سقوط خسرو دوم پرویز، حاصل یک کودتای درباری در فوریه ۶۲۸ میلادی، باعث از همپاشیدگی حکومت ساسانی و ظهور دوره کوتاه هرج و مرج در امپراتوری «ایران و انیران» شد. نتیجه این از هم پاشیدگی، برآمدن دولتهای محلی و حاکمان آنها بود، ساختاری که از آن در ادبیات سیاسی دورههای بعدی ایران با اصطلاح «خانخانی» یاد میشود و بارها تجربه بعد از فروپاشی امپراتوریها بوده است.
نتیجه مستقیم این رویداد، برآمدن یک حکومت از میان رقیبان مختلف بود، حکومتی که اول با انتخاب کوفه و بعد دمشق، با عنوان «خلافت اسلامی» به زودی توانست از شرق «ایران و انیران» تا شبه جزیره ایبریه ** را تحت لوای خود درآورد.
قدرت گیری حکومت اسلامی در قرن اول هجری اما هیچوقت کامل نبود. در «حواشی» مانند بلخ و ماوراءالنهر، فاتحان و دیوانیان اسلامی با مقاومت زیادی روبرو شدند و عملا مجبور به قبول منطقه به عنوان «مرز شرقی» شدند. در قفقاز نیز، حاکمان محلی ارمنی و ارانی و گرجی، با استفاده از کوهستانهای صعب العبور، حکومت اسلامی را مجبور به قبول «حد» کردند.
درکوهستانهای البرز هم، نه لشکریان و نه دیوانیان خلافت، تا مدتها نتوانستند جای پای محکمی پیدا کنند. «اسپهبدان خراسان»، حاکمان نظامی شرق شاهنشاهی ساسانی، با پناه گرفتن در کوهستانهای صعب العبور البرز، برای خود حکومتی دست و پا کردند که هیچگاه تحت انقیاد خلفای اموی در نیامد و حتی در دوره عباسی و بعد از آن هم، توانست استقلال خود را حفظ کند. امنیت نسبی حکومت اسپهبدان باعث بوجود آمدن یک «دربار کوچک» ساسانی در منطقه «تبرستان» شد که سنت ساسانی را تا قرنها ادامه داد. اداره دیوان و دولت به خط پهلوی و زبان فارسی میانه، چیزی که امروزه با مدارک «آرشیو پهلوی تبرستان» از آن مستقیما باخبریم، و ادامه ضرب سکههای ساسانی در منطقه بیش از یک قرن بعد از پایان حکومت ساسانی، از نشانههای این پایداری است.
در اواخر قرن هفتم هجری، بزرگزادهای به نام «باو» که خود را نوه پسری «کیوس» (کاووس) برادر خسروانوشیروان میدانست، در قلعه «پریم» در شهریارکوه (کوهستانهای تبرستان در شمال دامغان) ادعای حکومت محلی کرد. «باو» و پسرش «سرخاب» (سهراب) احتمالا در این دوره تحت حکومت اسپهبدان «دابویی» منطقه، از نوادگان شاهنشاه ساسانی جاماسپ، زندگی میکردند. دابوییان، بخصوص در دوره «اسپهبد فرُّخان بزرگ» توانسته بودند با فتح تبرستان، به یکی از قویترین نیروهای مستقل منطقه شرق خلافت تبدیل شوند. اما فشار حکومت تازه پای عباسیان علیه قدرت گیری دابوییان در دوره منصور خلیفه باعث شورش «اسپهبد خورشید» شد.
محمد المهدی، پسر و ولیعهد منصوردوانیقی، در سال ۷۶۰ میلادی، شهر «ری» را (که از این به بعد «محمدیه» نامیده شد) به عنوان مرکز فعالیت خود قرار داد و در سال ۷۶۱، توانست با کشتن اسپهبد خورشید، به شورش دابوییان پایان دهد.
اما این پیروزی به معنی دستیابی حکومت عباسی به منطقه تبرستان نبود. در خلا قدرت بعد از مرگ خورشید، دو حاکم محلی، یکی «ونداد هرمزد» از خاندان «قارن وند» و دیگری «شروین»، نوه سهراب پسر باو، ادعای عنوان «اسپهبد» را کردند و بلافاصله شورش و نافرمانی اسپهبد خورشید را ادامه دادند. در حالی که «وندادهرمزد» در غرب تبرستان، «مسلمان کشی» به راه انداخت، اسپهبد شروین از قلعه خود در پریم، به فتح کوهستانهای جنوبی و غربی پرداخت و منطقه حکومتش را تا دماوند گسترش داد.
اولین حاکم «باوندی» منطقه تبرستان، نادانسته، یکی از طولانیترین حکومتهای تاریخ ایران را پایهگذاری کرده بود!
اسپهبد شروین و نوادگانش در رقابت با قارن وندها، مجبور به معامله با عباسیان بودند. زمانی که «مازیار بن قارن»، نوه وندادهرمزد به اسلام گروید تا حمایت عباسیان را برای خود بخرد، اسپهبد شهریار باوندی وادار به عقب نشینی به پریم شد و بیشتر تبرستان را به «اسپهبد مازیار» واگذار کرد. مازیار شاپور پسر شهریار را کشت، اما خودش به دست عباسیان کشته شد و حکومت قارن وندها به پایان رسید. نتیجه این پایان، باقی ماندن «قارن بن شهریار باوندی» برادر شاپور، به عنوان تنها مدعی اسپهبدی در تبرستان بود. قارن احتمالا در میانه قرن نهم میلادی/اوایل قرن سوم هجری، حداقل به صورت ظاهری مسلمان شد.
گسترش اسلام در تبرستان اما نه توسط عباسیان، بلکه به دست امامان «شیعه زیدی»، شورشیان علیه حکومت عباسی و معتقدان به امامت «زید بن علی» پسر کوچک امام زین العابدین، صورت گرفت.
امامان زیدی، در فرار از ظلم متوکل عباسی و حکومت سامره، به امنیت منطقه تبرستان پناه آوردند و در اطراف آمل ساکن شدند. تقدس امامان و امامزادگان زیدی، باعث گروش مردم محلی به تشیع زیدی و پایه گیری قدرت «زیدیان» در آمل و رقابت آنها با «باوندیان» شد. باوندیان، به گواهی نامها و کتیبههایشان، از جمله کتیبه پهلوی «برج لاجیم»، کمابیش به تشیع زیدی گرویدند و با حمایت از امامان زیدی و حتی بخشیدن آمل به آنها، سعی در استفاده از محبوبیت دین جدید و امامانش در پایهگذاری بیشتر حکومت خود کردند. این رابطه، که با ازدواج امامان زیدی با شاهزادگان باوندی و تولد «امامزادگان» نیمه باوندی، نزدیکتر هم میشد، اما همیشه دوستانه نبود و بارها به جنگ بین باوندیان و زیدیان انجامید. در این جنگها، باوندیان خود را به طاهریان، صفاریان (و دستنشاندگانشان مانند عبدالله خجستانی) و در آخر سامانیان نزدیک کردند. حمایت سامانیان، منطقه گرگان و استرآباد را موقتا به محدوده حکومت باوندیان آورد، اما با قدرت گرفتن «زیاریان» که خود از نوادگان دختری باوندیان بودند، حکومت شروین دوم و پسرش شهریار باز به کوههای شهریارکوه محدود شد. با از بین رفتن زیدیان، آل باوند درگیر رقابت بین پادشاهان زیاری، وشمگیر و قابوس، با دولت تازه پای «آل بویه» شدند.
باوندیان با برقراری ارتباط با هردوخاندان – سیده ملکه خاتون همسر فخرالدوله دیلمی نوه اسپهبد رستم بود! – توانستند قدرت خود را در کوهستانها حفظ کنند.
تحت لوای زیاریان و آل بویه، حکومت باوندیان به منطقه کوهستانی محدود شد و این به حکومت خاندانی دیگر از بازماندگان ساسانی، «پادوسپانیان»، اجازه قدرت گرفتن در غرب آمل و کوهستانهای قصران و رویان را داد. اما با آمدن سلجوقیان، باوندیان به تنها قدرت قابل توجه در منطقه تبدیل شدند و از «ملوک الجبال» (لقب معمولشان از دوره عباسی به بعد) به «اسفهبد اسفهبدان، مالک مازندران» (به گواهی نامههای رشید الدین وطواط) تبدیل شدند. حسام الدوله شهریار، از طرف سلطان سلجوقی، به عنوان پادشاه مازندران انتخاب شد و در این دوره بود که باوندیان به ساری دست پیدا کردند و آن را به پایتخت خود تبدیل نمودند. شهریار و نوادگانش تا دوره ایلخانیان، بزرگترین قدرت در منطقه «تبرستان» (که حالا با در برگرفتن سرزمینهای ساحلی، بیشتر «مازندران» خوانده میشد) بودند و نوک پیکان پادشاهان سلجوقی علیه قدرت اسماعیلیان به شمار میآمدند. اما در دوره سلطان سنجر، حشمت «شاه غازی رستم باوندی» به جایی رسیده بود که میتوانست با دلخوری از لحن نامه سلطان سلجوقی، به دربار مرو نرود.
علاالدوله حسن و حسام الدوله شاه اردشیر، جانشینان رستم، در دوره پایان سلجوقیان سعی در گسترش حکومت خود تا ری و استراباد کردند، ولی در آخر مجبور به پذیرش قدرت خوارزمشاهان شدند. با افول خوارزمشاهان، شاه اردشیر و پسرانش حکومت خود را بر تبرستان و فیروزکوه و استرآباد و ری محکمتر کردند و به نظرمی آید که در حال پایهگذاری پادشاهی مستقلی در شمال ایران زمین بودند. اما کشته شدن شمس الملوک رستم به دست سید حسین بن محمد مامطیری، به حکومت فرزندان حسام الدوله شهریار و دوره طلایی حکومت باوندیان به مازندران پایان داد.
تحت حکومت ایلخانیان، حسام الدوله اردشیر بن کینخواربن شهریار از شاهزادگان باوندی – که از طرف مادری نوه جلال الدین حسن امام اسماعیلی الموت بود – توسط بزرگان مازندران به شاهی انتخاب شد و پایتخت خود را از ساری به آمل انتقال داد. باوندیان «کینخواریه» در این دوره، با «استنداران پادوسپانی» منطقه رویان در غرب مازندران بسیار نزدیک شدند و ازدواجهای بین دو خاندان، و حتی با اسماعیلیان، نشانه شکل گیری حکومتی جدید و محلی است که از سیاست تشویق حکومتهای محلی ایلخانیان بهره زیادی برد. ایجاد ارتباطات گسترده محلی و «دیپلماسی»، نشاندهنده سعی این حاکمان در پایهگذاری صلح در منطقه مازندران است. شمس الملوک محمد، پسر اردشیر کینخواری، و برادر زادهاش تاج الدین یزدگرد بن شهریار بن اردشیر، تقریبا بطور مستقل بر منطقه حکومت میکردند. دوره افول ایلخانیان اما تبدیل به دوره افول باوندیان نیز شد. هرچند که با حمایت امیرچوپان، رکن الدوله کیخسرو توانست زمانی باز از آمل حکومت کند، اما حشمت باوندیان در این دوره به قدرت استندار رویان، جلال الدوله اسکندر، و حاکم ساری، کیا افراسیاب جلالی، رنگ میباخت. در سال ۱۳۴۹ میلادی/۷۵۰ هجری قمری، کیاافراسیاب، از خاندان کیاییان – همرزمان و متحدان قدیم باوندیان – از ساری به آمل آمد و فرزندان فخرالدوله حسن، آخرین پادشاه باوندی آمل را از سلطنت خلع کرد.
باوندیان باز به کوهستانهای شهریارکوه – حالا سوادکوه – بازگشتند، تا در دوره جدید باز سردرآورند.