یکی از مشکلاتی که با آن مواجه هستیم، نظام آموزشی است. هنوز هم معتقدم که نظام آموزشی ایران یکی از پربارترین نظام های آموزشی است، اما متاسفانه از آن درست بهره برداری نمی شود. محتوای درسی بسیار پیشرفته هستند اما شیوه بهره برداری از آن ها غلط است (درست مثل استفاده ما از نفت!). آن چه در کشورهای اروپایی و آمریکایی در علوم انسانی بر روی آن تاکید می کنند شیوه فکر کردن و استدلال است. در بسیاری از موارد اصلا کسی به نظر دانشجو کاری ندارد که از چه خطی است. فقط به دنبال استدلال هستند و در آن جا هم همیشه جا برای پیشرفت است. به همین دلیل هم اگرچه محتوای درسی در این کشورها چندان پربار نیست اما فرد یاد می گیرد چگونه از آن محتوای کم به درستی استفاده کند. این درستی هم منظورم شناخت نقاط مثبت و منفی و سعی در ارائه نگاه جدید است و نگاه جدید هم به معنای استدلال در رابطه با نقاط ضعف و یا نقاط قوت و ارائه راهکار است.
دوستی هلندی دارم که از رشته فلسفه فارغ التحصیل شده است. در بلژیک معلم شده و در مدرسه برای دانش آموزان ۹ ساله فلسفه تدریس می کند. خب، فلسفه در آن سن یعنی شیوه فکر کردن. این کودک که به سن دانشگاه برسد دیگر آماده تجزیه و تحلیل است و نظر خود را دارد (اصطلاحا می گویند «صدای خود» را دارد).
حالا در نظام آموزشی ما کودک از ۹ سالگی برای کنکور می خواند. یعنی عملا می توان مدرسه را با کلاس خصوصی جایگزین کرد. پس، نقش مدرسه دیگر آموزش و پرورش نیست و فقط «آمادگی برای حرفه آینده» است. این هم تا زمانی که در علوم طبیعی است شاید چندان تاثیری در بروز خلاقیت فرد نداشته باشد چرا که به نظر من این علوم آن چنان نیاز به یادگیری شیوه استدلال ندارند چون عملا این علوم (تا حدودی) به دنبال متقاعد کردن نیستند بلکه می خواهند چیزی را «اثبات» کنند. در آن جا مسیر تا حدودی مشخص است. اما در علوم انسانی بحث اثبات نیست و صحبت از «متقاعد کردن» در میان است. این هم آموزش و پرورش نیاز دارد و نمی توان با حفظ مطالب و کلاس های خصوصی برای کنکور به آن رسید.
در این بحث هم موارد زیادی دخیل است که اولین آن آزادی است چرا که در نبود آزادی علوم انسانی به سختی پیشرفت می کند.
پذیرش خطا و تحسین کار خوب هم مورد دیگر است. زمانی که فردی با یک خطا نابود می شود دیگر یا باید خیلی پوست کلفت باشد که صحبتی نو ارائه دهد و یا اینکه به اثرات جانبی کاری نداشته باشد که هر دو بسیار سخت هستند.
متاسفانه به دلیل محدودیت فرصت ها، رقابت ها تبدیل به دشمنی و تضارب آرا تبدیل به تلاش برای نابودی دیگری شده است. همین هم باعث می شود تا مسئولیت پذیری از بین برود چرا که کوچک ترین اشتباه از سوی تفکرِ شورای نگهبانی در جامعه مورد بازخواست قرار می گیرد و فرد از حیطه تخصص خود رد صلاحیت می شود.
البته ضعف در استدلال و عدم یادگیری شیوه تفکر را هم نباید در اینجا از یاد برد چرا که در نبود تحلیل و انتقاد از تفکر، شخصیت افراد مورد تحلیل و انتقاد قرار می گیرد!
پاداش هم بحث دیگر است. انسان به طور شخصی سه انگیزه دارد: مقام، ثروت، عزت/شهرت (اسم خوب). خب، کدام یک از این سه برای علوم انسانی باز است؟ در حال حاضر با بعضی علوم طبیعی می توان به یک یا همه این موارد رسید، اما با علوم انسانی در مملکت مان به چه چیزی می توان رسید؟ مثلا در زمان همه گیری کرونا، رادیو و تلویزیون بلژیک فیلسوف و جامعه شناس و روانشناس دعوت می کرد تا با مردم در رابطه با کرونا صحبت کنند. حتی در ترکیه بعد از زلزله فیلسوف دعوت می کردند تا با مردم در تلویزیون از فرهنگ ساخت و ساز و معماری و وجدان کاری و غیره صحبت کند.
پس باید این سوال را به طور جدی بپرسیم که عملا جای علوم انسانی کجاست ؟آیا به آن در مملکت احتیاج داریم؟ چرا که در حالت کنونی نمی توان کسی که علوم انسانی نمی خواند را چندان سرزنش کرد