جهان در این روزها حال و هوای خشونت به خود گرفته و رهبران شرق و غرب جهان دوباره بر طبل جنگ میکوبند. در این میان عدهای از احتمال جنگ گسترده جهانی دم میزنند، عدهای هم عینک خوشبینی بر چشم زده و میپندارند که اینها چیزی به جز عملیاتی کوچک و اما ویژه نیست.
به راستی چه چیزی است که اوکراین را به کشوری ویژه بدل کرده است؟ چرا اوکراین اینقدر برای غربیها مهم است که آن را به کشوری مستقل از روسیه بدل کنند؟
پرسش دیگر آن است که خواست روسیه چیست؟ آیا پوتین واقعا به دنبال رویای کشورگشایی سنتی آن هم به سبک ناپلئون بناپارتی است و یا اهدافی غائیتر و ژرفتر در پس پرده سیاستهای کرملین نهفته است؟
به نظر میرسد پرسشهای مطرح شده تا سالهای زیاد مورد بحث و بررسی پژوهشگران آکادمیک و علاقه مندان به سیاست، حقوق و روابط بینالملل قرار خواهد گرفت. اما نکتهای که هم اکنون باید به آن پرداخت سرنوشت احتمالی این جنگ است. این جنگ را برخی از رسانهها و جمعی از منتقدین به سیاستهای غرب، آغاز یک ویرانی گسترده و برباد رفتن رویای صلح اروپایی تلقی کردند. رویایی که پس از جنگ جهانی دوم با هدف برقراری صلح پایدار، روابط اقتصادی و سیاسی ملل اروپایی را گسترش داد.
امروزه رویای صلح پایدار تا به جایی پیش رفته که تحت پرچمی واحد، پول مشترک و مرزهای آزاد، ۲۷ کشور اروپایی خود را تحت پوشش آن قرار دادهاند.
اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد از جمله سازمانهایی بودند که پس از جنگ جهانی دوم با هدف برقراری صلح پایدار شروع به شکلگیری کردند و در نیمه دوم قرن بیستم با سرعتی باورنکردنی و منحصر به فرد گسترش یافتند و بر دایره قدرت و نفوذ خود در جهان افزودند. آنچنان که در شروع قرن ۲۱ میلادی، رویای صلح پایدار جهانی بیش از همیشه دست یافتنی به نظر میآمد.
در این میان منتقدانی البته حضور داشتند که این رویای صلح و دمکراسی غربی را جز سرابی پوچ و تو خالی نمیشمردند و آن را نشان قدرتطلبی غربیها دانسته و هرگونه اتحاد بینالمللی را تنها ابزاری برای گسترش نفوذ و کنترل نظام سیاسی کشورهای غربی در جهان میپنداشتند.
دیدگاهای گوناگونی در مورد این جنگ وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود.
- از دیدگاه ولادیمیر پوتین اساسا کشور اوکراین دارای هویت ملی نمیباشد و تنها داشتن یک پرچم و دولت نشانگر یک کشور مستقل نیست. او عقاید خود را با رجوع به اسناد و کتابهای تاریخی تحکیم بخشیده و بر این باور است که اوکراین همواره بخشی از روسیه بوده و هست و هر دولت حاکم بر این کشور باید تحتالامر روسیه باشد. بدین ترتیب هرگونه تلاشی برای ملحق شدن به اتحادیه اروپا و یا عضویت در ناتو بایستی متوقف شود. از این رو تنها گزینه روسیه از سرپیچیهای دولت ولادیمیر زلنسکی حمله نظامی و ایجاد نظم و تحکیم بخشیدن به حاکمیت خود در منطقه است.
- نگاه غرب به این دیدگاه کاملا متفاوت است و این حمله را جز تجاوز به حق استقلال یک کشور نمیداند. تا به حال حربه غرب مقابله غیرمستقیم، آن هم از منظر رسانهای و یا تحمیل کردن تحریمهای اقتصادی شدید بوده است. از آنجایی که روسیه یک ابر قدرت اتمی است و پوتین هم دیکتاتوری تمامعیار که از هیچ اقدامی برای رسیدن به اهدافش دست نمیکشد، شاید این اقدام غرب بهترین اقدام برای حفظ صلح، امنیت و ثبات جهانی باشد، در غیر این صورت معلوم نخواهد بود که سرنوشت جهان به چه سمت و سوئی کشیده خواهد شد.
- نگرش سوم به این جنگ، نگاه همسایگان اروپایی از جمله کشورهای بلوک شرق نظیر لهستان، چک، اسلواکی و یا لتونی است. این کشورها سالهاست که نگاهی ضدروس دارند. بعضی از ابتدا از مخالفان واردات نفت و گاز از روسیه توسط کشورهای غرب اروپا، از جمله کشور آلمان بودند. در این کشورها به دلیل تجربه تلخ از حضور اتحاد جماهیر شوروی، احساسات ضدروس بسیار قوی است و آنها همواره از قدرت گرفتن روسیه در منطقه هراس دارند. کشورهای بلوک شرقی همسایگان و متحدان غربی خود را به محافظهکاری بیش از حد متهم میکنند و بهترین راه را مقابله رو در رو با پوتین و ارتش روسیه میپندارند.
اما به راستی میان این چند دستگی چه پیامدهایی در انتظار آینده جهان خواهد بود؟
آیا این جنگ و همبستگی روسیه و چین توان بر هم زدن موازنه قدرت در جهان را خواهند داشت؟
پرسش راهبردی این خواهد بود که آیا ما به پایان سردمداری آمریکا در جهان رسیدهایم؟
به طور قطع رخدادهایی در چند سال گذشته، همچون ریاست جمهوری ترامپ، تقلب انتخاباتی، کودتای نافرجام راستگرایان افراطی به ساختمان کاپیتول، همبستگی کشورهای تحت تحریم و حضور ابر قدرتهایی همچون چین و روسیه، بنیاد قدرت و سلطه آمریکا را در جهان به چالش کشیده است. برخی باور بر آن دارند که جهان دوباره به دوران جنگ سرد برگشته و عدهای هم آن را شروع جنگ جهانی سوم قلمداد میکنند.
بر خلاف تمام دیدگاهای فوق، حقیقت غیرقابل کتمان تاثیرات اقتصادی این جنگ بر اقتصاد کلان جهان است. تاثیر کوتاه مدت آن بحران انرژی، بالا رفتن قیمت نفت و گاز و عدم همکاری کشورهای نفتخیز عربی با جهان غرب برای کنترل قیمتها بود. برخی پیشبینی میکنند که قیمت نفت خام در صورت تداوم و اوجگیری جنگ، به بشکهای ۲۰۰ دلار هم خواهد رسید.
نکته قابل توجه این است که تنها تا چند هفته پیش، روسیه یک ابرقدرت اقتصادی و کشوری بسیار قدرتمند بود، اما تنها طی چند روز به وضعیتی کاملا متفاوت و بحرانزده دچار شد. اموال بانک مرکزی روسیه و افراد ثروتمند و سرمایهدار بلوکه و توقیف شد و امواج تحریمهای مختلف جایجای اقتصاد روسیه را فرا گرفته است. همچنین روابط تخریب شده روسیه با غرب شانس برگشتن آن را به قدرت سابق به شدت محدود خواهد کرد. در اوکراین نیز خرابی زیرساختها، قدرت گرفتن اقلیتهای تندرو و بیقانونی حاکم در شرایط بحران، ضرباتی سخت و سیستماتیک به بدنه اقتصادی و سیاسی این کشور وارد ساخته و سالیان متمادی قابل ترمیم نخواهد بود. ترکشهای اقتصادی این جنگ، غرب را هم تحت تاثیر خود قرار خواهد داد و زمان شدت و اندازه آن را مشخص خواهد کرد.
همسایگان اروپائی اوکراین هم از تاثیرات این جنگ تمام عیار بیبهره نماندند و با موجی از میلیونها پناهنده جنگی روبرو شدند. بسیاری از این پناهندگان بدون هیچگونه کنترل مدارک و سوابق وارد مرزهای اروپا میشوند و به سرعت نیاز به کمکهای مالی، خدمات پزشکی، درمانی و اقامتگاه خواهند داشت. این هزینهها تاکنون به طور کامل بر عهده کشورهای میزبان بوده است. وقوع جرم و بزه یکی از عواقب بحران مهاجرت جمعی است که بدون تردید تاثیرات کوتاه مدت و بلند مدت زیادی برای جامعه اروپایی به همراه خواهد داشت.
عاقبت جنگ به هر نتیجهای ختم شود، این سوال همواره مطرح خواهد بود که این جنگ آیا برندهای هم دارد؟ کشورهای غربی، بلوک شرق، روسیه، اوکراین و یا حتی فروشندگان و تولیدکنندگان اسلحه و تکنولوژیهای جنگی نقش مهمی در این جنگ ایفا نموده و تاثیرات فراوانی از آن خواهند گرفت و هر کدام از آنها به گونه مستقیم و یا غیرمستقیم سود یا زیان خواهند دید، اما آیا هیچکس میتواند پاسخ روشنی به این پرسش بدهد که برنده میدان کیست و آیا برای رسیدن به اهداف متصور خود، راهی مناسبتر از جنگ، خونریزی و خشونت وجود نداشته است؟
با نگاهی به جنگهای اخیر دنیا میتوان به یک حقیقت مهم پیبرد، هیچکس در جنگ پیروز نمیشود و کشور به ظاهر برنده در میدان نبرد، همزمان میتواند یک بازنده بزرگ باشد.