خبر کوتاه بود، اما خواننده را به غمی بزرگ فرو برد: آرمیتا_گراوند، درگذشت.
پساز ۲۸ روز بستری در شرایط کما و سپس مرگ مغزی، آرمیتا نوجوان ۱۶ سالهی دانشآموز که با پوشش اختیاری و بدون حجاب اجباری همراه دوستانش در ایستگاهی در تهران سوار مترو شد؛ براثر واقعهای که نمیدانیم و همچنان مبهم است، برای همیشه از زندگی و مدرسه و خانواده و دوستانش و همهی آنچه دوست داشت، جدا شد و به دیار خاموشان پیوست.
اگر اشاره شد که از واقعه و آنچه بر آرمیتا گراوند گذشت، چیزی نمیدانیم و ابهام آن همچنان باقی است؛ بدان سبب است که پرسشهای بسیاری در افکار عمومی در این باره وجود دارد:
۱- چرا روزنامهنگاری که برای تهیهی خبر و گزارش باهدف اطلاعرسانی و آگاهی افکار عمومی به بیمارستان فجر نیروی هوایی_ محل بستری آرمیتا_ رفته بود، برای چند ساعت بازداشت شد و نتوانست خبری را تهیه و انتشار دهد؟
۲- چرا آرمیتا به بیمارستانی نظامی برده شد؟
۳- چرا پساز انتقال آرمیتا به بیمارستان، شرایط حضور گروهی از روزنامهنگاران مستقل برای آگاهی افکار عمومی، ایجاد نشد؟
۴- چرا باوجود ضربه و شوک رخداد تلخ سال ۱۴۰۱ #مهسا_امینی برای جامعه و شباهت و قرائن رخداد واقع شده برای آرمیتا گراوند به آن واقعهی اندوهبار، کمیتهی تحقیق مستقلی برای پاسخگویی به جامعهی مضطرب و نگران ایران؛ تشکیل نشد؟
۵- چگونه حاکمیت انتظار دارد درحالی که پروندهی تلخ و خسارتبار جانباختن مهسا امینی و اعتراضات پساز آن که منجربه جانباختن و مجروح شدن و بازداشت تعداد زیادی از هموطنان در سراسر کشور شده، بدون پذیرش جرم رخداده و مجازات عاملین و آمران، همچنان باز و بینتیجه مانده است؛ موضوع مرگ ناگهانی یک دانشآموز ۱۶ ساله با یک جملهی خبری کوتاه خاتمه یابد؟
۶- چرا تصاویر دوربینهای داخل مترو، نشان داده نمیشود؟
۷- اگر ابهامی وجود ندارد و همه چیز واضح و طبیعی است، چرا اجازهی نشست مطبوعاتی آزاد و مستقل با پدر و مادر و دوستان همراه آرمیتا داده نمیشود؟
۸- چرا طرح حضور و عملکرد حجاببانها در متروها، پساز رخداد پیشآمده برای آرمیتا گراوند؛ منتفی و حجاببانان جمعآوری شدند؟
۹- یکسال است که افکار عمومی از خود و متولیان انتظامی و قضایی و امنیتی میپرسد: چرا کودکان و نوجوانان ما ناگهان میمیرند؟ ناگهان دچار افت فشار، عدم رضایت از زندگی و خودکشی، سقوط از بلندی، مرگ در خواب، و بیماری زمینهای میشوند و جان می دهند؟
۱۰- قصد و هدف حاکمیت از بایکوت خبری این رخداد و تکرار روایتی باورناپذیر و مخدوش؛ چیست؟
جامعهی ما مضطرب است، خشمگین است، درگیر فقر شدید و بدست آوردن درآمدی اندک برای هزینههای گزاف زندگی است، هزینههای دارو و درمان سنگین است.
حقوق بازنشستگان، کارگران، معلمان، رانندههای تاکسی، مشاغل غیررسمی و روزمزد مانند دستفروشی، درآمد گروههای با نیازهای ویژه مانند معلولان، خانوادههای زندانیان، خانوادههای دارای بیمار و سومصرف مواد، زنان سرپرست خانوار؛ کفاف هزینههای بالای زندگی در شرایط آنومیک امروز ایران را نمیدهد.
جامعهی ما از نادیده انگاری اعتراضات سالهای ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱، و دادخواهیهای بدون پاسخ و ستم و تبعیض و نابرابری؛ خسته و انباشته از مطالبه و خشم است.
جامعهی ما خواهان #زندگی و #آزادی است و در این میان، #زن مصداق نابرابری و تبعیض مستمر؛ فریاد رسا و بلندی شده است به بلندای #زنزندگیآزادی!
این جامعه، پوشش اختیاری را به رسمیت شناخته است، هم از منظر باورمندان و هم منتقدان به حجاب و پوشش.
اکنون بخش بزرگی از این جامعه که به روایت رسمی حاکمیت دربارهی آرمیتا گراوند اعتماد ندارد، بر سر این دوراهی تلخ و گزنده است:
آیا آرمیتای عزیز، درگذشته یا جان باخته است؟
آیا آرمیتا، مهسای دیگریست؟؟….
افکار عمومی این جامعه، منتظر پاسخ شفاف و غیرتکراری است.
چنین جامعهای را آزمودن چندباره، یقیناً خطاست…