تا جایی که به سیاست خارجی بر می گردد، از برپایی جمهوری اسلامی تا کنون، چهار استراتژی در پیش گرفته شده است:
۱- نه شرقی، نه غربی؛
۲- تنش زدایی؛
۳- امتگرایی اسلامی و شیعی؛
۴- نگاه به شرق.
سه استراتژی نخست شکست خورده و چهارمی نیز در شرف و شرایط شکست است. چرا؟
استراتژی نخست (نه شرقی، نه غربی) تحت تاثیر فضای دو قطبی زمانه، یعنی دو بلوک سوسیالیست و لیبرالیسم برای روشنفکران به ویژه مذهبی هایی که متاثر از آموزه های دکتر شریعتی و آل احمد بودند، جذابیت داشت. البته در همان دوره هم بلوک دیگری بنام جنبش غیرمتعهدها که جزو هیچکدام نبود، متشکل از دهها کشور وجود داشت. ولی نه غیر متعهد بودند( و نه هستند)، نه متحد بودند و نه قدرتی داشتند. جمهوری اسلامی برای نهادینه کردن شعار نه شرقی، نه غربی، ناگزیر به ایجاد بلوکی سوم حول محور خود بود. چیزی مانند اتحاد شوروی برای بلوک شرق و ایالات متحده برای بلوک غرب. ولی مشکل کوچکی وجود داشت که همان باعث شکست این استراتژی شد. ایران و ایضا جمهوری اسلامی فاقد ظرفیت و توان کافی ملی برای تشکیل چنین بلوک و محوری بودند(و ایضا هستند). بنابراین از دهه هفتاد خورشیدی، با استقرار دولت رفسنجانی و استراتژی سازندگی، به ویژه در ۸ ساله ریاست جمهوری خاتمی با طرح گفتگوی تمدن ها، دوره تنش زدایی آغاز و در نهایت بی نتیجه پایان یافت. البته غرب به استقبال این استراتژی شتافت. یادم هست که کلینتون به هنگام سخنرانی خاتمی در ملل متحد در ردیف اول نشست و به تشویق وی پرداخت و رسانه های جهانی و فراگیر غربی مانند CNN با خاتمی مصاحبه کردند. ولی تنش زدایی و گفتگوی تمدن ها هم منجر به شکست شدند. تا جایی که به فضای درونی ایران بر می گردد چنین شکستی به هر روی نتیجه ناهماهنگی در ساختار سیاسی، مدیریت و نهادهای تصمیم ساز کلیدی در باور به تنش زدایی و پذیرش پیامدهای گفتگوی تمدن هابود. در ۸ ساله ریاست احمدی نژاد، دوباره زمزمه و تشکیلات بزرگی برای امتگرایی اسلامی- شیعی در قالب پشتیبانی لجستیک، مستشاری و…از گروه ها، سازمان ها و دولت ها در سوریه، لبنان، عراق، یمن، افغانستان و…در مقیاسی گسترده براه انداخته شد. استراتژی امتگرایی در ۸ ساله ریاست روحانی نیز بیشتر در بستری جدا از دولت و کابینه، از سوی سپاه توانمند و پر نفوذ قدس، که زیر شاخه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می باشد، جریان داشت. امروزه روز نیز این استراتژی به رغم آشکار شدن آثار شکست کلی و فاحش اش، هنوز در قالبی کم رمق تر و بی جان تر کمابیش ادامه دارد. علت شکست این استراتژی تقلیلی( تقلیل یافته نسبت به استراتژی نه شرقی، نه غربی) آن بود و هست که اولا اعتبار ملی خود در ایران را از دست داده و یا کم اعتبارتر از پیش است.
دوم و مهتر این است که جمهوریاسلامی و بازوهای اجرایی استراتژی امتگرایی نه با کلیت دولت های میزبان، که تنها بخشی از سازمان ها و نهادهای مدیریتی کشورهای میزبان را مخاطب قرار داده اند. مثلا در لبنان توانسته اند تنها بین شیعیان بیشترین مخاطب را داشته باشند؛ یا در عراق بیشتر بین بخش کوچکی از نهادهای نیمه نظامی شیعی( مانند الحشد الشعبی) ، در یمن حوثی ها و در سوریه و افغانستان و پاکستان و…هم به همین منوال مخاطبانشان شیعیان و بلکه اقشاری از آن ها بوده است و نه همه هژمونی و حکومت و مردم و احزاب. والبته نه ظرفیت کلان و زاینده اقتصادی.
استراتژی نگاه به شرق هم در مسیر تند شکست قرارگرفته است. کوچک شدن اقتصاد ایران در بازارهای بین المللی، انزوای رو به تکمیل شدگی و پرهزینه بودن همراهی و همکاری با ایران، موجبات تضعیف عینی استراتزی نگاه به شرق شده است. در همین ارتباط است که ایران در استراتزی تجارت محور و غیر ایدئولوژیک جمهوری خلق چین، جایگاهی ممتاز ندارد؛ و نیز چین به هر دلیلی حاضر نیست کشورهای عرب ثروتمند، پراعتبار و با بازارهای ایدهآل را به خاطر ایران رها کند. سهل است که برعکس آن بس ممکن خواهد بود. به هر روی رویکرد نگاه به شرق نیز مانند سه استراتژی دیگر دچار انتروپی(کهولت و زهوار در رفتگی) شده و به تار موی جنگ اوکراین و همکاری ایران با فدراتیو روسیه در این میدان بسته شده است.
ولی دلایل همه گیری که علل شکست چهار استراتژی سیاست خارجی جمهوری اسلامی را توجیه کند، چه بوده و هستند:
– در کادر مدیریتی جمهوری اسلامی، استراتژیست هایی(یا نهادهای ویژه) که به معنای واقعی کلمه قادر به درک استراتژی بزرگ برای ایران باشند، دیده نشده است؛
– ظرفیت و توان ملی ایران بس کمتر از بار و مسئولیتی است که در فضاهای منطقه ای و جهانی برای خود تعریف کرده است؛
– مدیران مسئول و دولت ها از درک و طراحی درازمدت عاجز بوده و اغلب در گرداب و چنبره روز، هفته، ماه و بیشینه سالمرگی(بر وزن روزمرگی) غوطورند.