جنگ اسفبار اوکراین طولانی شده است. دیدن صحنههای دردناک بر پردههای اخبار تلویزیون دل هر انسانی را به درد میآورد. نمیدانم باید به سیاستمداران مدعی عقل دشنام داد که زمینهساز و مسبب آن هستند، یا به نظامیان مدعی تهور که مباشران و مأموران نامعذورند. خانهها ویران میشود، ساکنان که فرقی نمیکند مرد یا زن، کودک یا پیر و حتی نظامی یا غیرنظامی باشند، میمیرند یا آواره میشوند. یک سو روسیه است که به دلیل دخالتها و شیوههای خشن تاریخی در عملیات نظامی و نیز به دلیل آنچه اکنون مردم شاهد آن هستند، همدلی و حمایتی را به خود جلب نمیکند. در سوی دیگر دولت حاکم بر اوکراین قرار دارد که با وجود اخطارهای قبلی، خود را قربانی غافلگیری و حمله سراسری روسیه به کشورش میداند و شواهد نیز حکایت از عمق و گسترش خشونتها دارند. چنین شرایطی داوری را مشکل میکند. نه از لحاظ محکومیت خشونت، که حق و ناحق ندارد و محکوم است، بلکه برای پرداختن به زمینههای تاریخی و چرایی چنین برخورد خصومتآمیزی میان دو ملت که خویشاوندترین ملتهای جهان هستند و تا سیسال پیش یک ملت محسوب میشدند و در جنگهای بزرگ تاریخ معاصر در کنار هم و متفقا در راه دفاع از میهن مشترک میلیونها قربانی دادهاند.
البته روسها برای خودشان در اوکراین حقوقی قائلند که توجیه تاریخی و سیاسی هم دارند. از سوی دیگر ناسیونالیسم روس آن گونه حقوق را که مثلا اوکراین برای خودش قائل است را در سرزمینهای غیر روس اشغالی خودش مانند چچن و اینگوش و داغستان قائل نیست.
باری مشکل اوکراین زمینههای تاریخی دارد. تاریخ روسیه از تشکیل نخستین دولت اسلاو در قرن هشتم میلادی به نام روس کییف آغاز میشود. این تاریخی است که امروز دو کشور روسیه و اوکراین آن را مبدأ تاریخ خود میدانند. این دولت پس از حمله مغولها و حامیان ترک آنان در قرن ۱۳ میلادی فروپاشید و برای مدتی دراز اقوام اسلاو، تحت حکومت سلاطین مغول و تاتار بودند. دولت روس کییف هم به مسکو منتقل و نام دولت مُسکُوی به خود گرفت و با کسب استقلال از یوغ تاتارها رهایى یافته و در قرن ۱۶ نام روسیه به خود گرفت که اوکراین امروزی نیز از آن پس بخشی از آن بود. پس از فروپاشی امپراتوری روسیه و تشکیل دولت کمونیستی به اوکراین نیز هویتی در داخل اتحاد جماهیر شوروی داده شد.
در جنگ جهانی دوم با حمله آلمان هیتلری اوکراین تا سه سال به اشغال آنان درآمد. خاطره تلخ روسیه از آن دوره شکل گرفتن تشکُلی از نازیهای اوکراین بود که اغلب از مردم ایالات غربی و همسایه لهستان بودند که مذهبشان بر خلاف مذهب غالب ارتدوکس روسیهای نیمه شرقی، کاتولیک بود و تمایل بیشتری نسبت به غرب داشتند و دارند. حتی زبان اوکراینی آنها با نزدیک شدن به مرز لهستان بیشتر به لهستانی میماند و از روسی دور میشود.
شبه جزیره کریمه در دریای سیاه بخشی از روسیه بود که در تقسیمبندی اداری زمان خروشچف در سال ۱۹۵۶ آن را به عنوان جمهوری خودمختار در سازمان اداری اوکراین قرار دادند. بخشی از مردم این شبه جزیره از بقایای تاتارهایی بودند که در جنگ حهانی دوم از هیتلر استقبال کردند. استالین به تلافی، تاتارها را از آنجا اخراج و در تاتارستان در داخل روسیه ساکن کرد و شبه جزیره در اختیار روسها قرار گرفت.
پس از فروپاشی شوروی و استقلال اوکراین و توافقهایی که در مینسک شده بود، انتظار میرفت اوکراین به رعایت نیمه روسی خود وارد جبهه اتحادیه اروپا و خصوصا سازمان نظامی ناتو نشود. زیرا ناتو پس از شوروی هم به بقای خود ادامه داده و رنگ خصومتآمیز مهار روسیه را به خود گرفته بود.
در انتخابات دوران استقلال اوکراین نیز دو بار رئیس جمهور روس با رأی اکثریت انتخاب شد که با تحریکات اروپایی و شورش نارنجی کییف و جمعیت کاتولیک مواجه و سرنگون شد. این بهانهای شد تا روسیه با توسل به رفراندوم و رأی شورای ملی در جمهوری خودمختار کریمه، آن شبه جزیره را که مقر بزرگترین پایگاه دریایی ارتش روسیه هم بود، به خود ملحق کند یا به گفته روسها به میهن بازگرداند.
دو ایالات شرقی دونستسک هم خواهان الحاق به روسیه بودند که با مقاومت دولت اوکراین و دخالت رزمندگان برخی نیروهای ناسیونالیست اوکراینی درگیر جنگ داخلی شدند. این رزمندگان همانهایی هستند که روسیه آنها را نازیهای اوکراینی مینامد.
یک دلیل تمایل اوکراین غربی به عضویت در اتحادیه اروپا فراهم آوردن شرایط اشتغال بیشتر برای کارگران نسبتا فقیر اوکراینی است.
در واقع شدت اختلاف در کشوری مانند اوکراین که نیمی از جمعیت آن روس و ارتدوکس و نیمی اوکراینی و کاتولیک هستند، به جای جنگ و چنین تجاوز سنگین و بیرحمانه، میتوانست راه حلی مانند جدایی متمدنانه چک و اسلواکی و دوستی همراه با آزادی رفت و آمد بعد از جدایی داشته باشد. اما روسها که در شیشه مربا را هم با آچار شلاقی باز میکنند، کوشیدند با ضربه زدن به زیربناهای اقتصادی اوکراین و صدمات انسانی، آن کشور را طوری ضعیف کنند که نتواند به مخالفت با جداییطلبان روس ادامه دهد. اینگونه خشونت و نظامیگری خودسرانه روسیه، یادآور حمله و درهم کوبیدن صربستان و سپس تجزیه آن کشور توسط آمریکا است. اقدامی که همواره به پشت گرمی قدرت نظامی صورت میگیرد و میتواند به تقویت نظامیگری در کشورهای دیگر و توجیهی برای دستیابی به سلاحهای بازدارند منجر شود.
از طرفی کمکهای بی دریغ اروپاییان که منافعی در مقابله با روسیه دارند نیز به جای کمک به حل مسالمتآمیز به تداوم جنگ و خسارات و فرسایش بیشتر آن میافزاید.
روسیه بالقوه ثروتمندترین کشور جهان با منابع بیکران است. صلح در اوکراین میتواند موجب بهرهمندی آن کشور از روسیه و اروپا به طور همزمان شود. این روند به سود اروپا نیز هست چراکه میتواند با روسیه روابط پایدار برقرار کرده و از منابع انرژی این کشور بهرهمند شود. از سوى دیگر روسیه نیز منافعی دارد که از جمله آنها بازگشت به عرصه بینالملل به عنوان یک ابرقدرت مسئول است. این روند همچنین منافع ایران را نیز در پی خواهد داشت و ارتباط ما را با دو کشور تدارک کننده غلات و محصولات صنعتی فراهم ساخته و همچنین مسیر امنی برای صادرات به بازار اروپا فراهم میسازد. ترکیه نیز منافعی دارد و میتواند دو بازار بزرگ صادراتی خود را باز یابد. این کشورها باید برای منافع خودشان هم که شده در برقراری صلح و نجات قربانیان و بازگرداندن زندگی به آن کشور زیبا کمک کنند.
در پایان باید به این نکته اشاره داشته باشم که تصمیم پوتین درباره فروش نفت و گاز صادراتی با پول ملی (روبل) به جای دلار، آثار مهمی در نظام بازرگانی جهانی برجای خواهد گذاشت و برای آمریکا زیانبخش و خشمانگیز خواهد بود.