برخی معتقدند که از آنجایی که اولا گوهر دینداری اخلاق است ثانیا ادیان دستخوش تحریف های فراوان شدهاند ثالثا ادیان سنتی معاصریت نداشته و نمی توانند با زندگی انسان مدرن سازگار باشند، بنابراین بهترین انتخابات این است که به جای زندگی دینی ،زندگی اخلاقی پیشه کنیم.
در واقع پیش فرض این دیدگاه این است که با اخلاقی زیستن می توان به همه یا مهمترین دستآوردهای دینداری رسید و دین دستآورد بیبدیلی ندارد که ناچار باشیم آن دست آورد را فقط از دین جستجو کنیم.
صحت این مدعا را باید در دو حوزه و ساحت بررسی نمود:
۱- کارکردها و تاثیرات اجتماعی دین و دینداری:
به نظرم مدعای فوق در ساحت اجتماعی دین تا حد زیادی درست است. یعنی گرچه هر دینی می تواند کارکردهای اجتماعی مثبتی داشته باشد اما در زمانهی ما این کارکرد بی بدیل نیست.
زیرا هم جامعه امروزی چنان تغییر و تحول یافته که با جوامع عصر نزول ادیان تفاوت ماهوی دارد و هم منابع معرفتی غیر دینی آنچنان رشد نموده و رشد آنها آنچنان در راستا و ناظر به نیازها و وضعیت جامعه معاصر است که نیازی به استمداد از دین احساس نمیشود. در این زمینه به نظرم سخن استاد مصطفی ملکیان قابل تامل است:
“به گمان من، هیچ یک از ادیان تاریخی و نهادینه، امروزه، قدرت حل مسائل نظری و قدرت رفع مشکلات عملی اجتماعی را ندارند. این ادیان فقط در حیطهی رفع مشکلات عملی فردی هنوز کارایی هایی دارند و البته از این کارکردها باید کمال استفاده را کرد. در فراسوی این حیطه که حیطهی کم اهمیتی هم نیست، باید حل هر مسئله و رفع هر مشکل را از فلسفه، علوم تجربی (اعم از طبیعی و انسانی)، ریاضیات، فنون و هنر، طلب کرد.
بنابراین اسلام مانند سایر ادیان تاریخی و نهادینه، در اصلاح اجتماعی عموما ً و در اصلاح سیاسی خصوصا فقط تا آنجا و به آن اندازه می تواند سهم داشته باشد که اصلاح اجتماعی و سیاسی وابسته به اصلاح فردی و ذهنی- روانی باشد. از این بیشتر توقعی نباید داشت و امیدی نباید بست. به دین هم تکلیف لایطاق نمی توان و نباید کرد. آرمان های اجتماعی نظیر نظم، امنیت، رفاه، عدالت، برابری، آزادی و صلح را باید با توسل به شهود، عقل، معرفت، فهم، حکمت و تجربه ی آدمیان تحصیل کرد.”
منبع:گفتگوی رضا علیجانی با مصطفی ملکیان: سه محک نهایی؛ عقلانیت، اخلاق جهانی و حقوق بشر،منتشر شده در سایت صدانت
۲- کارکردها و تاثیرات شخصی دین و دینداری:
دین در حوزه شخصی کارآمدتر است و اخلاقی زیستن و فلسفی زیستن نمی تواند در ساحت شخصی جانشین دین باشد و همان کارکردهای دینی را برای انسان داشته باشد. ترجیح می دهم توضیح این چرایی را از زبان ویلیام جیمز، فیلسوف و روانشاسی آمریکایی و بنیانگذار مکتب پراگماتیسم ، بیان کنم:
” دین شخصی – حتی بدون الهیات و مناسک و شعائر مذهبی- عناصری دارد که اخلاق محض دارا نیست.آنچه که دین دارد و زندگی اخلاقی- فلسفی فاقد آن است، شورانگیزی است. دین قدرت و فزونی به زندگی میبخشد که به صورت منطقی یا عقلانی از هیچ چیز دیگری حاصل نمیآید.
آنچه که زندگی دینی را از زندگی اخلاقی – فلسفی جدا می کند، آموزه ها و تعالیم نظری متفاوت این دو جهانبینی نیست( زیرا هر دو ما را به لزوم تسلیم شدن و هماهنگ شدن با جهان و پذیرش آن در کلیتش رهنمون میکنند) بلکه تفاوت این دو سبک زندگی در حالت عاطفی متفاوت آنهاست.
ذهن اخلاقی- فلسفی سردو غیر شورانگیز است و به ضرورت هستی و مناسبات آن به شیوهای ملال آور و بدون رضا تن می دهد و عمل به حکم عقل و اخلاق با قلبی سرد و سنگین همراه است. در زندگی اخلاقی تسلیم شدن، تسلیم به وضع ضرورت است و ایثار و از خود گذشتگی در بهترین حالت بدون شکوه و شکایت انجام میگیرد.
اما زندگی دینی همراه با نوعی خلجان روحی و عشق و سرخوشی شورانگیز است. به همین خاطر در زندگی دینی،تسلیم و از خود گذشتگی کاملا با هم در میآمیزند و شخص دیندار تسلیم و اطاعت بیشتر از خود نشان میدهد تا شعفش فزونی یابد. فقط هیجان و احساس دینی است که میتواند سبب شود که فرد هر چه بیشتر در معرض رنج و مصیبت بیرونی قرار گیرد، به همان نسبت روحش از شوق و شعف بیشتری برخوردار شود.
لذا تفاوت زندگی دینی و زندگی اخلاقی گرچه در فهم جهان زیاد نیست اما تفاوت آنها به لحاظ عاطفی و عملی زیاد است. تفاوت آنها همچون تفاوت میان انفعال و فعالیت و میان حالت تدافعی و حالت تهاجمی است”
منبع: تنوع تجربه دینی،ویلیام جیمز،ترجمه حسین کیانی،انتشارات حکمت،چاپ چهارم،تلخیص ص ۶۰تا۷۲
آنچه ویلیام جیمز مطرح نموده است، شاید مهمترین علت بی بدیل بودن دین است اما تمام علت نیست و دین کارکردهای دیگری نیز دارد که یا در زندگی اخلاقی یافت نمیشود یا به سختی یافت میشود.امیدوارم بتوانم در یادداشت دیگری به این کارکردها اشاره کنم.