اگر بخواهید با گروهی یا جناح و فرقهای صلح و سازگاری و اجماع ملی را به پیش ببرید، نمیتوانید به مبانی فکری و روش اندیشیدن آنان بیتوجه باشید. ریشه اجماع و سازگاری در نحوه اندیشیدن است. انتخابات اخیر ریاستجمهوری میتواند تحولی اساسی در بازآرایی سیاست در ایران پدید آورد و نقطهای برای وفاق ملی باشد. آقای پزشکیان و تیمی که او را در این مهم همراهی خواهد کرد، نمیتواند بدون تحلیلی نظری از گروههای گوناگون، کار اجماعسازی را به پیش ببرد.
به نظرم شگفتی انتخابات اخیر ریاستجمهوری، انتخاب آقای پزشکیان نبود؛ بلکه میزان آرایی بود که ظرفیت بالای ۱۳ میلیونی برای لیدرهای «آخرالزمانیهای ایرانی» دارد تا از آن میان یک بدنه اجتماعی پایدار برای خود برسازند. چنین انتظاری، بخت و اقبال سیاست را رصد و تخت سلطنت را شکار میکند.
در این نوشتار یک گروه را به اجمال بررسی خواهم کرد: «آخرالزمانیهای ایرانی» که فرقه از فرقت یار میسازند. در ۲۰ سال گذشته در ایران گونهای از «شبهعلم» از طریق گروهی اندک اما تأثیرگذار رواج یافته است که در سیاست، فرهنگ، سینما، اقتصاد، روابط خارجی و… جلوهها کرده و عیاریها کرده است.
این «شبهاندیشه» که آن را «آخرالزمانیهای ایرانی» مینامیم، بدنه اجتماعی جدیدی نیز برساخته است؛ هرچند که این بدنه اجتماعی، به صورت روشنی از اندیشههای این گروه اندک آگاه نیست و عمدتا به دلایل روانشناسی سیاسی، قضاوتهای ناصواب و تصورات ذهنی به آن روی آورده است.
«آخرالزمانیهای ایرانی» با انتخاب آقای محمود احمدینژاد متولد شدند. هرچند این گروه با او در سیاست ایران ظهور کرد اما به نظر میرسد بعدها خود از آن کناره گرفته و راهی دیگر در پیش گرفت و آن را به صورت مبهم و چندپهلویی تحت عنوان «دولت بهار» و «انسان کامل» مطرح کرد. ویژگیها و کارکردهای این گرایش اجتماعی ـ سیاسی اینچنین است:
- اشتیاق به «شبهعلم» از پزشکی، علوم طبیعی و ریاضی تا فلسفه تاریخ و علوم اجتماعی مهمترین ویژگی دستگاه معرفتی اینان است.
- باور به خرافات سیاسی که در تئوری توطئه در سیاست داخلی و بینالمللی نمایان شده است.
- فرقهایسازی همه وجوه زندگی سیاسی.
- گذار از همه فیلسوفان دینی ایرانی از مرحوم مطهری و جوادیآملی گرفته تا حتی گذار از رویکرد فلسفی مرحوم مصباحیزدی و رویآوردن به «مجتهدان روایتی» و «منبریهای شعایری» که ضد فلسفه و عرفاناند.
- انطباقهای عجولانه، پیشرسانه و نامعتبر روایات آخرالزمانی با حوادث روز و در نتیجه فراهمسازی زمینه برای درافتادن به تنشهای بینالمللی مانند جنگ اوکراین که موضوع اصلی استراتژی امنیت ملی ایران نیست.
- همراستایی با نظریههای «مدرنیتهستیزی» در سطح بینالملل بهویژه تأثیرپذیری آنان از اندیشههای ناسیونال-بلشویستی «آلکساندر دوگین».
برخی برنامههای سیاسی سیمای جمهوری اسلامی در طی این سالها به صورت انحصاری در اختیار چنین تفکری بوده است؛ هرچند در یکی، دو سال اخیر با درگذشت یکی از منادیان آن به طرز معناداری تعدیل شده است. «آلکساندر دوگین» کسی است که «پدر فکری» ناسیونالیسم روسی خوانده میشود و بر سنتگرایی، ایدئولوژیِ «ضد مدرن» و غربستیزی تأکید دارد. این همان چیزی است که هرچند اشتراکاتی با اقتضائات سیاسی ایران و وجوهی از حقیقت دارد اما این دو ضرورتا یکسان نیستند. این اشتراکات ظاهری و فقدان اعتمادبهنفس سیاسی، «آخرالزمانیهای ایرانی» را شیفته کرده و سبب شده است تا به اشتباه، خود را با انترناسیونالیسم آخرالزمانی «دوگینی» همرزم و همراستا تلقی کنند. این گروه که طی دو دهه از سخنرانان و سخنبازان سازماندهیشدهای برخوردار بودند، خود را از یک گروه فکری به یک «شبکه سیاسی» ارتقا دادند و در انتخابات مجلس دوازدهم نیز حضور پررنگی داشتند. شماری از آنان برای گردانندگان اصلی خطرساز شدند بنابراین از سوی همانان که سازماندهیشان کرده بودند، کنار گذاشته شدند، اما این جریان فکری هنوز از قدرت بالایی در جذب گروههای اجتماعی برخوردار است. نکته مهم آن است که تفکر «آخرالزمانیهای ایرانی» به لحاظ نظری و اجتماعی هویت گرفته و ساماندهی شده است و میتواند موجی ایجاد کند که هم نظام و هم جریان اصلی روحانیت و هم نیروهای سیاسی توسعهگرای ایران را به چالش بکشد. این تفکر به دلایل ماهوی از هر آنچه غیر خود باشد، فاصلهای تزاحمآمیز میگیرد و فرقه در فرقه برمیسازد تا به شماری اندک و حلقهای کوچک برسد. هر نیروی سیاسی در ایران که در پی بهرهبرداری سیاسی از اینان برآمده، درنهایت خود قربانی آن شده است. بدون آنکه بخواهم درباره آقای دکتر احمدینژاد قضاوتی ارزشی داشته باشم، میتوانیم او را یک نمونه منحصربهفرد تجربهشده در نظام سیاسی ایران به شمار آوریم.
برخی با تصور اینکه میتوان او را به استثمار سیاسی کشید، سعی کردند از او نردبانی برای ترقی خود یا پتکی برای منکوبکردن مخالفان بسازند اما در عمل او برای آنان و برای همه نیروهای سیاسی چالشبرانگیز شد. او هنوز از محبوبیت بالایی برای «آخرالزمانیهای ایرانی» برخوردار است. آخرین مصاحبههای مرحوم نادر طالبزاده در حمایت از دکتر احمدینژاد بهروشنی این را نشان میدهد. در ادبیات سیاستگذاری عمومی و در بحث «طراحی سیاست» شاخهای وجود دارد که ذیل عنوان «جماعتهای شناختی» و «جماعتهای سیاستی» (community) توسعه داده شده است. جان سخن این است که گروهی با توسعه یک تفکر، یک «جماعت (یا اجتماع) شناختی» را برمیسازند. این گروه میتواند بهتدریج از طریق فعالیتهای تشکیلاتی و ائتلاف حامی در قالب یک فرقه سیاسی قد عَلَم کند و مهمتر آنکه به تسخیر دولت، رسانه، اقتصاد و… بپردازد. «آخرالزمانیهای ایرانی» همین روند را در ۲۰ سال اخیر در ایران طی کردهاند. آنان حجم انبوهی از «شبهدانش» در سیاست، علوم پزشکی، فرهنگ و… تولید کردهاند و در نهایت به شکل یک گروه سیاسی برای تسخیر ارکان مختلف تصمیمگیری درآمدهاند. تلاشهای آنان برای نشستن بر سر سفره وزارت نفت و صداوسیما و برخی دیگر از نهادهای حساس و تأثیرگذار حکایتهای ناگفته بسیار دارد. اگرچه اینک نظام سیاسی به برخی پیامدهای آنان برای خود پی برده است، اما از نظر «جامعهشناسی معرفت» هنوز به درک نظری و جمعبندی تحلیلی از «آخرالزمانیهای ایرانی» نایل نشده است؛ و از قضا همه ماجرا اینجاست. به این زیرساخت معرفتی که در پی میآید، توجه کنید:
دانشها با پایینآمدن در سطح عوام شکل «شبهدانش» و خرافات به خود میگیرند. دانش «فلسفه تاریخ» نیز میتواند چنین باشد. در فلسفه تاریخ روندهایی به شکل فرضیه و نظریه شناسایی میشوند و براساسآن پیشبینیهایی انجام میشود. فلسفه تاریخ مارکسیستی با شناسایی پنج مرحله تاریخی از کمون اولیه، بردهداری، فئودالیته و سرمایهداری در نهایت حاکمیت طبقه کارگر را برای هوادارانش پیشبینی کرده و نوید میدهد. فلسفه تاریخ حق و باطل در نگاه دینی با اشاره به آیه شریفه «و نرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» و انتظار امام مهدی (ع) پیروزی و حکومت حق و مستضعفان را نوید میدهد. مرحوم مطهری مقوله مهدویت را به درستی به قالب فلسفه تاریخ برده و آن را به رویکرد روایتی محدود نکرده است. اما همین دانش پرارزش میتواند در سطح عامه و با انطباقهای تصنعی و روایات نامعتبر به یک «شبهعلم» فریبنده برای «آخرالزمانیهای ایرانی» تبدیل شود تا مرزبندیهای تاریخی را جابهجا کند، تا به صورتی پیشرسانه و پیشدستانه قهرمانانی کاذب را به جای نیروهای حق جایگزین کند، تا کشور را مجهز به نیروی ضد توسعه کند، تا ایران و نظام را به ورطه نزاعهای بینالمللی ببرند و تا شماری از جوانان و پیرانِ شیفته انتظار را به سوی خود بکشاند و بدنه اجتماعی باورمندی برای خود برسازد؛ غافل از آنکه «لیلی این انجمن وهم است و مَحمِل، انتظار». این، همان وجه فکری است که در جامعه ایرانی، هم زنده است و هم بالنده؛ تولید مثل فرهنگی میکند؛ گروه سیاسی میسازد و مهمتر از همه ظرفیت بالایی برای ساخت و پرداخت بدنه اجتماعی دارد؛ اما همچنان زورقی سپرده به توفان حوادث سیاسی و انتخابهای اتفاقی است. آنان به شکل رهگذرند اما در بدنه اجتماعی، سنگ و صخره سیاست بر راه اجماعسازی میسازند. طرح اجماعسازی ملی پزشکیان مواجهه سختی با آنان خواهد داشت؛ «این حریفان، فصل میخواهند و دولت، وصلِ کار». از قضا هم ایناناند که در شبکههای اجتماعی بیشترین مقاومت را در برابر نظم سیاسی جدید از خود نشان میدهند و سعی میکنند آتش کینههای انتخاباتی را در میان عامه طرفداران خود دامن بزنند.
* استاد دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران