به راستی برخی اندیشهها در ظرف زمان و مکان نمیگنجند. بحث استاد علی شریعتی در کتاب «چه باید کرد؟» هم از آن دست اندیشه هاست. جایی که وی بیزار از «شبه متفکرین» و «شبه مذهبیون» و یا چنانکه در این مقاله عنوان میشود، «سبک فکران» و «سنگین فکران»، به دنبال احیای روح اصیل اسلامی ـ ایرانی است که به باور وی تنها دژ مستحکمی است که میتواند با تهاجم فرهنگی و استعمار ذهنی مقابله کند. این نوشته به تشریح این اندیشه شریعتی میپردازد.
سبک فکران و سنگین فکران
شریعتی ترسیمگر نگرانی جماعتی است که بر روی صخرهای در ساحل دلنگران ایستادهاند و شوریدهدل شاهد شررهای رویارویی میان سبکفکران و سنگینفکران هستند. رویارویی این دو حکایتی است قدیمی که کهنه میشود اما رنگ نمیبازد. از طرفی، هاج و واج از امواج سبکفکرانه خروشیده در دیده ناظران و از طرفی، بیمناک از واهمهای سهمگین از این همه سنگینی در زیر کف دریا که همه چیز را در خود دفن میکند، عنان صبر از کفِ ایستادگان در ساحل ربوده است.
سبکفکرانی که کفاف حقیقت جویانهشان به عمق کف دریاست، پیوسته در تلاطم روزگار بدین سو و آن سو میروند تا نداشتهشان را با ساحلیان تقسیم کنند. امواجی که سرمست از وزش باد غربی چنان خودباخته شدهاند که تبدیل به مهرهای برای شطرنج باز ماهر غربی گشتهاند که همچون باز شکاری به دنبال طعمهای از خیل خاکیان است. راویان اساطیر توسعه و شکوفایی بریده از ریشه اگرچه چند صباحی را هم به سبزی بگذرانند اما به زودی آتش حسرت را در وجود خشک خویش خواهند یافت همان خودباختگان خودشیفتهای هستند که چنان از پیشرفت حریصانه بشر غربی میگویند که گویی حصاری برای جدایی میان انسان و حیوان نمانده است. شعبدهبازانی که چشمبند لذتطلبی را بر چشم مستمعین دوخته و مستمعینی که چشم خود را به رویایی دست نیافتنی دوختهاند، مسخ شده از روایات خیالی غرب که سنخیتی با روح آزاده آدمی نداشته و زندگی والای انسانی را کابوسی وحشتناک تعبیر کردهاند. این شعبده بازان همانهایی هستند که شریعتی آنها را «شبه متفکر» مینامد. آنهایی که علم ناقص خود را عَلَم کرده و کمر همت بستهاند تا کمر دین، مذهب و سنت را بشکنند لشکری از سست پایگان پیاده هستند که به رهبری چهرههایی چون میرزاملکمخان و تقیزاده فریاد «تنها راه پیشرفت ما این است که از فرق سر تا ناخن پا فرنگی شویم» سر میدهند تا شاید بتوانند رنگ فرنگ را بر رخسار نگران خاکیان بنشانند. هدف اصلی شبیخون این جماعت سبک فکر اصالت جامعه اصیل است که ارزشِ ارزشهای خود را سینه به سینه از سالیان دور دریافته است. این شعبدهبازان که این بار نه به دنبال فتح خاک خاکیان که به دنبال درنوردیدن قلههای اذهان اینان هستند بدون معرفت و دانشی که همواره هموار کننده راه بشر به بلندیهای صراط المستقیم بوده سعی در سیر در درههای تاریکی و به پایین کشیدن این قلهها دارند. این شبهمتفکران، هنرمندانی هستند که تنها هنرشان در هنرمند جلوه دادن خود است. همانهایی که شریعتی با اندوه از آنها سخن میگوید و میگوید «در کشور اسلامی، نیمهروشنفکر جوان ما به مرحله روزنامهخوانی که میرسد لباس و اثاث و آرایش اروپایی به کار میبرد و بخصوص اگر چند درسی هم از علم الاشیا بنام علوم ریاضی یا طبیعی را در کلاسها میخواند خدا را دیگر بنده نبود». این در حالی است که متفکرانی چون مکس پلانک گفتهاند «بر سردر معبد علم نوشتهاند، هرکه ایمان ندارد به درون پا نگذارد».
اما در مقابل این سبکفکران هم هستند سنگینفکرانی که ویرانی ارزانی داشتهاند. این سنگینفکران حتی خطرناکتر از سبکفکران هستند. سنگینی و جمود فکری آنها در زیر کف دریا برای ناظران سرابی کرده است سودا و رویای مروارید را. ایستادگان در ساحل، خسته دلان این نبرد بیحاصل، دل شکستگان از جاعلان جاهل که دین را در جامهای میپوشانند که گویی تنها خود به آن محرمند، از سنگینی دریا رانده و از کف آن ماندهاند. سنگینفکران همان راویان رستگاری هستند که با دستکاری دین خرافات به مردم میفروشند، همان باغبان نماهایی که لالههای الهی در وجود خاکیان را لگدمال کرده و به جای آن افیون کاشتهاند و سودای خویش اینگونه برداشتهاند. همانهایی که لذت را ذلت انگاشتهاند و پرچم راهبهگری برافراشته اند، بر جان مسیحایی اسلام تنها تلی از خرافات انباشتهاند. گوشهگیری در جهان و دوری از کسان، تبدیل خلیفهالله به خیلی از مستضعفان، تغییر موطن به زندان و حکمران به زندانبان و جایگزینی زبان آدمیان با شمشیر بران آن چیزیست که آنرا دین میگویند! اما مگر این است دین و ایمان؟ که حتی پاسخ این دانند بیدینان.
این سنگینفکران تیشه به دستانی هستند که از میوه بهشتی اسلام ارتزاق میکنند و در زیر سایه آن اتراق میکنند اما با تبری که دسته آن از چوب همین درخت است بر آن ضربتها میزنند، چون ابن ملجم که بر سَرِ پر سرّ اولالعابدین، پیشوای عالمین، ستون دین، امیرالمومنین (ع) ضربت زد. افسوس که جهل مقدس تنها نابودگر این دین آسمانی بوده است. افسوس که اسلامی که دادخواه ستمدیدگان است به دست این تیشه به دستان زخم خورده و داد از بیداد میکند. جاهلانی که به جای چرخش آفتابگردان با آفتاب حقیقت سعی در چرخش آفتاب به دور خود دارند و برای در انجماد نگه داشتن تفکر جامعه به هر توجیهی چنگ میزنند. توجیه گرانی که به شعله جهل جامعه میدمند و در پاسخ این که چرا چنین میکنند میگویند که مراد بر خاموشی آن دارند، اما افسوس که شرر با شرر فرو نمینشیند و جهل با جهل ساکت نمیشود.
هر تحصیلکردهای روشنفکر نیست
شریعتی روشنفکر را تنها اندیشمند نمیداند. وی باور دارد «آنها که در کافههای شمال تهران، در پاتوقهای روشنفکران بالا، از مردم و جامعه و استعمار کشورهای عقب مانده و جهان سوم و غیره سخن میگویند و کشفیات عمیق و نظریات بدیع میفرمایند، ممکن است همه چیز باشند: جامعهشناس، انسانشناس، اقتصاددان، جغرافیدان، سیاستمدار، دانشمند، فیلسوف، نویسنده، هنرمند و غیره، اما روشنفکر؟ هرگز!» روشنفکر برای شریعتی روشنی بخش فکر مردم است. روشنفکر هادی راه و ساربان کاروان گمگشتان است و نه عزلت جو و گوشهگیر وادی راهبان. شمع روشنفکر میسوزد اما نه در خلوت یا حلقه هماندیشان بلکه در ظلمت و برای روشنی راه دیگری و راهنمایی کماندیشان.
شریعتی برای روشنفکر نوعی رسالت قائل است که نه تنها به دنبال آموزش بشر بلکه به دنبال پرورش وی هم هست. بر خلاف فیلسوف و دانشمند و جامعهشناس و غیره که این بخش از دانش را به عنوان حرفه خود برگزیده است، روشنفکر اما خود را برگزیده در راه آموزش و پرورش میبیند.
روشنفکر خود را به کتاب و مقاله و گردهمایی محدود نمیکند زیرا که اینها برای جامعه پردرد سود نمیکند. درد جامعه آن جا مداوا میشود که روشنفکر پیغمبروار کتاب خود را به دست گیرد و از غار خود به دار مردم راهی شود و به داد آنها برسد و به یاد آنها باشد. شریعتی هر تحصیلکردهای را روشنفکر نمیداند. روشنفکر «میمون وار» به تقلید اروپاییان نمیپردازد. وی نه طوطی است که سرگرم کننده ارواح سرد جامعه باشد و نه مترجم اندیشههای غربی که دوای درد اروپاییان را نسخه جامعه خویش کند. روشنفکر زنبور عسلی است که با سیر در بستان دیگران، خار و گل را تمییز میدهد، شهد را میاندوزد و به کندوی جامعه خویش میآورد تا با فرآورش آن عسل شفابخش، رنجدیدگان و رنجیدگان را آرام بخشد.
چه باید کرد؟
شریعتی بنیادگرا نیست بلکه سنتگرا است بدین سبب که رشد درخت تمدنی جامعه ایرانی و جوامع مسلمان را در مراقبت از ریشهها میداند. وی با توصیه «به خود برگردیم» سرگردانی هویتی جامعه امروزی را تقبیح میکند و چه زیبا این کار را میکند چرا که سرگردانان هویتی که همانا مقلدین و مبلغین آیین پوچگرایی در غرب مدرن هستند در سرزمین خود باطلانه به تکرار وردهای افسونگری میپردازند که گنج هویتی پنهان در زیر این خاک را نادیده میگیرد و این سرزمین را شورهزاری میپندارد که در انتظار ناجی غربی برای ساخت و ساز است. سنت گرایی شریعتی «بازگشت به خویشتن انسانی است برای یافتن شخصیت و ماهیت اعتقادی و تاریخی و احیای روح خلاق و ارزشهای متعالی معنوی». این خویشتن، آن گونه که شریعتی میگوید نه خویش مرده و مدفون که درخت خویشتن است که شاخههای آن در زیر خاک و خاشاک مانده و باغبان امروزی از آن غافل و ناآگاه.
شریعتی باور دارد، چاره در رهایی از دعوای زرگری است که استعمار فکری چون آفت به جان تمدن ما انداخته است. از طرفی، سبکفکرانی بیریشه پرچم دار هویتی غرب شدهاند و دانشگاه در این سرزمین را چون ره آورد فرنگ دانستهاند بیآنکه سنت گندیشاپور و اکباتان را ارج نهند. اینان همانهایی هستند که علم را از ادب جدا و دانشگاهها را از حوزههای علمیه سوا میدانند. آنهایی که آزادی دانش را بیآزادگی معرفت میخواهند چون نابینایانی هستند که با چشمان باز راه میروند اما نمیبینند. تنها روح پویا و قدرت بخش اسلام که علم را محدود به صومعه دانشگاه نمیکند و عالم را چون راهبی در آن زندانی نمیگرداند اما چون پیغمبری به میان انسانها میفرستد قادر خواهد بود تا با راه علم جامعه بشری را به غایت کمال راهنمایی کند.
اما در سویی دیگر، سنگینفکرانی هستند که آنها هم برای هویت غرب میدانداری میکنند. این سنگینفکران همانهایی هستند که به دور سرزمین دیوار میکشند و تمامی آن را تبدیل به صومعه میکنند! اینها همانهایی هستند که با نابودی اسلام از درون بیشترین خدمت را به استعمار فکری میکنند.
همانهایی که با جمود فکری هر آنچه را به دست آورند منجمد میکنند. آنهایی که گرسنگی به سبب بیتدبیری را امتحان الهی، رنج به سبب بیکفایتی را وسیلهای برای بخشش گناهان و فقر به سبب فساد حاکمین را تقدیر الهی میدانند، نه مفسرین دین بلکه کاتبان دینی جدید هستند. اسلام، به باور شریعتی مسلمان جور دیگری است چرا که آشکارا میگوید: «آنکه دنیایش را فدای دینش میکند با کسی که دینش را به خاطر دنیا رها میسازد یکی است و هر دو از ما نیستند!