«صادقخان بوقی» را به لطف بستن صفحهاش در اینستاگرام شناختم؛ پیرمرد زندهدلی که در بازار رشت معرکه میگیرد، ترانه میخواند و میرقصد و مردم را شاد میکند.
عزیزان زحمت کشیدهاند و جلوی او را گرفتهاند و شهرت او را جهانی کردهاند! هیچ تبلیغی برای او بالاتر از این نبود؛ در روزگاری که پلمپ مغازهها برای آنها تبلیغ به حساب میآید، زندان رفتن کسب اعتبار برای زندانی است و توقیف فیلمها فروششان را تضمین میکند. خوش به حال صادقخان!
اما در این دو سه روز، برخی دوستان پرسیدهاند که واقعا چه لزومی به جلوگیری از کار او بود، آن هم در زمانهای که اختلاس و فسادهای ویرانگر کشور را رو به ویرانی میبرد، چرا باید آوازخوانی و رقص پیرمردی در بازار ماهیفروشان رشت این همه مهم شود و این طور با آن برخورد شود؟
این سوال ناشی از یک غفلت بزرگ است؛ در رفتار صادقخان نکتهای هست که این منتقدان به آن توجه نکردهاند: اینکه کار صادقخان دعوتی است به شادی مردم و نمادی است از «امید»، آن هم در روزگاری که ابر و باد و مه و خورشید و سایر عوامل وابسته دست به دست هم دادهاند تا امید و شادی را از مردم بگیرند!
جامعهی شاد، جامعهی امیدوار و جامعهای که فردای خود را روشن میبیند، خطرناک است. امید میتواند موتور محرکه برای تغییراتی باشد که برای بعضیها اصلا خوشایند نیست و برای همین میکوشند پیش و بیش از هر چیز، امید را از مردم بگیرند و جامعهای خموده و افسرده بسازند که بتوان راحت بر آن تسلط داشت.
این است راز آنچه صادقخان بوقی را آنچنان خطرناک میکند که باید به مقابلهاش برخاست و همان چیزی است که – آگاهانه یا ناآگاهانه – جامعه را به همراهی با او کشانده است. ما چقدر به صادقخانهای امیدوار احتیاج داریم.