بار غم عشق او را گردون نیارد کشیدن
چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من
اسطوره ها، پژواکِ سرودِ سرشار از راز روان بشریت، در هر زمانه ای، در بافتار ی تاریخی-اجتماعی، از نو روایت می شوند و گاه در هم ادغام می گردند. آنان پرورندگان خستگی ناپذیرِ فرهنگند.
فرهاد میثمی در این زمانه، تجلی فرهاد و آرش است. در بیستونِ گذرگاهِ تنگ عافیت، جانِ شیرین در کمان نهاده، تا آن را به أفق های دوردست آزادی و کرامت انسانی پرتاب سازد و برای هم میهنانش روزگاری گشوده تر را رقم زند.
تن در وطن قطره قطره آب می شود و آب کلمه می گردد، طنینِ تنش بانگ سربلندی بر آسمان می زند، کلمه ها به أفق های دوردست پرتاب می شوند و خنیاگر عشق و اشتیاق می گردند.
تَن زدوده می شود، سروش می شود، صدا می شود، سقراطِ اشتیاق را ندا در می دهد، نه در دِلفی که در سراسر آفاق هستی، که به سوی حقیقت بپوید. تَن، سروش می شود، پیک حقیقت، همپای وُهومن نیک اندیش، چکامه ی حقیقت را در گوش های نیوشا به صدا در می آورد.
تَن نوشته شد، خطابه شد، شکوفه سان نوای آرزومندی بهاران شد، اما روایت ناتمام است، این بدنِ نگاشته، نغمه اش را در زندگی باید به أوج رساند، از این روی، همنوا با سیمین شعر پارسی آرزومندانه به فرهاد میثمی می گوییم، “إمساک و پرهیزت بس”، چرا که
ما زنده می خواهیمت این گام آغازین است
صد کار کارستان هست یک شمّه از آن اینست
ما زنده می خواهیمت برخیز و نو کن پیمان
صد کار کارستان هست این گام آغازین است
حسین مجتهدی
روز سروش(۱۷)، ماه وهومن(۱۱) ۱۴۰۱.