فرهنگ نقد و نقدپذیری در جامعه ایران نه ریشه دارد و نه مرسوم بوده است. حالا هم که تحت تاثیر اندیشه های نوین ضرورت و کارکرد نقد آشکار شده است، هنوز نقد جایگاه مستحکم و استواری در جامعه ما ندارد.
حکایت های تاریخی زیادی داریم از اینکه اگر کسانی نقدی به حاکم زمانه و شیوه حکمرانی کرده اند، سرشان به باد رفته است. به قول سعدی خلاف رای سلطان رای جستن، به خون خویش باشد دست شستن! حتی در فرهنگ ما حذر از نقد توصیه شده است مثل زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد. در ادبیات کهن فارسی اگر سخنی یا حکایتی گفته شده که بر اساس معیارهای امروز نقد به حساب می آید از طرف کسی بوده که نگران تبعاتش نبوده و شخصیتی متمایز از عموم بوده، مثلا یا درویش بوده یا پارسا یا رند که می توانسته در پیشگاه سلطان یا شخص قدرتمند نقدی بکند و از روی مخالفت چیزی بگوید و آسیب نبیند.
در واقع نقد از منظر روابط قدرت، اهمیت پیدا می کند. یعنی در روابط قدرت نامتعادل و نابرابر و عمودی و در شرایطی که قدرت در دست شخص یا گروهی خاص متمرکز است، نقد امکان ظهور پیدا نمی کند. در فرهنگ و ادبیات ما حتی اگر نقدی از طرف شخصی ضعیف یا حقیر به یک شخص قدرتمند مثل سلطان شده است، و سلطان حرف او را پذیرفته و مثلا کاری به کارش نداشته است، این را نشانه بزرگواری و درایت و عدالت سلطان قلمداد می کنند و نه چیز دیگر. چون برای نقد کارکرد اصلاحی قائل نبوده اند.
در حال حاضر هم گرچه در حرف از فواید نقد گفته می شود ولی در عمل امکان نقد کم است. همان طور که پیشتر گفتم نقد ربط مستقیمی به قدرت دارد، چه در سطح کلان و چه در سطح خرد. در شرایطی که قدرت متمرکز است و روابط قدرت نابرابر است و تعهد و پایبندی به حق آزادی اندیشه و بیان وجود نداشته باشد، فضای نقد هم بسته می شود. نقد به عنوان تهدید تلقی می شود و جلویش گرفته می شود. ساختار استبدادی ای که نقد را بر نمی تابد به ذهنیت جامعه هم رسوخ می کند و در روابط بین فردی نقد و نقدپذیری جایگاهی نخواهد داشت.
وقتی از جامعه صحبت می کنیم شئون و ارکان و اجزا مختلف را در برمی گیرد که ممکن است تفاوت هایی داشته باشند. مثل در فضای دانشگاهی انتظار داریم که نقد و نقدپذیری جا افتاده باشد. اما حتی در چنین فضایی نقد با احتیاط و لرزان صورت می گیرد. همکار دانشگاهی تا بخواهد نقدش را بگوید، اول مقدار زیادی به طرف نان قرض می دهد و هندوانه زیربغلش می گذارد با عناوین و القاب و اشاره به سابقه دوستی و آشنایی و همکاری و تحبیب و تکریم تا بالاخره راه را برای بیان نقدش به گفته یا نوشته و اثر و نظر طرف مقابل باز کند. چرا؟ چون نقد ممکن است دلخوری و دشمنی تولید کند و شخص منتقد می ترسد طرف مقابل نقدش را به شکل تندتر تلافی کند! بعضی در جلسات نقد و بررسی یک اثر که نویسنده هم حاضر است دچار شرم حضور می شوند و لکنت می گیرند و نقدشان را آن طور که انتظار می رود بیان نمی کنند. در یک جلسه بررسی آثار یکی از اساتید در انجمن جامعه شناسی، سخنران هر چه درباره آثار استاد می گفت همه اش مدح و ثنا بود، فقط در دو بار که آن استاد از سالن خارج شد، سخنران به چند ایراد و اشکال کار استاد اشاره کرد! این تازه فضای دانشگاهی است.
در فضاهای دیگر هم همین طور و شاید بتوان گفت وصعیت بدتر است. بعضی رسانه ها که کلا تک صدایی هستند و هیچ صدای منتقدی از آنها شنیده نمیشود. نظام آموزشی نه تفکر انتقادی را آموزش می دهد و نه تحمل انتقاد دانش آموز را دارد. دانش آموزی که انتقاد کند برچسب گستاخ و بی انضیاط و ناسازگار میخورد. در خانواده ای که ساختار دموکراتیک ندارد، والدین انتظار حرف شنوی و اطاعت دارند و نقد فرزندان را بی احترامی تلقی می کنند.
عموما به جای اینکه به نقد و محتوای آن توجه بشود به شخص منتقد و جایگاهش در روابط قدرت و انگیزه ها و ضعف ها و سوابقش رجوع می شود و پاسخ آن با انتقام جویی به اشکال مختلف داده می شود. این چنین برخوردی با فرد منتقد نشانه این است که نقد و کارکرد اصلاحی آن هنوز پذیرفته نشده است.
تنها در یک ساختار دموکراتیک است که نقد امکان وقوع پیدا می کند، یعنی شرایطی فراهم می شود که منتقد با احساس اطمینان از اینکه خطری یا دردسری برایش پیش نمی آید نقدش را مطرح می کند. در این صورت است که نقد آزادانه وجه سازنده خود را با آشکار کردن مشکلات و نقاط ضعف و البته قوت یک مساله را آشکار می کند تا به دنبال آن در ادامه مسیر زندگی جامعه خطاها، اشتباهات، ضعف ها، حق کشی ها تداوم نیابد.