کیومرث اشتریان/ عضو هیاتعلمی دانشگاه تهرانهفته پیش در ابتدای یکی از مقالاتم نوشتم که روانشاد دکتر حسین عظیمی از قول آلبرت اینشتین میگوید: «مسائل و مشکلاتی را که حاصل یکنحوه اندیشه و کارند نمیتوان با همان اندیشه و کار حلوفصل کرد.» کاش میشد این نوشتار را همینجا تمام کنم و بگویم، همه حرف در جمله بالا آمده است. آری! مساله این است که خطا از خلأ درنمیآید، بلکه حاصل گونهای از اندیشیدن است که معمولا از روان آشفته و هراسان بیرون میآید. البته این هراسناکی میتواند در پوششی از اعتمادبهنفس کاذب هم پنهان شود. پیشفرضها و تحلیلهای سادهانگارانهای که از درون حلقههای بستهای از باندها، جناحها، دفاتر مسوولان، حلقههای امنیتی، فرقههای سیاسی و… پدید میآید، مبنایی برای مدلهای تحلیلی و تصمیمگیریهای غلط ما هستند. این پیشفرضها بیش و پیش از هر چیز، نوعی «رژیم روانی» از باور به وجود میآورند و قدرت ساختاری-روانی ایجاد میکنند و به نوبه خود قواعد متصلب شناختی پدید میآورند که سرچشمه تکرار خطاهاست.
در تحلیل اخبار و تصمیمگیریها سعی میکنیم به «حس رضایت» خود پاسخ دهیم. با تصمیم، به روان خود پاسخ میگوییم و نه ضرورتا به محیط. «لحظه تصمیم»، لحظه فروپاشی روانی است؛ نه لحظه به نتیجه رسیدن عقلانیت و حساب و کتاب. با تسامح میگویم ما با روان خود تصمیم میگیریم؛ نه با مغز خود. گاه تصمیم، پاسخی به ترس ماست؛ نه به عقل ما. اینچنین است که هرچه روان فروبپاشد خطای ما بیشتر است. تعبیر مولانا چنین است: «چون غرض آمد هنر پوشیده شد/ صد حجاب از دل به سوی دیده شد»
ترس، ما را به زیانگریزی رهنمون میکند. گاه از موضوع و محتوای تصمیم کمتر میهراسیم تا از رقیب خود. بیش از آنکه به حل مساله فکر کنیم به نتایج منفی آن و دستاوردهایی که برای رقیب پدید میآید میاندیشیم. اگر «تصمیم درست» به نفع رقیب باشد، آن را اتخاذ نمیکنیم. اگر تصمیم درست، پیشینه تصمیمات غلط ما را به رخ بکشد از آن احتراز میکنیم. اگر به آن رسیدهایم که بهتر بود برجام را امضا میکردیم، به دلیل ترس از منافع آن برای رقیب، تصمیم برجامی را اتخاذ نمیکنیم.
با الهام از نظریه اقتصاد رفتاری میتوان گفت تصمیمات ما با توجه به نقطه «مرجع روانی» نیز اتخاذ میشوند. بهنظر میرسد، بسیاری از سیاستگذاریهای ما در ایران بر همین اساس رقم میخورد. برداشت روانی ما از تهدیدها، تهاجم فرهنگی، تحریم بانکی-اقتصادی، صفآرایی نظامی، نفوذ و …، سیاستهای ما را در عرصه داخلی و بینالمللی شکل میدهد. شناخت ما نیز از پدیدهها با توجه و تمرکز بر همین نقطه مرجع روانی شکل میگیرد؛ یعنی آنچه را که میخوانیم، میبینیم و میشنویم به درون هاضمه روانی خود میبریم و براساس گرایشهایمان آن را از صافیهای روانی گذر میدهیم. این نقطه مرجع روانی، گاه کار ما را میسازد و یادگیری را در سیاستگذاری فلج میکند و همواره یکگونه تصمیم میگیریم. ممکن است همیشه بدترین راه یا بیسلیقهترین گزینه یا کجترین انتخاب را در دستور کار قرار دهیم.
یکنحوه اندیشیدن همیشه مسائل و مشکلاتی را پدید میآورد که جز با اصلاح آن نمیتوان مسائل را حل کرد. اگر هم اصلاحناپذیر باشند، راهی جز تغییر آن آدمها ندارید. اینک جمله اینشتین بهتر فهم میشود: «مسائل و مشکلاتی را که حاصل یکنحوه اندیشه و کارند، نمیتوان با همان اندیشه و کار حلوفصل کرد.» گاهی عامل روانی صافیهای فکری ما را تشکیل میدهد. صافیهای روانی هرگونه خبری را از خود عبور میدهند. همه ما چنین صافیهایی داریم. این صافی ممکن است منعطف یا متصلب باشد. در یک صافی متصلب ذهنی مثلا اگر فرض را بر این گذاشته باشید که ارتباطات اجتماعی سرشار از فساد و «پارتیبازی» است، «خبر» موفقیت دیگران را از همین صافی گذر میدهید و پیشاپیش هر آدم موفقی را فاسد تلقی میکنید.
در سیاست خارجی، اگر بنا را «فقط» بر تهدیدهای جهانی بگذارید، از ترس وارد روابط موثر بینالمللی نمیشوید یا صرفا بر کشورهای چین و روسیه متمرکز میشوید، چون آنها را «دوست» یا «بیخطر» یا «کمخطر» میپندارید، بنابراین «آرامش روانی» بیشتری احساس میکنید و دیگر نمیترسید. یعنی کارکرد این روابط، غلبه بر ترس است؛ نه از سر حساب و کتاب عقلانی. تحلیلهای جناحی-فرقهای دقیقا اینچنین هستند. اصل را بر صافیهای خود گذاشتهاید؛ نه بر اخبار یا تحلیلهای گوناگون. «صافی» اصل است و همهچیز فرع بر آن. صافی، نقش رنگ را ایفا میکند که هر دادهای را نخست به درون طبقهبندیهای از پیش آماده شما میبرد، سپس آن را با رنگ مورد نظر میآلاید. در بیانی نامحترمانه، هر خبری را «آلوده خود» میکنید.
اقتصاد رفتاری آموزههایی مفید برای ما دارد. پرسش از تصمیمگیری است. نظریه اقتصاد رفتاری از عوامل نهادی، هنجاری، فرهنگی، روانشناسی و… برای تحلیل تصمیمگیری بهره میبرد. اما بهرهگیری ویژهای که از روانشناسی دارد آموزههای تحسینبرانگیزی برای تحلیل خطای تصمیمگیری دارد. ما نیازمند روانشناسی تصمیم و چگونگی بروز خطا از این منظر هستیم. انسان در چنین شرایطی در پی بیشینهسازی سود نیست، بلکه در پی گریز از ضرر است؛ چون پیش از عقلانیت منفعتی از ضرر میترسد. یعنی پیش از بهکارگیری عقلانیت، ترسیده است. محاسبات عقلانی-منفعتی کارکرد کمتری برایش دارد.
اصل بر واهمه و فرار از ضرر است. در روایتی دیگر، فرق است بین انسان شجاع و انسان ترسو. اینها به دو گونه متفاوت تصمیم میگیرند. انسانی که با روان خود تصمیم میگیرد با انسانی که با عقلانیت (ولو عقلانیت ناقص) تصمیم میگیرد متفاوت است. در نوشتههای تخصصی «مدیریت دانش» از هرمی به نام هرم دانش یاد میکنند که چهارطبقه دارد. در قاعده این هرم، یعنی طبقه تحتانی، دادهها، در طبقه دوم اطلاعات، در طبقه سوم دانش و در راس هرم، خرد قرار دارد. مثلا واژه «شیر» یکداده است. اگر آن را در طبقهبندی صنایع ساختمانی قرار دهید یک معنا مییابد و اگر در طبقهبندی صنایع غذایی قرار دهید معنای دیگری میدهد.
به این میگویند تبدیل داده به اطلاعات. در سطح بالاتر آنگاه که تحلیل میکنیم شیر، مغذی و مفید است این اطلاعات تبدیل به دانش شده است. خرد آنگاه است که بدانی هر شیری به خودی خود مفید یا مضر نیست و گاهی برای برخی بیماریها ممکن است مضر باشد. در سیاستگذاری عمومی ایرانی گاه، با صافیهای روانی امکان تبدیل داده به اطلاعات و ارتقای آن به دانش و خرد پدید نمیآید و بنابراین همیشه یکگونه تصمیم میگیریم و همیشه هم خطا میکنیم. ما درگیر جهالت روانی با ابعادی عمیق از هراس و خطاهای پیدرپی هستید