کانون زنان ایرانی
دوازده سال پیش چنین روزهایی بود، یازدهم خردادماه ۱۳۹۰ تمام چراغهای قبرستان گلندوک در نارون لواسان را قطع کرده بودند، قبرستان غرق نور هم که باشد غمانگیز است و حالا سیاه بود و تاریک …و غم را بیشتر توی دل سوگواران هاله سحابی میریخت، دختری که صبح همان روز در تشییعجنازه پدرش با ضربه نیروهای حکومتی بر زمین افتاد و دیگر برنخاست. حالا نور را هم برای خاکسپاریاش دریغ کرده بودند. عزاداران از بعدازظهر منتظر تحویل گرفتن پیکرش بودند اما مأموران امنیتی به بهانههای مختلف آن را تا شب به تأخیر انداختند و حالا شب بود، تاریک بود، سیاه بود…. حتی غسالخانه نوری نداشت تا پیکرش را غسل دهند. اتومبیلی نزدیک غسالخانه شد، چراغهایش نوری تاباند تا غسال بتواند کارش را انجام دهد و بعد نوبت تدفین بود. باز همهجا تاریک بود، سیاه بود و هرچقدر مردم از مأموران خواهش میکردند اجازه بدهند برق قبرستان وصل بشود مخالفت میکردند. تعدادی از عزاداران ساعتی قبل از مغازههای اطراف شمع خریده بودند، با همان شمعها نوری بر مزار تاباندند، در زیر نور همان شمعها پیکر هاله را در خاک گذاشتند، زیر همان نور شمعها مناسک انجام شد. خاکسپاری هاله در آن تاریکی شب آنقدر غم به دلت میریخت که حتی اگر نمیشناختیاش هم به خاطر اینهمه مظلومیت در آن شب تیره اشک روی صورتت میغلتید و من اصلاً نمیفهمیدم آن ماموران لباس شخصی چطور میتوانستند در آن فضای تلخ بخندند، با تمسخر میخندیدند و فیلم میگرفتند. با رفتارهایشان سوگواران را عصبانی میکردند. چند نفر از دوستان هاله با آنها درگیر شدند. گفتند: اصلاً تدفین هاله سحابی نه! در چنین فضایی خندیدن و تمسخر عزاداری و عزاداران نشاندهنده سقوط اخلاق است و مأموران همچنان می خندیدند و خانواده سحابی همه را به آرامش فرامیخواندند، مثل همیشه از همه مسالمت و صلحطلب میکردند…. در پایان سوگواران هاله سرود ای ایران را با صدای بلند خواندند و آرام قبرستان را ترک کردند، نیروهای لباس شخصی و گارد ضد شورش قدمبهقدم همهجا بودند.
مهندس عزت الله سحابی