشود.
از آنسو، شاید اگر تجدد آمرانه و برخورنده کمونیستهای لامذهب یا حاجی واشنگتنهای هُرهری مذهب نبود، اساسا نه نهضتی عامیانه علیه خلق و پرچم شکل گرفته و منجر به اشغال افغانستان از سوی قوای متجاسر روس بود و نه قریب به اتفاق مردم افغانستان میزبان جزماندیشان مدارس وهابی سعودی و پاکستان و در پی آن، تهاجم آمریکا و متحدانش و پس از دو دهه، شاهدِ بیطرفِ بازگشت طالبان میشدند.
دوست داشته باشیم یا نه، تنها گزینه بدیل در برابر «فرهنگ مرگطلبی» برخی عقاید افراطی، «فرهنگ زندگیخواهی» در باورهایی چون «نوروز» است و تنها سد در مقابل «فرهنگِ مهاجم» در برخی تجددهای تند و تیز، باز هم «فرهنگِ خودی» در دل جهازِ هاضمهای چون «نوروز» است.
نوروز به عنوان کلید واژه همه مناسبتها، مراسم و آیینهای ملی و منطقهای که در نوروزستان رایج است. و نوروزستان یعنی مرزبندی جدید و فرامذهبی و فراقومی در میان قریب سیصد میلیون نفر مرکب از چندین و چند قوم و مذهب مختلف که همگی با پذیرفتن لحظه تحویل سال نو در نخستین لحظه تلاقی زمهریر زمستان با بهشتِ بهار ـ گرچه با محوریت خراسان بزرگ ـ ولی از سرحدات چین تا سواحل لبنان پراکنده اما هم ریشه و درهم تنیدهاند.
من خراسان بزرگام، که سه نیمام کردند
باد نوروز درآمیخت خراسانها را
پارسی گویم و مدحاش بنمایم زیرا
اشتراکی است که پیوند زد ایرانها را
نوروز به عنوان کلیدواژه شادی، شیرینی، دید و بازدید، مهرورزی، همسایهنوازی و بردباری در برابر برادر و خواهری که شاید قبلهاش با ما متفاوت باشد اما به پیوند و حرمت مراسم ملی و متعددی از جنس نوروز، نه فقط تحملاش میکنیم که با او بر سر یک سفره مینشینیم و نان و نمک هم را خورده و خون هم را نمیریزیم! فردوسی، خداوندگار نوروز را به معنای پیروزی، بهروزی، خوبی و شادی به کار برده است و در داستان بیژن و منیژه، میسراید:
دلام بر همه کام پیروز کرد
که بر من شبِ تیره، نوروز کرد.
باری، این ترجیح فرهنگی در اولویت نوروز بر آیینهای مذهبی و مراسم متجدد و هرچه بهتر و باشکوهتر برگزار کردن نوروز و هرآنچه شبیه نوروز است، البته نه با مذاهب موجود در نوروزستان و نه با نوجویی رایج در میان جوانان این منطقه ابداً در تعارض نیست و بیشتر و بهتر، زخمهای ناشی از جدال ذاتی میان سنت و تجدد را نیز در جایی جنگزده چون افغانستان درمان میکند.
مایلم به عنوانِ یک ایرانیِ خراساندوست و سخت آزرده از ناامنی در خانه همسایگانِ عزیزتر از جانم، عرایضام را با این نصیحت و سخن طلایی از هموطنِ هنرمندم، بهرام بیضایی به پایان رسانم که:
چارهای جز فرهنگ نیست!