تا آغازهای سده ۱۴ میلادی ، هنوز کل اروپا، بی استثناء ، جامعه ای دینی بود. مردم و فرمانروایان پیرو کلیسای کاتولیک و شخص پدر مقدس بودند. طبقه روحانی سرآمد و سرور همه طبقات جامعه محسوب میشد و همه امور تابع کتب مقدس، یعنی عهد عتیق(تورات) و عهد جدید(انجیل) و در کل تعالیم دینی بود.
ولی سه سده متعاقب، به ویژه از سده ۱۷ ، گرچه کلیسای کاتولیک و دیانت مسیح همچنان باقی مانده بود، ولی نخست آن که کلیسا پاره پاره شده بود. شمار فراوانی به ویژه در شمال اروپا به شاخه های گوناگون پروتستان پیوسته بودند.از جمله آلمان ها، ملت های اسکاندیناوی، سویس و شمال فرانسه. دوم آن که مردم اروپا زین پس دنیوی شدند؛ بدین معنا که غیر از دیانت عیسی ، به سایر چیزها مانند قانون ، فلسفه، دانش تجربی ، موزیک ، تئاتر و سایر هنرها و به ویژه اقتصاد و مادیات روی آوردند.
در واقع از دوران رنسانس به بعد، مردمان اروپا بر خلاف گذشته خواهان دستیابی به قدرت، دارایی، دانش تجربی، نظم و زیبایی و زندگی خوب این جهانی شده بودند.
ولی چرا چنین جرقه ای زده شد و چرا به فوریت شعله ور گردید؟ چرا علیه دستگاه دینی پاپ=پدر مقدس، طغیان شد؟
در واقع یکی از بزرگترین رخدادهایی که ممکن است دامنگیر هر تمدنی گردد ، آن است که، خوب یا شوم، از بنیاد دین خود بگسلد؛ و به هر روی این حادثه در اروپا رخ داد.
مردم جانشان از دست روحانیون کلیسایی و دنیا پرستی، نفاق و دورویی و ابزاری شدن دین توسط آنان به لب رسیده بود.
رابرت روزول پالمر، در این زمینه می نویسد:
” دستگاه پاپ تدریجا فاسد گردید. یعنی فریفته مال و منال دنیوی شد؛ بَطر نعمت به آن راه یافت، روحانیان مزه قدرت را چشیدند و به دام بوروکراسی افتادند. آنان از عقاید و آرای مردم بی خبر ماندند و بیشتر در صدد حفظ جلال و عظمت کلیسا و مقام خود بودند تا درک معنای واقعی دیانت. این دستگاه نه قادر بود که خود را اصلاح کند و نه حاضر بود که دیگران به اصلاحات دست بزنند.
البته در این میان اوضاع آشفته اجتماعی هم بر نارضایتی افزود. از جمله این که طاعون یا مرگ سیاه که از مشرق و آسیای مرکزی برخاسته بود، به سوی اروپا آمد و طی چند ماه، مردم را با وضع اسفناک و رقت انگیزی روبرو ساخت.
نتیجه آن شد که باور های قدیمی سست گردید. اطمینان از میان رفت. گویی قهر و غضب خدا مرتبا چون صاعقه بر سر آدمی می بارید؛ و احدی کوچکترین اطلاعی نداشت که عاقبت دنیا از چه قرار خواهد بود”.
(پالمر، رابرت روزول،۶۱ و ۶۳).
کوتاه آن که اروپا زین پس در مسیر دیگری افتاد. بی آن که از بنیاد دین خود بگسلد. اصلاح دین و باورهای مردم کار را یکسره کرد.