فیلسوف بزرگ فیثاغورث جهان را به یک همآورد ورزشی یا مسابقه موسیقی بزرگی تشبیه میکند که عدهای در آن مشغول هنرنمایی هستند. برخی هم به محل مسابقات میآیند تا به خرید و فروش بپردازند. در این میان افرادی هم هستند که تنها برای تماشا به محل مسابقه میآیند. به گفته فیثاغورث، این تماشاگران، فیلسوفانی هستند که نه به دنبال سود و ثروت نه به دنبال شهرت هستند بلکه تنها چیزی که میخواهند حکمت است.
در یونان باستان واژه، «تئوری» همچون واژه «نظریه» به معنای دیدن و یا تفکر کردن از راه نگریستن است. واژه تئوری از دو واژه «تِئا» به معنای نظر یا نگاه و «ِئوروس» به معنای تماشاگر میآید.
به عقیده افلاطون، تئوری که همان زندگی متفکرانه است بالاترین فعالیت بشری است و به نظر ارسطو این کار شادمانی و بهزیستی نهایی بشر است. از نگاه ارسطو تفکر یا تئوری نه کاری عملی یا تولیدی و نه فعالیتی سیاسی (برای اداره امور عمومی) است و به همین دلیل هم «بیفایدهترین» فعالیت محسوب میشود! اما همین بیفایدگی است که باعث میشود تا تفکر به بهترین فعالیت تبدیل شود چرا که ارزش تفکر به انجام آن عمل سنجیده میشود. در واقع، فلسفه همان طور که ارسطو میگوید با «شگفت» آغاز میشود و شگفت هم چرایی یک چیز را مورد پرسش قرار میدهد و هدف دیگری ندارد. در فهم چرایی یک چیز است که بشر به حقیقت پی میبرد و آرامشی مرواریدوار در عمق دریای بیقرار و جستجوگر خود مییابد.
موزه، مکانی برای اندیشه
یکی از مکانهایی که انسان را به تفکر وا میدارد موزه است. واژه «موزه» برگرفته از واژه یونانی «موز» است که به یکی از نه الهه الهام بخش اساطیر یونانی اطلاق میشده چرا که آنها وظیفه الهام به شاعران و هنرمندان را بر عهده داشتهاند. بعدها مرکزی در اسکندریه مصر به نام «موزیون» توسط بتلمیوس یکم سوتر تاسیس شد که کتابخانه معروف اسکندریه تنها بخشی از آن بود. این مرکز که میتوان آن را به نوعی با موسسات مطالعات پیشرفته در دانشگاههای امروزی مقایسه کرد وظیفه گردآوری بهترین دانشمندان و کتابهای آن دوران را بر عهده داشته که اتفاقا بعد از فتوحات اسکندر مقدونی متونی هم از ایران به آن جا برده شده و ترجمه گردیده است. آن چه امروزه از آن به عنوان موزه یاد میشود در واقع ریشه در این موزیون دارد که ه صوص بعد از رنسانس در اروپا و به شکل کنونی شروع به کار کرد.
موزهها به راستی محل تماشا، تفکر و فلسفه هستند. بازدید از موزه همچون زندگی متفکرانه افلاطونی و ارسطویی هیچ «فایده» ای ندارد چرا که تفکر باعث تولید شی خاصی نمیشود و در جهان امروزی که «قیمت» و «ارزش» به یک معنی انگاشته میشوند، تفکر قطعا هم «بیفایده» است. اما چه متفکرانه است سخنی که میگوید «همه نابغه هستند. اما اگر بخواهید توانایی یک ماهی را با بالا رفتن آن از درخت اندازه گیری کنید، آن ماهی در تمام عمر فکر خواهد کرد که احمق است». و اگر که ارزش موزه و بازدید از آن و تفکر در مشاهدات را بخواهیم قیمتگذاری کنیم باید بگوییم که قطعا «بیفایده» است. اما آیا چنین است؟
کم نیستند در تاریخ لحظات متفکرانهای که انسان را از جنگ بازداشته و از نابودی زندگی وی جلوگیری کرده است! شاید به همین خاطر است که پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «یک ساعت تفکر، از هفتاد سال عبادت (بدون تفکر) بالاتر است».
تماشاگرِ متفکر باید لحظاتی از هرج و مرج جهان فاصله بگیرد تا بتواند وقایع را آن طور که هستند و نه آن طور که تصور میکند ببیند. همین فاصله است که امکان میدهد تا وی بدون تاثر و تعصب اتفاقات را تجزیه و تحلیل کرده و جایگاه خود را در میان هیاهوی روزمره جهان پیدا کند.
نابجایی اشیاء در موزهها
در مورد موزهها آن چه شگفتانگیز است این است که اشیا در آن نه تنها از کارایی خود خارج میشوند بلکه از زمان و مکان هم بیرون آورده میشوند. موزهای چون موزه جنگ را در نظر بگیرید. کارایی یک ابزار جنگی در آن نه تیراندازی بلکه برانگیختن شگفتی بازدید کننده است. بازدیدکننده هم سراغ آن ابزار جنگی نه برای تیراندازی بلکه برای تفکر درباره آن میرود. آن چه قبلتر «بیفایده» گفته شد در اینجا خود را به خوبی نشان میدهد چرا که نه بازدید کننده از ابزار جنگی استفاده میکند و نه ابزار جنگی برای استفاده در جنگ گذاشته شده است. همین «نابجایی» هست که باعث میشود تا بازدیدکننده شروع به تعجب و سوال در مورد چیستی ابزار، آهن، انسان، جنگ و غیره کند، چرا که بسیار کم پیش میآید که سربازی در حین استفاده از آن ابزار در میدان جنگ به سراغ این سوالات برود، چون وی تماشاگر نیست و غرق در استفاده از آن است.
اما «نابجایی» دیگر مربوط به زمان و مکان شئ داخل موزه است.
اشیا (به خصوص در موزه اشیای باستانی) در موزهها از زمان و مکان خود هم جابجا میشوند. یعنی نه تنها کارآیی آنها بلکه زمان و مکان آنها هم دگرگون میشود و همین نابجایی باعث میگردد تا تماشاگرِ متفکر همراه با آن شئ از زمان و مکان خود خارج شود. همین اخلال در روزمرگی است که باعث دگرگونی ذهنی در بشر میشود. برای چند لحظه هم که شده تماشاگرِ متفکر از ابعاد زمانی و مکانی عبور کرده و برای درک حقیقت و چیستی آن چیز در عالم معنوی سیر میکند. شاید بخاطر همین بود که نیکلای فیودورف فیلسوف روس میگوید که میل بشر به ساخت موزه ریشه در میل وی به جاودانگی دارد. به راستی هم همین طور است.
برای درک زندگی چند لحظه هم که شده باید به مانند تماشاگری از آن فاصله گرفت، به موزهای رفت و حقیقت زندگی را در جاودانگی جستجو کرد.