امروزه همگی ما خواسته و ناخواسته در حوزهای میان فرهنگی زندگی میکنیم که سه فرهنگ اصلی یعنی ملی، مذهبی و جهانی (ایرانی و اسلامی که سنت را فرایاد میآورد و فرهنگ غرب که جهانی شده و مدرنیته را تداعی میکند) قرار داریم و در این حوزه فعالیت میکنیم. این وضعیت چند فرهنگی فارغ از خرده فرهنگهایشان پرسشی اساسی را فراروی ما ایرانیان قرار داده است که خود را چگونه باید تعریف کنیم؛ در ذیل فرهنگ ملی (ایرانی)، فرهنگی مذهبی (اسلامی) و یا فرهنگ جهانی (دنیای مدرن) و باید گفت که از مشروطه تا به حال این ذهنیت همگی اندیشمندان و دغدغه داران و به تبع آنان مردمانمان را نیز به خود مشغول ساخته است.
جامعهای که شریعتی در آن میزیست، اندیشه ورزان آن از یک سو، با سه میراث از این سه فرهنگ که همانا استبداد داخلی، تفکر ایدئولوژیک و استعمار خارجی بود روبرو بودند و از سوی دیگر، با تشتتی که برخی با داعیه بازگشت به اسلام حرکت آفرین در زمان خود یا همه زمانها را داشتند (اسلام گرایان سنتی و اسلام گرایان پویا) و برخی بازگشت به ایران افتخار آفرین (ملی گرایان) و برخی به غرب توسعه یافته و روی آوردن به توسعه و پیشرفتی که به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و شکل گیری نظریههای توسعه، جهان را به سه جهان توسعه یافته، در حال توسعه و عقب مانده تقسیم کرده بود (غرب گرایان) یا شرق منتقد غرب توسعه یافته که آن را اوج نظام سرمایه داری و امپریالسمی میدانست که باید با آن مبارزه کرد. به جهان پس از آن که سوسیالیسم و سرانجام حاکمیت طبقه کارگران صنعتی یا کمون ثانویه که اجتناب ناپذیر هم مینمایاندند، دست یافت (چپ گرایان).
جستجو در میانه این مرزهای فرهنگی و حرکت در افقهای گوناگون برای یافتن راه خروج از وضعیت موجود، مستلزم دیالوگ بود و از مونولوگ گوهایی که خود جزیی از مسئله بودند، راه کار بیرون نمیآمد و کار سختی بود که تمامی مصلحان اجتماعی که خود ریشه در یکی از این جریانها داشتند با آن مواجه بودند. آنان به دنبال تعیین هویت بودند که مسئله اصلی آن روز و امروز ماست. وضعیت موجود و کشاکشی که در میان بود به دلائل بسیار قابل پذیرش نبود و بایستی کاری میکردند و شریعتی هم در این میان طغیانی علیه وضع موجود بود و میگفت از وضعیت موجود ناراضی است ولی ایمان دارد به جایی که اینجا نیست یا ایمان به نمیدانم کجا! او به دنبال هجرت بود؛ هجرت از وضعیت موجود به وضعیتی که میتواند بازیافتن خود در زمانه اختلال هویتها و هویت بخش باشد. شریعتی لازمه این هجرت یا بازگشت به خود یا هویتیابی را این میدانست که:
ـ به شناخت تاریخ و فرهنگ و کشف رنجها و رؤیاها و پاسخ مناسب به آنها برخیزند.
ـ از خودبیگانگی فردی رهایی یافته و به کشف و پرورش وجود اصیل و حقیقی خود (اگ زیست انس) که سازنده فکر و ایده و هنر و تاریخ و فرهنگ است (خودآگاهی) نائل آیند.
ـ جایگاه خود در زمینه و زمانهای که زیست میکنند را شناسایی کرده و وضعیت موجود را برای خودشان صورتبندی کنند.
ـ استعداد انعطافپذیری و نوشوندگی را متناسب با تغییر و تحولات تاریخی و اجتماعی در خود فراهم آورند.
او برای راه یافتن به آنجا یا نمیدانم کجا ناچار بود به اعماق تاریخ سفر کند و از داستان هابیل و قابیل آغاز کند و سپس تمدنهای کهن را بکاود و در همان حال در تاریخ نماند و اکنون خود را دریابد که به گمان او هر دو انسان امروز را به زندان افکندهاند و بایستی با ابزار علم از این زندانها بیرون آمد. از آنجا که جریانهای تاریخی در پس یک جهان بینی و ایدئولوژی یا مکتب پدید میآیند باید آن مکاتب را شناخت و از این روست که با توجه به ریشه داشتن در ایران و اسلام که در تاریخی دیرپای همزیستی با یکدیگر پیوندی وثیق یافته بودند به شناخت اسلام روی آورد. تجربه تاریخی اسلام و مکتبی که از جزیره العرب سربرآورد از نگاه او عناصر سازندهای داشت که میتوانست در پاسخ به مسائل زمان او راهگشا باشد. در نگاه او هر مکتبی را از پنج منظر میتوان شناخت؛ خدای مذهب، کتاب مذهب، پیامبر مذهب، دست پرورده مذهب و جامعهای که بر پایه آن ساخته میشود. او با توجه به تغییر و تحولاتی که در تاریخ اسلام رخ داده بود و با آمیختگی اسلام با فرهنگ و فلسفه یونانی درغرب و فرهنگ، تصوف و مسیحیت شرقی به تبیین نمادین این تغییر و تحولات پرداخت.
دست پروردههای مذهب اسلام که میتوان با روی آوردن به آنها انتظار ساخت جامعهای انسانی را انتظار داشت به سه دسته تقسیم کرده بود که با رویکرد نمادین سه دست پرورده این مکتب که سه گونه اسلام را نیز نمایندگی میکنند چنین توصیف میکند؛ بوعلی سینا نماینده و نماد اسلام فلسفی است که بدون حساسیت اجتماعی میتواند زیست کرده و با قدرت حاکم هم کنار بیاید، حسین بن منصور حلاج هم اسلام نهانگرایانه و صوفیانهای را نمایندگی میکند که نه حساسیت فلسفی دارد و نه حساسیت اجتماعی و سومین چهره نمادین که هم حساسیت فلسفی دارد و هم حساسیت اجتماعی و هم مرد عبادت است و هم سیاست و مرد تنهایی و با مردم بودن و مرد شمشیر و نماز ابوذر غفاری است. شریعتی بر این باور بود که این آمیختگی در دنیای مدرن با ظهور پدیده استعمار شکل پیچیدهتری یافته است و موجب از خودبیگانگی فرهنگ و تمدن اسلامی شده است؛ به گونهای که جوامع اسلامی از دیدن درد و رنج خود ناتوان شدهاند و یا مسخ شده اند، یا نفی میشوند و یا در نظم موجود بوروکراتیزه شده الینه و از خودبیگانه شدهاند. اینجاست که او به ضرورت بازگشت به خود میرسد و پرسش اساسی دیگری مطرح میشود و آن این است که «کدام خود؟».
زمانه او زمانه حاکمیت علم بیدین، قدرت بیاخلاق، آزادی بیمسئولیت و مذهب فارغ از حساسیتهای نظری و عملی نسبت به آن چیزی است که بر آن واقع شده است و به جای حرکت آفرینی آن را موجب تخدیر تودهها ساخته است.
شریعتی میخواست تجربه اسلام پویا و راهگشا را با رویکردی ابوذری تکرار کند و بر این باور بود که عناصر ارزشمند و حرکت آفرین تاریخی به ویژه تاریخ اسلام وجود دارد که قابل استخراج و به کارگیری در دنیای جدید است؛ از این رو، اهتمام میورزد که بتواند:
ـ از طریق آگاهی از زندانهای چهارگانه طبیعت، تاریخ، جامعه و خود، از زندان رهایی یافته
ـ با استفاده از میراث تمدنی و تجربیات گذشته هویت یافته
ـ به آگاهی بخشی و همراهسازی بدنه اجتماعی با خود دست یازیده
ـ بتواند با توجه به تغییر و تحولات در دنیای جدید زیستی آگاهانه در تراز انسان خود آگاه و آزاد و مسئول داشته باشد.
او میخواست این هویت چهل تکه ایرانی، شرقی، مسلمان، جهان سومی و در تعامل اجتناب ناپذیر با غرب، نخست خود را به عنوان کنشگری مرزی در عرصه عمومی بازیافته و در دنیای جدید به صورت خودآگاه، مختار، انتخابگر و مسئول و فعالانه نه منفعلانه ایفای نقش کند؛ از این رو، با نگاهی تاریخی و بنیادین با توجه به سهگانههای طبیعت و انسان و رابطه آنها با یکدیگر از طریق مکاتب و ایدئولوژیهای پدیدآمده بر پایه آنها به سهگانه دیگری تحت عنوان عرفان، برابری و آزادی میرسد و بر این باور است که راه رهایی از وضعیت موجود و دستیابی به وضعیت مطلوب از این میانه میگذرد. عرفان در نگاه شریعتی دغدغه فراتر رفتن از طبیعت است و روی آوردن به نیازهایی که طبیعت نمیتواند آنها را برآورده سازد و اینجاست که نیازهایی که طبیعت نمیتواند به آنها پاسخ دهد، احساس غربتی را در انسان پدید میآورد که نگاهش را به نمیدانم کجا معطوف میسازد و این همان است که در زبان مکتب و از نگاه او دین یا اسلام از آن به غیب تعبیر شده است. ادیان اولین پاسخها را به این نیاز اساسی انسانها دادند و از این رو میتوان گفت همه انسانها با کششی که به سوی آن دارند دیندارند و باطن این گرایش به آنچه اینجا نیست همان گرایش به حقیقت غیر مادی است که میتوان آن را خدا یا «آنچه ناید در عبارت» نام نهاد؛ از این رو، بیسبب نیست که شیخ شبستری هم میگوید:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بتپرستی است
وگر مشرک ز بت آگاه گشتی
کجا در دین خود گمراه گشتی
ندید او از بت الا خلق ظاهر
بدین علت شد اندر شرع کافر
تو همگر زو ببینی حق پنهان
به شرع اندر نخوانندت مسلمان
ز اسلام مجازی گشت بیزار
که را کفر حقیقی شد پدیدار
درون هر بتی جانی است پنهان
به زیر کفر ایمانی است پنهان
غفلت از این نگاه عمیق به دین و دینداری که جوهره آن را همین گرایش عمیق و ریشهدار در انسان به حقیقت تشکیل میدهد و تنزل آن به ظاهر و ظاهرگرایی در کسوت شریعت و شریعتگرایی بریده از راهی که باید به حقیقت بینجامد، دین و دینداری را به ورطه رفتارهای خشک و بیروح ظاهری و سپس خرافاتی کشاند که در غرب در یک وجه (تفکرات قرون وسطایی) و در شرق نیز از وجه دیگری (دین سنتی ظاهرگرایانه)، قید و بندهایی را فراهم آورد که انگیزه رهایی از آن موضوع آزادی را در کانون توجه قرار داد.
پیدایش عقل مدرن و پیشرفتهای برآمده از آن در غرب نیز از یک سو با افول معنویت و از سوی دیگر با تولید انبوه پدیده استعمار و ظلم و بیعدالتی برخاسته از آن را به دنبال داشت که اندک اندک انگیزه برابری طلبی و عدالت خواهی را نیز در کنار عرفان و آزادی به عنوان مثلثی شکل داد که در پیوند با یکدیگر میتواند منادی جامعه خوب با انسانهای دارای خودآگاهی فردی و اجتماعی، مختار و انتخابگر یا شهروندان آزاد، مسئول و وظیفهشناس باشد.