حملات خشونت آمیز پلیس در کشورهای غربی و دستگیری دانشجویان صلح طلبی که سلاحی جز فریاد آزادی خواهانه و دستانی مسلح جز به کف زدن و مشت گره کرده ندارند بیش از اینکه غرب و هویت غرب را آشکار کند باید به ما کمک کند تا هویت خود را باز یابیم!
چند روز پیش بود که در یکی از مراسم حمایتی از فلسطین حاضر شده بودم. پدر و پسری اوکراینی که متوجه پرچم فلسطین و مطالب تبلیغاتی شدند ایستادند و سر صحبت را باز کردند. پسر دانشجو دکترا بود و پدر که تحصیل کرده فلسفه بود منصبی در دولت اوکراین داشت. تا شروع به صحبت کردیم، گفتند: «ما از اسرائیل حمایت می کنیم چون حماس متحد روسیه است و روسیه هم به اوکراین حمله کرده است». بعد از کمی صحبت درباره فلسفه سیاسی و اینکه آیا واقعا ممکن است مردمی در محاصره کامل و در حالی که در معرض نسل کشی هستند واکنشی غیر از واکنش حماس نشان دهند، کم کم شروع به صحبت از نظر واقعی خود کردند (و بعضا در گوشی و به نشانه همبستگی) و به شدت از غرب انتقاد کردند. پس از کمی صحبت و داستان رژه سربازان اشغالگر روس در اردبیل و اینکه چگونه مردم مناطق شمالی ایران که هراسان از غارت سربازان روسی ظروف نقره ای و وسایل ارزشمند خود را در داخل دیوار پنهان می کردند، در واکنش به من گفتند: «انگار هیچ چیزی [راجع به استعمار] روسیه تغییر نکرده و انگار که همین امروز را توصیف می کنی»! بعد از صحبت از سیاست، فلسفه و دین، از پدر اوکراینی به روسی پرسیدم که آیا توصیه یا تجربه ای از این همه سال دارد که با ما در میان بگذارد که او هم در جواب داستان «امپراتور لخت است» را برای ما تعریف کرد.
داستان امپراتور لخت است متعلق به نویسنده دانمارکی هانس کریستین اندرسون است که در آن تعریف می کند چگونه یک جامه دوز قول دوخت یک لباس جدید به پادشاهی که فقط به فکر لباس های نو بوده را می دهد. این امپراتور به هیچ چیزی به غیر از لباس های زیبا و جدید فکر نمی کرد تا جایی که نه تنها مردم وی که سربازان او هم آرام آرام از دست وی عاصی شده بودند. یکی از کارهای مورد علاقه پادشاه هم پوشیدن لباس های رنگارنگ و گشت و گذار در سراسر شهر برای نشان دادن لباس های ارزشمند خود بود. در یکی از روزها، جامه دوز تصمیم می گیرد تا سرانجام نه تنها ناکارآمدی امپراتور بلکه دورویی وزیران وی را برملا کند. به همین دلیل هم پس از چند مدت و با طمطراق زیاد مراسمی برای رونمایی از لباس جدیدی که درخته بود برگزار می کند. در طی این مراسم بود که جامه دوز از ویژگی خاص لباس لباس جدید می گوید: «تنها افراد دانا و خردمند توان دیدن این لباس را دارند»! وزیران که برای مراسم رونمایی آمده بودند، از ترس این که متهم به بی خردی و بی لیاقتی نشوند، با دیدن صحنه خالی از لباس شروع به تعریف از «لباس» جدید کردند حتی بدون اینکه چیزی برای دیدن وجود داشته باشد! کمی بعدتر که لباس را به خدمت امپراتور بردند، او که از دیدن صفحه خالی لباس تعجب کرده بود با خود گفت «من که چیزی نمی بینم! اما مگر ممکن است که من بی خرد و بی لیاقت باشم؟ مگر ممکن است من که امپراتور هستم آن قدر بی خرد و بی لیاقت باشم که این لباس را نبینم»! به همین دلیل هم بود که امپراتور از ترس اینکه متهم به بی لیاقتی و بی خردی نشود به روی خود نیاورد و شروع به تعریف از لباس جدید جامه دوز کرد: «عجب رنگ های زیبایی در این لباس به کار برده اید! عجب پارچه ای استفاده کرده اید! واقعا لباس زیبایی است»!
موعد پوشیدن لباس فرا رسیده بود! حالا پادشاه باید لباسی را می پوشید که اصلا وجود نداشت! نه می توانست به عدم وجود لباس اقرار کند و نه می توانست باور کند که لباسی وجود ندارد یا اینکه او نمی بیند و بی لیاقت است! پس، امپراتور لباس های خود را درآورد و لباس جدید را پوشید، لباسی که اصلا وجود نداشت! بعد هم شروع به گشت و گذار در خیابان های شهر کرد! مردم که پادشاه را با لباس جدید اما در واقعیت عریان دیده بودند شروع به تعریف و تمجید از وی کردند: «قربان شما بشوم! عجب لباس زیبایی»، مردی ناگهان فریاد زد! «واقعا این لباس تنها برازنده شماست»، جوانی با صدای بلند گفت! اما لباسی بر تن پادشاه نبود! مردم بیچاره هم اگر مخالفت می کردند و می گفتند لباسی بر تن پادشاه نیست، از سوی پادشاه تنبیه می شدند و اگر هم که تعریف و تمجید می کردند می دانستند که حقیقت را پنهان کرده اند. در این میان، عده ای هم واقعا باور کرده بودند که پادشاه لباسی فاخر بر تن دارد که تنها خردمندان و با لیاقت ها توان دیدن آن را دارند.
در حالی که امپراتور مشغول به گشت و گذار بود، اتفاقی عجیب افتاد که حقیقت را عیان کرد و آن هم فریاد ناگهانی کودکی بود که در حال تماشای امپراتور عریان بود. با دیدن صحنه عجیب برهنگی امپراتور، کودک فریاد زد: «امپراتور لخت است»!
در واقع، آن کودک که نماد حقیقت و بی پروایی است حقیقت را آنگونه که هست بیان کرد! نه مجبور به پنهان کردن آن بود و نه از اتهام بی خردی و بی لیاقتی پروایی داشت. کودک آن چه را که دید بیان کرد! مردم هم که آرام آرام متوجه اوضاع شدند شروع به فریاد کردند که امپراتور عریان است تا بدین ترتیب بی لیاقتی و بی کفایتی امپراتور، دورویی وزیران وی و ساده لوحی مردم عیان شود.
حالا، این جریان «امپراتور لخت است» همان جریان خشونت پلیس در غرب علیه شهروندان اروپایی و آمریکایی و نمایان شدن حقیقت است. اگر جنگ روسیه علیه اوکراین در اروپا غربی ها را کمی بیدار و متوجه بی روحی و خشونت در سیاست خارجی غرب کرد، برخورد پلیس با دانشجویانی که در داخل کشورهای اروپایی و آمریکایی برای توقف نسل کشی علیه فلسطینیان تجمع کرده بودند نیز مردم این کشورها را متوجه دورویی سیاست داخلی کشورهای غربی کرد. شهروندان اروپایی و آمریکایی که تا به امروز در پشت پرده ای از گفتمان استعماری حقوق بشر نگه داشته شده بودند حالا با حقیقت عریان حکمرانی و حکمرانان خود مواجه شده اند. این شهروندان حالا فهمیده اند که چرا مردمان دیگر این قدر از «حقوق بشر» صادراتی غرب بیزار هستند. غرب که همیشه ادعای برتری در تکنولوژی را داشت و همیشه فکر می کرد که گفتمان سیاسی-اجتماعی آن هم به کیفیت تکنولوژی آن است حالا می فهمد که چرا هیچ کسی مشتری کالاهای حقوق بشری غربی نیست و اگر هم که به هر نوعی آن ها را خریده مجبور به پس فرستادن شده است.
اما عریانی این گفتمان چیز جدیدی نیست! در واقع، چرایی انقلاب اسلامی از طرف پدران و مادران ما هم دیدن همین امپراتور عریان بود! آن ها دیده بودند که چگونه امپراتوری آمریکا و انگلیس در خارج و امپراتوری پهلوی و ساواک در داخل مردم را در چنان تنگنایی قرار داده بود که نه می توانستند به عریان بودن امپراتور اذعان کنند و نه در مواجهه با وجدان خود از آن تعریف کنند. پدران و مادران ما بخاطر همین فریاد «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری اسلامی» در سیاست داخلی سر دادند. اما تنها در داخل نبود که امپراتور لخت بود. در عرصه خارجی هم پدران و مادران ما می دیدند که چگونه امپراتور عریان است و فریاد «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» سر می دادند. این امپراتور عریان همان امپراتوری است که مجله فوربس چندین سال پیش در گزارش خود نوشت چگونه ثروت تنها ۳ نفر در ایالات متحده بیش تر از ثروت نیمی از جمعیت این کشور است! همان امپراتوری که بدون دسترسی به ثروت جنون آمیز در آن حتی نمی توان فکر نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری را کرد. این همان امپراتوری است که در هلند بخاطر آتش زدن پرچم رژیم صهیونیستی پلیس با خشونت تمام با دانشجویان هلندی برخورد و آن ها را در داخل دانشگاه دستگیر کرد!
به نظر می رسد که برخورد خشن پلیس غربی با شهروندان خود نه تنها امپراتوری غرب را به شکل عریان به بقیه نشان داد بلکه امپراتوری رسانه ای غرب و «اپوزیسیون» را هم به شکل عریان در معرض نمایش گذاشت (البته باید گفت که اپوزیسیون با مخالف دلسوز متفاوت است). همان اپوزیسیونی که گویی مسئول رنگ کردن چهره زشت گفتمان غرب با رنگ بشردوستی است حالا با زنگار غیر قابل اجتناب چهره به چهره مانده است. همان اپوزیسیونی که مثل وزرای امپراتور تنها می توانست از رنگ و لعاب لباسی تعریف کند که اصلا وجود نداشته و ندارد! همان لباسی که این اپوزیسیون در تن رژیم پهلوی می بیند و طوری از آن تعریف می کند که گویی ایران قبل از انقلاب هیچ مشکل اقتصادی، سیاسی، اخلاقی یا اجتماعی نداشته و مردم از سر راحتی و از روی جهل لخت بودن امپراتور را فریاد زده اند. همان لباسی که این اپوزیسیون در تن رژیم های غربی می بیند، آنچنان که گویی همین «مهد آزادی» نبود که تنها در جریان دو جنگ جهانی باعث قتل عام ۸۰ میلیون انسان شد! این مهد آزادی که هیچ، مهد کودک آزادی هم نیست!
اما در آخر باید سخن را به طرف آن دسته از افرادی هم کرد که با نشان دادن رفتار پلیس غرب و گوشزد کردن مداوم آن از لزوم تقلید این رفتار در برخورد با هموطنان معترض هستند. باید خدمت این عزیزان هم گفت که پدران و مادران ما انقلاب کردند دقیقا بخاطر اینکه نمی خواستیم و نمی خواهیم مثل رژیم های غربی باشیم. مردم ایران انقلاب کردند بخاطر اینکه نمی خواستند و نمی خواهند که چند نفر مثل آمریکا تمام ثروت را در دست خود قبضه کند یا اینکه تنها عده خاصی صلاحیت شرکت در انتخابات را داشته باشند. مردم ما از انقلاب اسلامی حمایت کردند چرا که امپراتور عریان را دیده بودند و نمی خواستند مثل غرب باشند و حتی تهدید به شبیه شدن به آن شوند.
حالا باید یک بار برای همیشه گفتمان «باید مثل آمریکا و اروپا باشیم» را رها کنیم! فرقی نمی کند از کدام گروه و جریان هستیم، باید مثل خودمان باشیم و هویت خود را داشته باشیم و «مثل آمریکا و اروپا باشیم» را رها کنیم. امپراتور امروز لخت است و بار دیگر حقیقت آشکار شده است!