مینیمالیسم را نمیتوان تنها در عکاسی و یا هنرهای تجسمی خلاصه کرد. این شیوه از هنر ریشه در تاریخ دارد و میتوان حضور آن را در ادبیات و بهخصوص شعر دانست جایی که در شعرهای هایکو ستایش طبیعت برگرفته از رابطه تنگاتنگ انسان و طبیعت است. طبیعت زنده و جاندار و برانگیزنده عواطف شخصی بشمار میرود. طبیعت در این نوع شعر دوست و همراه آدمی است و میتواند با آن همدردی کند. این نوع شعر صرفاً دربردارنده آرایههای لفظی نیست، بلکه استعارهها و تشبیهات و دیگر تکههای معانی و بیان در آن، هر یک بر انگیزنده عواطف و احساسات و محرک اندیشههاست.
کوه مهترین جلوه همه پدیدههای طبیعت است. رودها و چشمهسارها و دیگر عناصر طبیعت نیز در کنار کوه همواره موردستایش بودهاند. هایکو نوعی شعر کوتاه ژاپنی در سه مصراع و شامل هفده هجا است. این نوع شعر عصاره اندیشههای ذن و تفکرات دائویی نیز هست. شاعر هایکوسرا «سر بر سنگ مینهد» و با طبیعت یگانه میشود؛ ماه گذرنده در آسمان را شکار میکند، با امواج، ابر، سیلابها، یگانه میشود، در جستوجوی محبوب؛ به هر دری میزند، تماشای مرغابیهای وحشی، علفها، آبگیر، شامگاه، صخره زاران، آنی او را رها نمیکنند. و او همواره بر ناپایداری جهان میموید. آبگیری قدیمی/غوک میپرد در آن/صدای آب.»
هدف دیگر هایکو سرایان پرهیز از جنبههای تعلیمی بود. و جنبه زیبا شناسانه را به جنبههای آموزشی و حتی فلسفی ترجیح میدادند. در واقع بیانیه آنها اینگونه بود که سراینده هایکو نمی تواتند کار مناسبی انجام دهد مگر آنکه با صحنه زیبایی از طبیعت مواجه گردد و به شکلی واقعی از آنها نسخهبرداری کند. آنها هایکو را بخشی از ادبیات میدانستند و با دانستن این مهم که ادبیات خود بخشی از هنر است؛ ارزش غایی ادبیات، زیبایی است و هدف هنرمند زیباییآفرینی و کشف زیبایی طبیعت و حیات انسانی است. «این زمین بزرگ/تهی میشود از کندن/تنها عشق است/که به پایان نمیرسد/در این جهان.»
اما اینکه صرفا یک کوتاه نوشته را مینیمال بدانیم نمیتوان یک فرضیه ثابتشده باشد چراکه در یک رمان ۱۰۰۰ صفحهای هم میتوان شیوه مینیمال را دید و دریافت کرد. شیوه دیگری که در ادبیات به «بایتهای داستانی» معروف است در راستای داستانهای کوتاه کوتاه مثل داستان ۱۰۰ کلمهای هستند. داستانهای خیلی کوتاه شامل موضوعهای متنوعی هستند. برخی یک اتفاق کوچک را میکاوند؛ یادداشتی بر یک اتفاق منحصربهفرد و غیرطبیعی یا حتی چیزی معمولی. بعضی داستانها عجیب هستند. برخی بر اتفاقات معمولی بناشده و برخی خیالیاند. برخی برش کوتاهی از زندگی هستند. لحظهای گذرا که میتواند بهمثابه اتفاقی تعیینکننده یا کشفی مهم باشد. ما همه چنین لحظههایی را در زندگی داریم. و بایتهای داستانی در پی کاویدن این لحظههای گذارند. بهعنوان نمونه داستان کوتاه کوتاه کوتاه «متیو مک اینتایر» با عنوان «نامتجانس»…و اصل داستان با پیکرهای که میخوانید: «مدرنیستهای وقیح، همیشه داستانهایی بدون هیچ تناسبی مینویسند.»
حال که نگاهی کوتاه به ادبیات و ریشههای مینیمالیسم داشتیم. باید گفت که اعلام رسمی مینیمالیسم در دهه ۶۰ میلادی با هنر مجسمهسازی آغاز شد، جایی که هنرمندان این شیوه با یک سری اشیا دورریختنی فرمی از هنر را ایجاد کردند که قابلبیان دوباره بود. درواقع آنها اعتقاد داشتند که از بیچیزی میتوان چیزی را ساخت. چیزی که جهان خودش را دارد منهای اشیایی دربرگیرنده پیش از ساخت خود اثر.
ساده گرایی را میتوان در این جمله تاریخی رابرت براونینگ دانست جایی که گفته بود«: Less is more (کم زیاد است).» و در موسیقی با تکرارها و در سینما با دیالوگهای اندک و گذرا خودش را نمایان کرد. و آنچه در عکاسی و در همین نمایشگاهی که شاهد آن هستیم برخورداری سوژه و تسلط آن بر ایده است. جایی که خبری از پیچیدگیهای فرمی نیست و با کمترین عناصر بصری روبهرو هستیم. هم در آثار طبیعتگرایی به شیوه هایکو سرایان میبینیم هم انسان دخیل در مدرنیته با معماریهای مدرن. آنچه در نگاه عکاسان و آثار ارائهشده میتوان یافت آن است که به دنبال فسلفه خاصی نبودهاند و این جمله را برای همه ما بهخوبی معنا بخشیدهاند؛ «آنچه میبینید؛ همان چیزی است که میبینید.»