موزهها بنا به منشاء و فلسفه بنیادی تاسیس و فعالیتشان، اهمیت و کارکرد اثرگذار بیچون و چرایی دارند. موزه امروز و در کوران سرعت روزافزون توسعه و تحولات مدرن و سلطه صنعت هوشمند بر جوامع به مخزن الاسرار حافظه تاریخی بشر (RAM) تبدیل شده و متعهدانه در نقش مادر تمدن و سرچشمه زلال و جان بخش فرهنگ به جامعه امید و نوید عبور از گذرگاههای سخت و نفسگیر تاریخی فرارو را میدهد و بیدریغ اندوخته دانش و تجارب روشنگر و کارساز را در اختیار میگذارد.
موزه در جوامع پویا، به مانند یک ژنراتور و موتور محرک و مولد فرهنگی عمل میکند. موزهداری امروز، خود به دانشی قدرتمند، اثربخش و جریان ساز بدل شده است و موزهداران متخصصان و اندیشمندانی هستند که به خوبی میدانند چگونه بین «آثار» و مخاطبان و موزه و نسلها ارتباط اثرگذار و سازنده برقرار گردد.
امروزه معماران موزه، طراحان ویترین و هنرمندان چیدمان موزهای با فن، دانش، هنر و تبحر روانشناسانهای موزهها را میسازند و میآرایند و تجهیز میکنند و به کمک دانش موزهداری میآیند و فضای دانشی، پژوهشی و آموزشی منحصربفردی برای جامعه هدف فراهم میکنند.
شورای بینالمللی موزهها (ایکوم) در یونسکو متخصصانه و متعهدانه برنامهها و آموزشها و تحولات روزآمد را بیوقفه و بیدریغ در اختیار کشورها و موزههای بزرگ قرار میدهد و همچنان بر اهمیت و کارکرد بیمنازع علمی ـ فرهنگی موزهها و نقش سازنده و توسعهای آنها در پایداری حیات بشر، تاکید دارد.
موزه همواره میتواند همچون دانشگاهی کوچک یا یک نهاد علمی و فرهنگی پویا و نافذ و بویژه در شرایط حساس عبور از گذرگاههای سخت تاریخی و بحرانهای اجتماعی، نوشداروی جان بخش به شریان حیاتی شهرها و جوامع صنعتی و مدرن بازگردانده و انرژی، شادابی و طراوت شایسته یک ملت صاحب فرهنگ و تمدن هزارانساله و سربلند تاریخ بشریت را، بدانها ارزانی نماید. با چنین جایگاه و اهمیتی، اداره موزه با هر مدیری و هر کارشناس و کارمندی، مثله و ناکار نمودن یک ارگانیزم متوازن و همخوان و هماهنگ فرهنگیاست.
انتصابات غیرتخصصی و نابجا و «خاصه ناپایدار» و نبود مدیر، کارشناس متخصص، کارمند و راهنمای کارآزموده در موزهها به مانند ضربه مهلک بر جان موزه و تیشه زدن بر ریشه آن است.
وجود افراد کارنابلد در موزهها، نفس موزه را به تنگ آورده و زبان و بیان نافذ و قدرت تکلم را از موزه و آثارش میگیرد. موزه نمیتواند و نباید تا سطح یک نمایشگاه یا مخزن نگهداری اشیاء و آثار تاریخی و هنری و…تنزل پیدا کند، آنگاه، دیگر «موزه» نخواهد بود. موزهها باید از استقلال عمل، هویت و مدیریتی درخور بهرهمند باشند تا بتوانند از عهده رسالت و ماموریت ذاتی برآیند.
روزگاری! در دهه ۷۰، موضوع «هویت بخشی» و استقلال عملی موزهها و هیات امنایی شدن آنها بدرستی و بر مبنای یک آسیبشناسی علمی و کارشناسانه آغاز شد. اما با ادغام سازمانهای پیشین میراث فرهنگی با ایرانگردی و جهانگردی و سیاسی شدن آشکار انتصابات در سطوح بالای سازمان، موزهها هم همچون سایر بخشهای تخصصی به حاشیه و انزوای خسارتباری سوق پیدا کرده و بعضاً به یک واحد اداری عقیم و بیخاصیت بدل گردیدند.
با این حال جریان قدرتمند دهه ۷۰ به زاد و ولد موزهها یکی پس از دیگری انجامید و اکنون، موزهها به گونهای بیسابقه و بیشترین تنوع موضوعی رشد و فزونی یافتهاند و نیز بسیاری از وزارتخانهها و سازمانها و نهادها و حتی بخش خصوصی، موزههای تخصصی علمی و فرهنگی و هنری خود را تاسیس کرده و به آن میبالند و حتی بنظر میرسد با نگاه سرمایهگذاری علمی و فرهنگی به چنین اقدامات ارزندهای دست یازیدهاند.
در این شرایط، مدیریت مسئولانه علمی و حرفهای تنها راه نجات موزهها از ورطه انفعال و انزوا است. این در حالی است که رجوع ـ حتی مجازی ـ به موزههای دنیا، تفاوت و تمایز حیرتآور جذابیت و پویایی آنها را آشکار میسازد. در حالیکه ما هنوز اندر خم یک کوچهایم.
بیگمان مهجوریت و خالی و خلوت بودن موزههای ما ارتباطی به مسائل و مشکلات اجتماعی و اقتصادی ندارد و پر واضح است که اشکالات مدیریتی و کاستیهای کم و بیش آشکار هر موزه از پرسنل تا امکانات و تجهیزات و تاعدم تناسب ساختمان با هویت و رسالت موزه یا ضعف محتوی و ارائه و…بیشترین نقش را در این ناکارامدی، ایفا میکنند.
باید اذعان کرد که موزههای ما گرفتار باتلاق مدیریت و ساختار و افکار نابارور و ناکارامد سنتی شده و فاصلهای دهها ساله از تحولات روز موزههای دنیا پیدا کردهاند.
این عقب ماندگی را، اضافه کنیم به نسل جدیدی که به گونه حیرتآوری مجهز به اطلاعات و تکنولوژی روز شده و مجاز و متاورس بخش عمده زندگی و مشغولیت آنها را به خود اختصاص داده است و بالطبع نیازمند آفرینش نسل دیگری از موزههای مدرن، یا همان موزههای هزاره سومی میباشند.
این در حالی است که سالهاست دیگر در ایران، در متن یکی از بزرگترین کانونهای فرهنگی و تمدنی جهان، افتتاح موزهای متفاوت و در خور نیازمندی و مقتضیات هزاره سومی، توجه جامعه شایسته ایرانی و جهانیان را ـ همچون موزههای جذاب و شگفتانگیز اروپایی یا دوبی و دوحه و… ـ بخود جلب ننموده است.
سالهاست که موزهها در نهایت مظلومیت مدیران بیربط را یکی پس ار دیگری از سر میگذرانند و کسی از به شمارش افتادن نفس موزهها نگران نیست.
و این بحران علیرغم سرمایهگذاری چشمگیر گذشته و فعالیت دانشگاهها و مراکز آموزش عالی متعددی است که در سطوح مختلف کارشناسی و تحصیلات تکمیلی به آموزش موزهداری (در گرایشهای مختلف) پرداختهاند و علی الظاهر اکنون باید جامعهای بزرگ و قابل اتکا و سازنده بهم رسیده باشد و با این وصف نقدا” در مرحله تجربه تعارض و پارادوکس غیرقابل قبول و تحمل ناپذیری در دنیای تخصصی موزهایمان قرار گرفتهایم که باید چاره اندیشید و راهی برای برون رفت از آن، جست.