رجب طیب اردوغان بار دیگر در انتخابات ترکیه برنده شد، اما این کشور به نقطه بازگشتناپذیر نمیرود. چون او همچنان کارگزار دولت مدرن ترکیه است. ایدئولوژی بنیانگذار دولت مدرن ترکیه کمالیسم بود که بر دو پایه ناسیونالیسم و لائیسیته قرار داشت. اما این پایههای ایدئولوژیک صرفا وسیله به قدرت رسیدن یک فرمانروا، چه مصطفی کمال پاشا (آتاترک) و چه جانشینانش نشد. ایدئولوژی کمالیستی وقتی به حکومت رسید بلافاصله اقدام به نهادسازی کرد.
ارتش ملی و لائیک، و حزب جمهوریخواه خلق ترکیه که در بردارنده ناسیونالیستهای چپگرا و راستگرا ترکیه (و نه پانترکیستها) است، دو بازوی نهادین این حکومت شدند و هردو به طور توامان و در مقاطعی راسا حافظ نظام سیاسی کشورشان شدند. ارتش در پایان دهه خطرناک هفتاد میلادی ترکیه را از هرج و مرج گروههای افراطی چپ و راست نجات داد و حزب جمهوریخواه خلق هم پس از حضور مستمر چند دههای در قدرت، اکنون سالهاست که اپوزیسیون نیرومندی را مقابل حکومت اردوغان شکل داده است.
این را هم بیفزاییم که از آنجایی که ترکیه جز در چند مقطع گذرای حکومت نظامی، همواره یک شبهِدموکراسی اقتدارگرا، یعنی یک حکومت مبتنی بر دو منبع مشروعیت آرای عمومی و قانون بوده است، اپوزیسیون رادیکال آن نیز اعم از اسلامگرایان و کمونیستها از اقدامات براندازانه چیزی عایدشان نشد و نهایتا ناگزیر از استفاده از سازوکارهای انتخاباتی یا به تعبیر موریس دورژه بازی در رژیم به جای بازی بر رژیم شدند. نهایتا اسلامگرایان میانهرو به رهبری اردوغان موفق شدند که از نردبان تضاد درونی لائیسیته ترکیه بالا بروند. این تضاد همانا شرط لازم مسلمان بودن برای هویت ملی ترکیه از یکسو و نفی مذهب در سیاست این کشور از سوی دیگر بود.
اسلامگرایان توانستند در عمل نظام لائیک ترکیه را مبدل به یک نظام سکولار بکنند، یعنی تفکیک دین و سیاست را به تفکیک دین و حکومت مبدل بکنند، اگر پیشتر ارتش و دادگاه قانون اساسی (مانند مورد اربکان) میتوانست حتی مانع چنین تحولی هم بشود، امروز دیگر شرایط جهانی و ملی چنین امکانی را فراهم نمیاورد، ولی همچنان حزب جمهوریخواه خلق به مثابه میراثدار و نگهبان نیرومند کمالیسم، علیرغم باخت انتخاباتی اخیر، بیش از پیش به مثابه مانعی در مقابل پیشرویهای حکومت اردوغان ایفای نقش خواهد کرد.
اما در ایران پهلویسم که ایدئولوژی بنیانگذار دولت ملی را پس از ناکامی جنبش مشروطیت به نام خود زد، هیچ یک از این دستاوردها را نداشت. مشخصا چون ایدئولوژی پهلویسم مبتنی بر نوعی سلطنتطلبی باستانگرایانه و به تبع آن متمایز از رویکرد ملی و گیتیگرایانه بود.
به همین دلیل هم پهلویسم نه تنها هیچوقت به سمت یک شبهدموکراسی اقتدارگرا نرفت، بلکه بلافاصله به سمت استبداد فردی و شخصی شدن قدرت کشید. شاهان پهلوی نه درک و نه تمایلی به نهادسازیهای مشارکتی و توزیعی در ساخت قدرت نداشتند. نگاه نئوپاتریمونیالیستی آنها نهاد ارتش را نه ملی که مانند سایر بخشهای دیوانسالاری از مایملک شاه و به تبع آن سلطنتی میدید. احزاب و نخبگان حزبی نه مخالف که حتی هوادار حکومت نیز همواره مورد ظن و بدگمانی و محدودیت و بعضا سرکوب و حتی در مواردی حذف فیزیکی حکومت پهلوی قرار میگرفتند.
نتیجه این دو الگوی متفاوت، در ترکیه گذار موفق از سده پرآشوب بیستم و تداوم توسعه متوازن و دموکراسی و سکولاریسم، علیرغم حکومت بیست ساله اردوغان در ترکیه است و در ایران امروز فرو افتادن در انقلاب اسلامی و فقدان همه آنچه اکنون الگوی کمالیستی ترکیه را به آن رسانده است.