نقطه فراتر از بحران برای اعتبار رسانه رسمی درون یک کشور این است که رسانههای رسمی هرچه بگویند جامعه باور نمیکند بلکه برخلاف آن اعتقاد پیدا میکند چنانکه در ماجرای قتل هولناک مرحوم مهرجویی و همسرش و جان باختن آرمیتا گراوند مشاهده میکنیم که آنچه رسانههای رسمی میگویند هیچ اثری ندارد. این وضعیت، یک شبه و به خودی خود یا به خاطر القائات دشمن به وجود نیامده است بلکه محصول یک فرایند و عملکرد خود دستگاه عظیم رسانه ملی است، پیامد اجتناب ناپذیر فرقه ای و انحصاری شدن رسانه است. آن زمان که رسانه تمام اعتبار خود را با پخش اعترافات تلویزیونی تاخت میزند، بخاطر این است که نمیفهمد در هزینه-فایده این کار چه چیزی به دست میآورد و چه چیزی را از دست میدهد؟
نمونه دیگرش جنگ خونین اسراییل با فلسطینیان است. فراوانی گیج کننده اخبار فیک بهحدی است که حتی نخبگان سیاسی در سطح رئیس جمهور آمریکا و رسانههای جهانی مثل سی.اِن.اِن را هم بازی میدهد طوری که خبر سربریدن ۴۰ کودک اسرائیلی را که صهیونیستها ساخته و پرداخته بودند انتشار میدهند و بعد از اثبات کذب بودنش مجبور به عذرخواهی میشوند….
در این میان انهایی بازنده اند که رسانه ملی را تبدیل به بلندگوی شخصی یا فرقه ای کرده و فکر می کنند رسانه اند. در چنین جنگ رسانهای گیج کننده ای وقتی رسانههای داخلی اعتباری نزد افکار عمومی نداشته باشند نتیجه اش سپردن افکار عمومی به دست فیک نیوزها است. نتیجه این میشود که در بسیاری از کشورهای جهان که اتفاقاً دولتهای شان حامی اسرائیل هستند، میلیونها نفر در اعتراض به نسل کشی اسرائیل اعتراض می کنند و حتی در کشورهای مدعی آزادی مثل انگلستان و فرانسه که حمایت از فلسطینیان و یا تظاهرات علیه اسرائیل را ممنوع اعلام میکنند هزاران نفر از مردم بدون هیچ نگرانی از گلوله و گاز اشگ آور و باتوم و زندان به خیابان میآیند ولی در ایران که شبانه روز رسانههای حکومتی و مسئولانش علیه اسرائیل سخن میگویند و وعده نابودی آن را میدهند هیچ حرکت خودجوش مردمی و مستقل از حکومت اتفاق نمیافتد اما باز هم سکانداران، بلندی زنگ خطر را نمیفهمند و به همان مشی پیشین خود در داخل کشور ادامه میدهند….
هنگامی که رسانه ملی به رسانه های ایدئولوژیک و فرقه ای تبدیل شود، فقط اعضای فرقه که دلشان می خواهد چیزی را بشنوند که دوست دارند به اون گوش می دهند و اعتماد می کنند مانند معتادی که می داند ماده مخدر زیان آور بوده و نشئگی اش کاذب و موقت است اما برای اینکه از واقعیت بریده است و به نشئگی نیاز دارد، ادامه می دهد. این نوع سیستم مدیریتی تا نابودی خودش و دیگری پیش میرود. این وضعیت را می توانم «راسپوتینه شدن» سیاست و رسانه بنامم. «راسپوتین» چهره ای بود که در مردم روسیه مشهور به فساد و هرزگی بود و تا وقتی او را در کنار حکومت می دیدند برای مردم شیطان و برای درباریان یک قدیس بود و وقتی شایع شد حکومت با وی دشمنی دارد برای مردم قدیس و برای حکومتی ها ابلیس شد.
وقتی که عدهای در حکومت تمام دغدغهشان فقط حفظ وفاداران باشد، دیگر انذاراز کاشتن بذر نفرت، هیچ موضوعیتی برای آنان نخواهد داشت حال آنکه دریای نفرت میتواند بلم عقلانیت را هم غرق کند….
اکنون رسانه ملی که می توانست یک مولفه قدرت باشد اما کارکردی موریانه وار برای قدرت و برای براندازی نرم یافته است. یکی دیگر از دلایل بی اعتباری رسانه های دولتی به ویژه صدا و سیما این است که انسانیت، موضوعیت و محوریتی در این رسانهها ندارد و چنان نیست که انسان فلسطینی و انسان اوکراینی و انسان ایغوری و… به دلیل انسان بودنشان حق حیات دارند و باید از حقوق انسانی شان دفاع کرد. به عبارتی جنجال رسانهای و اظهار اندوه درباره فلسطین را از سر سیاست می دانند نه انسانیت به همین دلیل هیچ همدلی در مردم بر نمیانگیزد.
البته در وضعیتهای بحرانی مثل جنبش مهسا یا جنگ خونین اسرائیل و غزه، تلویزیون به صورت محدودی به سراغ بعضی از چهرههای مستقل میرود که در روال عادی اش، میل دیدن آنها را هم ندارد. مشکل اینجاست که آوردن این چهرهها جنبه تاکتیکی دارد نه استراتژیک، یعنی به یک روال ثابت و رو به توسعه در صدا و سیما بدل نمیشود. تا زمانی که در حاکمیت، اهمیت رسانه، حق آزادی بیان و گردش آزاد اطلاعات، فهمیده نشود و مورد عمل قرار نگیرد در بر همین پاشنه میچرخد.
عمادالدین باقی : راسپوتینه شدن رسانه و سیاست
- نویسنده : عمادالدین باقی
- 223 بازدید