آقای عباس عبدی تحلیلگر مسائل سیاسی و اجتماعی در یادداشتی در روزنامه اعتماد به تاریخ ۷ آبان۱۴۰۱نسبت به رویکرد اینجانب درباره عقیم ماندن بسیاری از اصلاحطلبان در مقطع کنونی انتقاداتی را وارد نمودهاند. بسیار خوشحال هستم که مطلب ارائه شده در گفتگوی اینجانب بحث و گفتگویی را درباب مسائل مهم سیاسی و اجتماعی در کشورمان فراهم آورده است. ضمن تشکر از آقای عبدی چند مطلب را در خور طرح و ارائه میدانم.
نقد آقای عبدی معطوف بر این بخش از صحبتهای من بود که گفته بودم «تراژدی بسیاری از اصلاحطلبان در این برهه زمانی در این است که نه میتوانند اصلاحاتی را تحقق بخشند (چون از قدرت رانده شدهاند) و نه قادرند همراه دگرگونیهای رادیکال باشند چون طبق تعریف، اصرار دارند که اصلاحطلب هستند و نه انقلابی). علت چنین عقیم ماندن غمانگیزی رویکرد جزمی، ایستا و غیرتاریخی به مفاهیم و راهبردهای تغییر اجتماعی و سیاسی است. مثلا انگار اصلاحطلب باید تا آخر عمرش اصلاحطلب بماند و انقلابی تا آخر عمر انقلابی، بدون توجه به آنچه در واقعیت جامعه و سپهر سیاسی در جریان است، واقعیت سیال و پیچیدهای که پاسخهای درخور، غیر جزمی و خلاقانه میطلبد».
ایشان نوشتهاند که این گفته نادرست است چون اولا «اصلاح طلبان از قدرت رانده نشده اند» بلکه بیعمل شدهاند و مسئولیتاش را به شانه آقای خاتمی انداخته اند.
دوم اینکه اصلاحات شکست نخورده است، بلکه جنبش سبز شکست خورده است. مهمتر اینکه جنبش سبز با خیزش خود اصلاحات را تضعیف نمود، زیرا به امنیتی شدن فضای سیاسی و اجتماعی دامن زد. سوم اینکه اگر کسی از شکست اصلاحات صحبت میکند چرا از شکست انقلاب نمیگوید؟ در کجای این جهان انقلاب در زمانی کوتاه و با هزینه اندک تغییر نظام سیاسی را به ارمغان آورده است؟
از دیدگاه من این گزارههای اقای عبدی بسیار پرسشانگیز هستند. اجازه بدهید توضیح بدهم. اولا بنظرم تردیدی نیست که اصلاحات در ایران در دوران خود با وجود محدودیتها دست آوردهای مهمی داشت، و به همین دلیل هم مورد استقبال اقشار وسیعی از جامعه قرار گرفت. با وجود سیطره نظارت استصوابی، انتخابات پرشوری را موجب شد. جامعه مدنی گسترش پیدا کرد، دکههای مطبوعات پر رونق شدند، مشارکت مردم در امور اجتماعی افزایش یافت، جنبشهای اجتماعی زنان و جوانان پا گرفت. همینطور بحثهای بسیار مهمی درباره ماهیت نظام سیاسی موجود، ناکارآیی ان، تعارضات حاکمیت ولایی، و ارزشهای دمکراسی، کثرت گرایی و جامعه چند صدایی در عرصه عمومی صورت گرفت. باوجود اینکه اصلاح طلبان تقریبا هیچ چیزی برای گفتن در حوزه اقتصاد توزیعی و عدالت اجتماعی نداشتند، «اصلاحات» به واژه هژمونیک تبدیل شد. این امید در بین بسیاری از مردم بوجود آمد که شاید بتوان از طریق اصلاحات ساختاری نظم کنونی را دمکراتیک نمود.
ولی در کنار این تحولات و تغییرات، نیروهای اقتدارگرا و نهادهای انتصابی کمر به شکست پروژه اصلاح طلبی بستند. حتما فراموش نکردهاید که در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی چقدر بحران بوجود آوردند، دهها روزنامه و نشریه را بستند، به دانشگاه حمله کردند، منتقدین را دستگیر و مجلس را تضعیف نمودند، بطوریکه نمایندگان مجلس در انتها در صحن مجلس اعتصاب کردند و بست نشستند. از نظر اسلامگرایان ولایی «پروژه اصلاحات» به مثابه تهدیدی وجودی علیه ولایت فقیه به حساب میآمد و باید هرچه زودتر متوقف میشد. از اینرو مهندسی کردن انتخابات از طریق نظارت استصوابی به عنوان موثرترین طریق برای عقیم کردن اصلاحات به کار افتاد. نتیجه این استراتژی ضد اصلاح خود را در انتخابات ۱۳۸۸ به وضوح نمایان ساخت. شگفتانگیز است که اقای عبدی به جای پرداختن به استراتژی ضد اصلاحات حاکمیت ولایی، جنبش سبز را مسئول «امنیتی کردن» فضای سیاسی معرفی میکنند.
از دیدگاه من جنبش سبز چیزی نبود جز تجسد این فکر بین بسیاری از مردم که باید در مقابل این تهاجم همه جانبه علیه اصلاحات دمکراتیک مقاومت کرد، آن هم مقاومت مدنی از طریق اعتراضات خیابانی. ولی پاسخ دستگاه قضایی و امنیتی چیزی نبود جز خشونت گسترده علیه معترضین. بنابراین دوگانه کردن اصلاحات در مقابل جنبش سبز نادرست است. در واقع جنبش سبز خوانش وضعیت اسفناک ان برهه از تعارضات سیاسی و اتخاذ استراتژی مقاومت مسالمتآمیز بود. البته چنانکه دیدیم در انتها نیروهای خشونت دستگاه حاکمیت استیلا پیدا کردند. ولی فقدان مقاومتی مانند جنبش سبز در ان زمان به معنای چه میبود؟ معنای ان مساوی میبود با سکوت و بیعملی اصلاح طلبان و قبول عملی سیطره اقتدارگرایی و تک صدایی به روال عادی و آرام و بیسر و صدا، چیزی که پس از آقای روحانی اتفاق افتاد. چنین وضعیتی مصداق ان عبارت طعنه امیز برنارد شاو، نویسنده ایرلندی، میبود که «وقتی میبینی تجاوز اجتناب ناپذیر است، ارام بگیر و لذت ببر»!
به اختصار، بسیاری از مردم با شعف و انرژی از اصطلاح طلبی استقبال کردند، ولی وقتی دیدند نظام ولایی اجازه استمرار معنادار و تاثیر گذار به آن نمیدهد، از آن نا امید شدند. از اینرو این ادعا که «اصلاح طلبان از قدرت خارج نشده اند» تعجبانگیز است. کدام قدرت؟ حقیقت این است که قدرت زمانی معنا میدهد که فعلیت داشته باشد، یعنی تغییر رفتار دیگران (بخوان اقتدارگرایان) را به دنبال داشته باشد. بله شاید گفت که اصلاح طلبان هنوز یک نیروی اجتماعی اند. ولی وقتی این نیرو فعلیت نیابد، یعنی اگر به کار نیاید تنها در حوزه تجرد و سمبلیک باقی میماند. سئوال این است چه زمانی قرار است از چنین نیروی اجتماعی استفاده شود؟
تغییر اجتماعی و سیاسی مثل راندن ماشین در یک جاده یکطرفه نیست که راننده تصمیمی بگیرد به هر روشی که میخواهد رانندگی کند و به مقصد برسد. باید ببیند آن طرف جاده چه خبر است، چقدر خطرناک است، رانندگان مقابل چطوری پیش میآیند. شاید لازم باشد که ارام برود، یا به سرعتاش اضافه کند و یا حتی راه دیگری را انتخاب کند. به عبارت دیگر مبارزه برای تغییرات سیاسی «رابطه ای» (relational) است، دوجانبه است.
باید دید طرف مقابل چه برنامههایی دارد و بر اساس آن استراتژی تدوین کرد. فرض کنید که خیزش کنونی استمرار بیابد و مثلا پس از مدتی وضعیتی از توازن قوا بین نیروهای مردمی و حاکمیت بوجود بیاید. در این زمان یک اصلاح طلب قرار است چه تصمیمی بگیرد؟ در کجای این معادله قرار است بایستد؟ یا که اصلا قرار نیست کاری بکند چون اصلاح طلب است؟
آقای عبدی به عنوان یک اصلاح طلب، منتقد انقلاب هستند، چون از هزینههای انقلاب هراس دارند– هراس خشونت، بیثباتی، ناامنی، آسیب به زیر ساخت اقتصادی جامعه. چنین هراسی واقعی است و قابل درک و باید جدا به انها توجه نمود. اتفاقا مردم عادی هم از ریسک خشونت و اغتشاش و خشونت در هراس هستند. از این رو است که اغلب آنها معمولا علاقهای به شرکت در خیزشهای بزرگ سیاسی نشان نمیدهند. آنها هم مانند هر انسان معقولی خواهان برآورده شدن خواسته هایشان بطریق آرام و مسالمتآمیز در چارچوب اصلاحات ساختاری هستند. ولی مردم زمانی تن به ریسک میدهند که احساس کنند راههای اصلاحات ساختاری بسته شده و دیگر راه دیگری نیست جز پذیرفتن احتمال مخاطرات. این زمانیست که آنها عذاب «وضع موجود» (status-quo) را بیش از مخاطرات مبارزه انقلابی در وجود خود احساس میکنند. توجه کنید که چگونه بسیاری از مردم کشورهای عربی پس از دور اول انقلابات بهار عربی از جمله سوریه که با خود اینهمه تخریب و کشتار و بیخانمانی به همراه آورد از ورود به انقلاب دست برنداشتند و دور دوم خیزشهای انقلابی را در الجزایر، عراق، لبنان و سودان رقم زدند. آیا این مردمان احساساتی و فاقد عقلانیت بودند یا که منطقی در ورای عملکردشان وجود داشت؟
بله صحبت از هزینه و مخاطرات احتمالی تغییرات رادیکال بسیار مهم است و باید بدانها توجه نمود. ولی گاهی آن چنان از ریسک و مخاطرات تغییرات رادیکال صحبت میشود که گویی «وضع موجود» بهشت برین است. چرا ما مخاطرات و هزینههای «وضع موجود» را فراموش میکنیم؟ هزینههایی که مردم را به عصیان میکشاند.
هزینههایی که گزارشات خود نهادهای حکومتی مانند پژوهشهای مجلس به آن اذعان دارند مانند میانگین ۲۰ درصدی تورم در مقابل میانگین ۴/۲ درصد در جهان، بیکاری بالا بخصوص بین زنان و تحصیلکردگان، افول اقتصادی شدید در دهه ۱۳۹۰، جمعیت ۴۵ درصدی زیر خط فقر، افول طبقه متوسط، تخریب محیط زیست، خشکسالی و از بین رفتن بسیاری از روستاها، ریزش منزلت ایرانی جماعت در دنیا بخاطر سیاستهای ماجراجویانه حاکمیت. هزینههای «وضع موجود» را شاید من و شما بخوبی احساس نکنیم. هزینههای وضع موجود را باید از مهسا امینی پرسید، از کولبران کردستان، از کارگران عسلویه، از میلیونها زن ایرانی که همواره در معرض تحقیر و خشونت روزمره بوده اند. هزینههای وضع موجود را باید از آنانی پرسید که تحمل وضع موجود را نکردند، جان خود را گرفتند، قربانی افسردگی روحی شدند و مرگ آرام را به «نا-زندگی» در این وضعیت موجود ترجیح دادند. «کشتن امید» شاید یکی از بزرگترین هزینههای «وضع موجود» بوده است. دقیقا به خاطرعدم تحمل اینگونه هزینههای وضع موجود است که افراد، آنانیکه مرگ تدریجی را انتخاب نکرده اند، دست به عمل جمعی برای تغییر وضع موجود میزنند، حتی اگر با مخاطرات همراه باشد.
ولی آیا تغییرات ساختاری از طریق بسیج مردمی و خیزشهای سیاسی ضرورتا باید با تخریب و خشونت همراه باشد؟ آقای عبدی میپرسند کدام انقلاب در زمانی کوتاه با هزینه اندک به تغییر سیاسی و ساختاری دست یافته است؟ در پاسخ باید گفت که هیچ انقلابی پروسهتر و تمیز و خالی از ریسک و مخاطرات نیست، چنانکه استقرار وضع موجود نیز برای بسیاری خالی از ارعاب و تهدید و ترور روزمره نیست. ولی مطالعات برجسته تاریخی نشان میدهند که ما شاهد نمونههای قابل توجهی از تغییرات ساختاری به میانجی خیزشهای سیاسی بودهایم که نتایج نسبتا ایجابی و کم هزینه داشته اند. در واقع بررسیهای خانم اریکا چنووث Erica Chenoweth در دانشگاه هاروارد میخواهد نشان دهد که مبارزات جمعی مدنی یعنی اعتراضات خیابانی، اعتصابات عمومی و نافرمانی مدنی بمراتب بیشتر از مبارزات مسلحانه و خشونتآمیز در حصول به نتایج موفق بوده اند. از این نمونهها میتوان اشاره کرد به: انقلاب فلیپین (سال ۱۹۸۶)، انقلابات اروپای شرقی (۱۹۸۹)، صربستان (۲۰۰۰)، ماداگاسکار (۲۰۰۲)، گرجستان (۲۰۰۳)، اوکراین (۲۰۰۴-۵)، نپال (۲۰۰۶)، تونس (۲۰۱۱)، و سودان (۲۰۱۹). تمامی این خیزشهای سیاسی منجر به برکناری دیکتاتوری فردی و یا حکومتهای اقتدارگرا گردیدند و راه برای تغییرات دیگر کشوده شد. این خیزشهای نسبتا موفق خالی از خشونت نبودند ولی تقریبا در همه موارد خشونت از جانب حاکمیت بروز داده شد و نه از جانب جنبش ها.
در این رابطه یک واقعیت سیاسی بسیار مهم را باید مد نظر قرار داد. اینکه، بسیاری از اتفاقات سیاسی بزرگ نظیر خیزشهای سیاسی و انقلابی انتخاب من و شما نیستند و با برنامه ریزی و تصمیم این و آن بوجود نمیآیند، بلکه به همین «سادگی» اتفاق میافتند. دینامیک ظهور و گسترش خیزشها بسیار پیچیدهتر از آنست که محصول مهندسی یک فرد و گروه باشد. ولی آنچه اتفاق میافتد واقعی است و باید به ان پاسخ داد. خب، در قبال این واقعیت چه باید کرد؟ نقش یک اصلاح طلب در چنین وضعیت سیاسی چه خواهد بود؟ و اصولا معنا و مناسبت اصلاح طلبی چه خواهد شد؟ بنظرم اینها سوالاتی است در خور که هم به لحاظ نظری و هم عملی ارزش اندیشیدن دارند