دیروز در کافه امجدیه، بعد از سخنرانی در موزهی عکسخانه شهر، دوستی که برای اولین بار با او ملاقات میکردم پرسشی برای من طرح کرد:
“شما به عنوان جامعهشناس، خسته و ناامید نمیشوید؟چطور علیرغم تنگناهای هر روز گسترشیابنده که برای همه ما مردم، ایجاد میشودهنوز میتواند کار کنید؟ .. چرا مهاجرت نکردید؟”
چنین دست پرسشهایی تقریبا اغلب برای ما طرح میشود، و هر بار پاسخ بدانها باید به نحو جدیدی صورتبندی شود.
ضمن روشن کردن این نکته که من نیز احساس ناامیدی را در برهههایی تجربه میکنم ، به ایشان دو پاسخ دادم که هریک به تنهایی جای بحث و بسط بیشتری دارد اما خلاصه آن را اینجا بیان میکنم.
🔷سادهترین پاسخ که به تجربه شخصی خودم بر میگردد این است که من دلخوشم به شبکهروابطی که در آن قرار دارم و پیوندهای اجتماعی که درون آن خودم را پیدا میکنم. به معنایی دیگر من ادمهایی که در اطرافم هستند را دوست دارم و به واسطه ارتباط با آنها سختیها و مشکلات برای من آسان میشود. مهمترین مشکل مهاجرت برای من میانسال، ویران کردن پیوندهایی است که ظرف چند دهه برای من فراهم شده و رفتن به جایی که به لحاظ ارتباط برای من برهوت است.تنها این نیست که من در شبکه پیوندها از زندگی رضایتی نسبی کسب میکنم فکر میکنم که درون این شبکه نیز تاثیرگذارم و از اینکه میتوانم بر محیط اطراف تاثیر بگذارم از چرخه ناامیدی فاصله میگیرم.
🔷دوم، از نگاه جامعهشناسانه همه پدیدهها را در بستر وسیعتر تاریخی و کلان باید دید. به این معنا ناامیدی وقتی است که من نوک دماغ خودم را ببینم و تصور کنم که تغییرات مطلوب امری دفعی است که در زمان و مکان مشخصی رخ خواهد داد. اگر جامعه ایران و تلاش برای تغییرات مطلوب(به تعبیری فرایند مدرن و دموکراتیک شدن) را در یک افق وسیعتر ببینیم که از مشروطه آغاز شده و قرار است حداقل یک سده دیگر ادامه یابد آن وقت هرگونه کوشش و تلاش در مقاطع تاریخیای که تجربه میکنیم را تنها باید بخش کوچکی از فرایند بزرگتر دید. بدین معنا هر جنبش اجتماعی پس از مشروطه صرفا بخشی از همان خواست و حرکت نخستین است که هنوز کامل نشدهاست در این صورت انتظارم را از مفهوم “تغییر”، باید به سطح “تحول” ارتقا دهم! (تغییر جزئی است و تحول کلانتر و زمانبرتر است)من به عنوان عضوی از جامعه میتوانم آجر یا آجرهایی را بر بنای این “جامعه در حال ساخت” بیفزایم،میتوانم صرفا نظاره کنم و میتوانم به کل ناامیدانه هرگونه تلاش برای بهبود جامعه را رها کنم.
🔸خلاصه کنم، من دوست دارم آن فردی باشم که تلاش میکند بخش کوچک و ناچیزی(ناچیز به معنای بیاهمیت نیست) از تغییرات بزرگتری باشد که ممکن است یکی دو قرن به درازا بکشد. قرار نیست شگفتی بیافرینیم قرار است بخشی از شگفتی در حال خلق، در جامعه باشیم.