پنجاهوششمین سالگرد درگذشت دکتر محمد مصدق در حالی فرا میرسد که این روزها، بار دیگر پیروان راه او با خواستاران احیای سلطنت پهلوی به تعارض و تقابل برخاستهاند. تعارض و تقابلی که سابقه آن به دهه سی و برانداختن دولت برآمده از نهضت ملی در ۲۸مرداد ۱۳۳۲ برمیگردد.
اگر سلطنتطلبان این روزها بیش از همیشه، به بازگشت رژیم پیشین امیدوارند و شاه شدن شاهزاده را در سر میپرورانند؛ ملیگرایان دستکم ۲۵سال بیشتر از آنان در سودای بازگشت، سابقه دارند. دولت ملیگرای مصدق گرچه در ۲۸مرداد برافتاد؛ اما سودای احیای آن هیچگاه از سر یاران مصدق نیفتاد.
دولت مستعجل او، برای رهروانش حکم نوستالژی داشت و دارد که نسل در نسل ادامه یافته است و هرازچندگاه به بهانهای، احیا میشود. بهانه، گاه منتشر شدن سندی جدید از داستان سقوط آن دولت و نقش عوامل داخلی و خارجی است و گاه، بروز رخدادی سیاسی و اجتماعی که ملیگرایان را فرصت دوبارهای میبخشد برای سخن گفتن و روزنی برای احیای دولت نوستالژیک مصدق جستن.
نهضت مقاومت ملی و در ادامه جبهه ملی با این رویا برآمدند؛ اما با وجود فرصتهای تاریخی که یافتند، هرگز نتوانستند طی بیش از شش دهه آن را محقق کنند.
چرایی این فرصتسوزی، نه فقط پرسشی است پیش روی ملیگرایان و رهروان راه مصدق که برای کلیت جامعه سیاسی ایران – بهویژه نیروهای خواستار تغییر- جای توجه و پرداختن و پرسیدن و درس آموختن دارد.
بازخوانی تجربه ملیگرایان را در سه مقطع میتوان صورت داد:
▪️مقطع نخست، دوران نهضت ملی و بر سر کار بودن دولت مصدق.
▪️مقطع دوم، ابتدای دهه۱۳۴۰ که همزمان بود با تشکیل جبهه ملی و نیز روی کار آمدن دولت علی امینی.
▪️و مقطع سوم، روزهای جنبش انقلابی۱۳۵۷.
(راهبرد اصلاحطلبانه مصدق و یارانش ظرفیتی را شکل داد) که با تکیه بر آن، نهایتا فراکسیون اقلیت چنان تاثیرگذار شد که توانست با سود جستن از فضای سیاسی و بسیج افکارعمومی، طیف نزدیک به قدرت حاکم (دربار) را در شرایطی قرار دهد که خود، پیشنهاد نخستوزیری را به مصدق دهد. پیشنهادی که در زمان طرح آن از سوی جمال امامی، در لحظه پیشنهاد چندان جدی نمینمود و شاید انتظار میرفت مصدق آن را رد کند.
مصدق خود اصلاحطلب مرددی نبود. او بر پیمان خود با محمدرضا پهلوی وفادار ماند و حتی به قیمت حذف از قدرت، مشروطهخواه ماند. اما نیرویی که تحتعنوان نهضت ملی شکل گرفته بود و از جمله نزدیکترین یارانش، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، به اصل توازن قوا کمتوجه نشان دادند.
ملیگرایان در زمان دولت امینی، بیش از عمل سیاسی و برداشتن گامی به پیش، سودای ابراز هویت و احیای حیثیت داشتند. هویت و حیثیتی که با برانداختن دولت مصدق و حدود یک دهه روی کار بودن دولتهایی که آنان را «عامل کودتا» میخواندند، لکهدار شده بود. چنین بود که احیای نوستالژی، جایگزین تعریف استراتژی شد.
برخلاف دوران مصدق و امینی، در آخرین ماههای مانده به پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، ملیگرایان دیگر درگیر تردید میان دوگانه «اصلاح/ انقلاب» نبودند. گویی، هر چه پیش رفتند، بیشتر از مشی و راهبرد اصلاحطلبانهای که سالها مدعی آن بودند، فاصله میگرفتند. خشم و عزم انقلابی فقط مختص جوانان و چریکها و روحانیون نبود؛ پیران تکنوکرات و دانشگاهیان کتوشلوار و کراواتی هم دل به موج انقلاب سپرده بودند. چنین بود که جبهه ملی، دولتی را که به ریاست عضو باسابقهاش، شاپور بختیار، شکل گرفته بود؛ وامینهاد و سودای نجف و نوفللوشاتو در سر میپروراند.
🔅متن کامل یادداشت را در “وبلاگ راهبرد” بخوانید:
http://mjrahbord.blogfa.com/post/111