علی شریعتی را می توان تاثیرگذارترین روشنفکر ایران معاصر نامید. برخی او را دردمندی می دانند که با هنرمندی توانست خوانشی از اسلام ارائه کند که تفاوتی آشکار با قرائت روحانیان داشت، و گروهی دیگر او را انسان ناصادقی می انگارند که توانست با زبان سحار و نبوغ ادبی خویش مذهب را آرایش و آن را در یک بسته بندی جذاب و فریبنده به مخاطبان عمدتا جوان خود ارائه کند. کارنامه پرمناقشه شریعتی اما مشحون از نقاط قوت و ضعف است و ما در این یادداشت برآنیم که نگاهی بیفکنیم بر چیزهایی که شریعتی دید و چیزهایی که ندید:
✅ عاملیت را دید ولی ساختار را ندید: شریعتی اراده گرا بود و عزم ساختن جان و جهانی نو را داشت. او از انسان سازی آغاز کرد تا بعد از آن جامعه ساخته شود. تاکید بر عاملیت در آموزه های او پررنگ و فربه است. او اگر چه آدمیان را بندی چهار زندان طبیعت، تاریخ، جامعه و خویشتن می دید ولی افق رهایی را به کمک اراده و ایمان روشن می یافت. شریعتی اما در عمل ساختارهای محدود کننده را ناچیز می دید و تصوری از این که محدودیت ها چگونه می توانند بر اراده ها قید و بند گذاشته و سکون و جمود را باز تولید کنند نداشت.
✅ انقلاب را دید ولی بعد از انقلاب را ندید: شریعتی شیفته انقلاب بود و برای تحقق آن اهتمام فراوان داشت. او اگر چه انقلاب را پیش از آگاهی فاجعه می دانست و نوعی تحول ژرف در فکر و فرهنگ مسلمانان را مدنظر داشت ولی از آن جا که نه یک آکادمیسین دانشگاهی بلکه یک روشنفکر انقلابی بود آموزه های اش آشکارا دلالت های سیاسی یافت. به رغم ارجمندی انقلاب نزد شریعتی اما او کمتر به دوران بعد از انقلاب می اندیشید. این که با فروکش کردن امواج اولیه نیروها چگونه بر اساس پیشینه، سازماندهی و جایگاه خود در توازن قوای سیاسی به تقسیم سهم خواهند پرداخت.
✅ هویت را دید ولی حقیقت را ندید: شریعتی مارکسیسم را رقیب اسلام می دانست و توفیق اش در جذب جوانان را نگران کننده می یافت. به باور شریعتی خوانش های سیاه از تشیع، سکون و رکود را بر شیعیان تحمیل کرده بودند و او بر آن بود که با معرفی تشیع سرخ، تحول آفرین و دگرگون ساز باشد. شریعتی کوشید تا مصالح جذاب مارکسیسم را در معماری اسلام سیاسی به کار گرفته و به جوانان مسلمان هویت انقلابی ببخشد. بنابراین در رقابت با مکتب قدرتمند رقیب دغدغه شریعتی بیشتر هویت بود تا حقیقت. خوانش گزینشی از تاریخ اسلام و شخصیت های آن نیز در همین راستا انجام شد.
✅ امت را دید ولی ملت را ندید: شریعتی با پیروی از سید جمال به دنبال دردهای امت اسلام بود نه ملت ایران. همین بود که در آموزه های او مسائل ایران از جمله توسعه نامتوازن، پیامدهای اصلاحات ارضی، فرمایشی شدن انتخابات، و شخصی شدن قدرت سیاسی هرگز به اندازه دغدغه های امت اسلام مانند اوضاع فلسطین، هجوم دین ستیزانه مارکسیسم، حاکمیت تشیع صفوی و از خودبیگانگی مسلمانان در قبال فرهنگ غرب پررنگ و پرتعداد نبود. بنابراین بیراه نیست اگر بگوییم که شریعتی بیش از ملت ایران به امت اسلام می اندیشید.
✅ روحانی را دید ولی روحانیت را ندید: شریعتی ارتباط نزدیکی با برخی از روحانیان انقلابی داشت و به آینده آن ها خوش بین بود. همچنین او با تمایز نهادن میان تاریخ اروپا و اسلام روحانیت به مثابه یک طبقه را به رسمیت نمی شناخت و برای آن ها امکانی برای رهبری آینده ایران نمی دید. بیژن جزنی تئوریسین چریک ها اما بر خلاف او دیدگاهی واقع بینانه نسبت به روحانیت داشت و برای آن ها در آینده پساانقلابی شانس رهبری می دید. شریعتی اما نماند تا دوران بعد از انقلاب را ببیند که چگونه روحانیت به مثابه منسجم ترین گروه اجتماعی به قدرت رسید و سرنوشت ایرانیان را از سر نوشت.